گاهی نفسی هست٬ ولی هم‌نفسی نیست

در هر نفست هم، نفست هیچ کسی نیست

آنقدر غریبی که در این شهر درندشت

دنیای تو اندازه‌ی کنج قفسی نیست

باید که هوایی به سرت داشته باشی

در قلب زمستانی‌ات امّا هوسی نیست

تلخ است که راضی شده باشی به دغل‌ها

شیرین شده باشی و ببینی مگسی نیست ...!

تنهاییت آنقدر بزرگ است که پیشش

خوشبختیت اندازه‌ی حجمِ عدسی نیست

کبریت بکش روی خودت شاعر بدبخت!

فریاد بزن! داد بزن! دادرسی نیست

لعنت به توکه هر نفست مژده‌ی درد است

گاهی نفسی هست٬ ولی هم نفسی نیست ...


Sina Moradi