گر چه هر شب استکان بر استکانت می‌زنند

هر چه تنهاتر شوی آتش به جانت می‌زنند...


تا بریزی دردهایت را درونِ دایره

جای هم‌دردی فقط زخمِ زبانت می‌زنند...


عده ای از دوستی بویی نبردند و فقط

نیش‌هاشان را به مغزِ استخوانت می‌زنند...


زندگی را خشک - مثل زنده رودت - می‌کنند

با تبر بر پایه های آشیانت می‌زنند...


چون براشان جای استکبار را پُر کرده‌ای 

با تمسخر مشتِ محکم بر دهانت می زنند...


پیش‌ترها مخفیانه بر زمینت می‌زدند

تازگی‌ها آشکارا تازیانت می‌زنند...


آه! قدری فرق کرده زخم خنجرهایشان

دوستان هم  پا به پای دشمنانت می‌زنند...


Sina Moradi