مهربان بودیم ولی خنجر زدند بر پشت ما
داس نامردی زدند بر دست و بر انگشت ما

برده‌اند ما را به چشمه و ندادند آب خوش
تیشه قهر است هنوز بر ریشه و بر خشت ما

تشنه لب هستیم کنار ساحل و دریای آب
وای، خشکانیده شد سبزه، چمن بر دشت ما

دانه بسیار است ولی دانه درشت بسیارتر
آتش و داغ رفیق مانده هنوز بر شصت ما

بند کیفم را بدست دارد رفیق نارفیق
عاشق انگشتری گردید، برید انگشت ما

ناله #آرام تا عرش و سما گویا رسید
کی پریشانی و فقر پر میکشد از مشت ما


#حمید_آرامیان