افسردگی غم و اندوه نیست

جی کی رولینگ خالق هری پاتر راجع به افسرگی می‌گه؛

توصیف افسردگی برای کسی که هرگز آنجا نبوده بسیار سخت است، چرا که افسردگی اندوه نیست. غم و اندوه را می‌شناسم. اندوه، گریه و احساس است. اما افسردگی یخ‌ زدن احساس است...
احساسات کاملاً توخالی...

زیگموند فروید هم افسردگی رو اینطور تعریف می‌کنه:

افسردگی از جنس "غم" نیست! خشم است، خشمی علیه خود! خشمی که رو به درون چرخیده و حمله می‌کند...

دردناک‌ترین قسمت ماجرا اینجاست که فرد افسرده این یخ زدن احساسات رو کاملا متوجه است و درک می‌کنه؛ سعی می‌کنه خوب شه، بخنده و رها باشه ولی همونطور که پائولو کوئیلیو نوشته افسردگی شبیه گرفتار بودن تو یک تله است، می‌دونی گیر کردی ولی نمی‌تونی رها بشی و این یکی از دقیق‌ترین تعریف‌ها از حال آدم افسرده‌ست...


«رونوشت از @iTweeTer»

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۱۵ بهمن ۰۱

    آهنگر از کار افتاده

    حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.

    زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:

    شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.

    وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.

    من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.

    با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.

    اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!

    حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم. یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین!

    حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود.

    در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گرد هم سوخته بود…

     

    برگرفته از @AjibJaleb_tm

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۱ بهمن ۰۱

    اگر مردی بزنش

    چوپانی تعریف می‌کرد:
    سال‌ها پیش من و چوپان دیگری به نام فتح‌اله که همسن پدر من بود، گله روستا را به چرا می‌بردیم. مرز ده ما با ده مجاور که یک رودخانه پر آبی بود.
    بین دو ده از سالیان دور بر سر ورود گوسفندان به مراتع یکدیگر اختلاف زیادی بود که گاها به زد و خورد هم می‌کشید.
    یک روز از سر غفلت گله ما از رودخانه گذشت و به مراتع دشمن رسیده بود. ناگهان هیکل درشت و غضبناک غضنفر چوپان آن ده نمایان شد. گله ما را مصادره کرد. و گفت یکی از شما بیاید این ور آب تا گله را آزاد کنم. ما از نیت اصلی‌اش آگاه بودیم.
    فتح‌اله به من گفت تو برو. من گفتم می‌ترسم مرا کتک بزند. فتح‌اله گفت: خودش و هفت جدش غلط می‌کند حتی اگر نگاه چپی به تو کند.
    القصه من لرزان لرزان از رود گذشتم و به نزد غضنفر رسیدم ناگهان مرا گرفت و چوبش را به علامت زدن بالا برد. فتح‌اله از آن سوی رود داد زد و گفت اگر مردی و تخم پدرتی بزنش تا ببینی چه سرت بیاورم.
    غضنفر ترکه گز را چنان به پای من زد که جیغ من به هفت آسمان رسید.
    غضنفر رو به فتح‌اله کرد و گفت دیدی زدمش و تو هیچ غلطی نکردی.
    فتح‌اله گفت فلان فلان .... اگر یک‌بار دیگر بزنیش دودمانت را ریشه کن می‌کنم
    اینار غضنفز چنان با ترکه به پشت من کوبید که خون از پوستم بیرون زد. و گفت بفرما بازم زدمش
    فتح‌اله این بار گفت فلان فلان شده قرمسا....
    نه خیر من دیدم اگر  رجز خوانی  فتح‌اله ادامه پیدا کند غضنفر مرا نابود خواهد کرد. شروع کردم به التماس که ببخش. غلط کردم و تعهد می‌دهم دیگر گله وارد مراتع شما نشود.
    غضنفر آخرین ترکه را البته کمی آرام‌تر بر کفل ما کوبید و رفت.
    من، دست و پا و پشت شکسته گله را راندم و به نزد فتح‌اله آمدم.
    داشتم بی‌هوش می‌شدم که شنیدم فتح اله می‌گفت: به روح پدرم قسم اگر یک بار دیگر تو را کتک زده بود، مادرش را به عزایش می‌نشاندم. من از هوش رفتم...

    این حکایت خیلی آشناست...
    رونوشت از @ancient

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۱۵ دی ۰۱

    نفرین برنامه‌نویس ایرانی

    شاید برنامه‌نویس ایرانی یکی غمگین‌ترین موجودات کره زمین باشه، چون بیشتر سایت‌های تخصصی مورد نیازشون تحریم هستن، باقیشونم بنا به دلایلی که از درک ما و هر موجود هوشمند دیگه‌ای خارجه فیل‌تر! حتی مورد وجود داره سایتی که کلا تحریم بوده اما بعد فیل‌تر هم شده!
    اون‌هایی که نه فیل‌ترن نه تحریم به لطف وحشت عجیب مسئولین ج.ا از شبکه آزاد جهانی به اندازه‌ای کند هستن که جون و عمر برنامه‌نویس هنگام استفاده ازشون هربار نصف میشه. هیچ‌وقت، هیچ‌وقت نمی‌تونی بفهمی دلیل کار نکردن فلان سرویس بخاطر تحریمه یا فیل‌تر یا سرعت افتضاح اینترنت یا اشکال فنی، ندونستن دلیل خودش باعث سردرگمی و غیر قابل حل کردن مسائل میشه...
    برنامه‌نویس‌های ایرانی هرروز حداقل یک بار با لیستی مواجه میشن از کل کشورهای جهان، به استثنای ایران! احساس حقارتی دائمی...
    برنامه‌نویس‌های ایرانی هرروز برای انجام ساده‌ترین فعالیت‌های اینترنتی با این پیغام که این سرویس در منطقه‌ای که شما هستید در دسترس نیست یا تحریم هست مواجه میشن
    به خاطر برابر بودن ارزش ریال با پشکل امکان خرید هیچ سرویسی که می‌تونست کارمون رو بسیار راحت بکنه رو نداریم و مجبوریم بارها وقتمون رو صرف اختراع دوباره‌ی چرخ بکنیم.

    البته این موارد برای برنامه‌نویس‌های حکومتی و دولتی طبیعتا فرق می‌کنه، اون‌ها همون‌هایی هستن که فیل‌تر میکنن و فیل‌تر نمیشن، همون‌هایی به اینترنت آزاد و بدون تحریم پرسرعت دسترسی دارن و از دلارهای بیت‌المال می‌تونن برای منافع شخصی خودشون و هفت نسل بعدتر از خودشون خرج کنن.

    روزی هزار بار خودم رو برای اینکه برنامه‌نویسی و به طور کلی فن‌های مرتبط با کامپیوتر رو به عنوان شغلی برای زندگی انتخاب کردم نفرین می‌کنم.

    قطعا برنامه‌نویس ایرانی یکی بیچاره‌ترین موجودات کره زمین هست.

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۳۰ آذر ۰۱

    قیمت جهنم چقدر است؟

    در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می‌فروختند و مردم نادان هم با پرداخت مقدار زیادی پول قسمتی از بهشت را از آن خود می‌کردند.

    فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می‌برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به ذهنش رسید …

    به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت:
    قیمت جهنم چقدر است؟
    کشیش تعجب کرد و ... گفت: جهنم؟!
    مرد دانا گفت: بله جهنم.
    کشیش بدون هیچ فکری گفت: 3 سکه.

    مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید.
    کشیش روی کاغذ پاره‌ای نوشت: سند جهنم. مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد.
    به میدان شهر رفت و فریاد زد:
    من تمام جهنم رو خریدم این هم سند آن است و هیچ کس را به آن راه نمی‌دهم.
    دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نمی‌دهم.

    این شخص "مارتین لوتر" بود که با این حرکت، توانست مردم را از گمراهی رها سازد.

    در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی‌ است...
    و تنها یک گناه و آن جهل است!

    @ChanneliR

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۱ آذر ۰۱

    گریه‌ی بسیار

    سفر می‌کردی و کار تو را دشوار می‌کردم
    که چون ابر بهاری گریه‌ی بسیار می‌کردم

    همان "آغاز" باید بر حذر می‌بودم از عشقت
    همان دیدار "اول" باید استغفار می‌کردم

    ملاقات نخستین کاش بار آخرینم بود
    تو را دیگر میان خواب‌ها دیدار می‌کردم

    «به روی نامه‌هایت قطره‌ی اشک است، غمگینی؟»
    تو می‌پرسیدی و با چشم خون انکار می‌کردم

    در آن دنیا اگر قدری مجال همنشینی بود
    به پای مرگ می‌افتادم و اصرار می‌کردم

    خدا عمر غمت را جاودان سازد که این شاعر
    غزل در گوش من می‌خواند و من تکرار می‌کردم!

     

    « سجاد سامانی »

    رونوشت از @AdabSar

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱ آبان ۰۱

    قلب ترک خورده‌ی من

    این قلب ترک خورده‌ی من بند به مو بود
    من عاشق او بودم و او عاشق "او" بود

    باشد که به عشقش برسد هیچ نگفتم
    یک عمر در این سینه غمش راز مگو بود

    من روی خوش زندگی‌ام را که ندیدم
    هر روز دعا کرده‌ام ای کاش دو رو بود

    عمر کم و بی‌همدم و غرق غم و بی تو
    چاقوی نداری همه دم زیر گلو بود

    من زیر سرم سنگ لحد بود و دلم خوش
    او زیر سرش نرم شبیه پر قو بود

     

    « سید تقی سیدی »

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۱ مهر ۰۱

    دلیل قطعی کافه جمله

    • به‌روزرسانی 7: (۱۴۰۱/۱۱/۱۱)

    درود بر شما دوستان و همراهان کافه‌ای

    بالاخره بعد از گذشت حدود ۴ ماه، به تدریج محدودیت‌هایی که روی کافه و وب‌سایت رسمی گروه نرم‌افزاری ما یعنی سامینتک قرار داده شده بود در حال برطرف شدن هستند.

    بیش از ۶ سال از عمر کافه گذشت. بعضی دوستان از روزهای اولیه‌ی انتشار برنامه همراه ما بودند و امیدواریم همیشه باشند. بدونید هرگز محبت و حمایت شما رو فراموش نخواهیم کرد. کافه بدون شما کافه نیست. خیلی از دوستان هم به دلایلی ما رو ترک کردند. امیدواریم بتونیم اون دوستان رو هم دوباره برگردونیم...

     

    • به‌روزرسانی 6: (۱۴۰۱/۰۹/۲۹)

    به کافه پرواز کن! 🕊
    کافه نسخه پرواز منتشر شد. 🎉 
    اگه دوس داری برگردی پیش دوستای کافه‌‎ایت از برگشتت به کافه خوشحال می‌شیم. این نسخه بدون اختلال قابل دسترس هست و برای استفاده از اون کافیه به وب‎‌سایت ما بری و اون رو دانلود کنی.

    🌐 https://cafe-online.ir

    کانال تلگرامی کافه برای دریافت اطلاعیه‎‌ها

    📢 @CafeJomle

    ایمیل پشتیبانی برای ارسال نظرات، انتقادات و پیشنهادات:

    📩 support@cafe-online.ir

    لطفا این اطلاعیه رو با دوستان کافه‌‎ای خودتون به اشتراک بگذارید.

    به امید دیدار

     

    • به‌روزرسانی 5:

    درود بر دوستان کافه‌ای◾️

    آخرین نسخه کافه رو قبلا در کانال قرار نداده بودیم، چون کاربرها باید از «بازار» و ... اون رو دانلود می‌کردن
    اما از اونجایی که به دلیل شرایط کنونی مجبور به برداشتن برنامه از مارکت‌ها شدیم فایل نسخه آخر رو موقتا در کانال قرار میدیم که بتونید مستقیم دانلود و استفاده کنید.

    البته متاسفانه همچنان مشکل اتصال در اینترنت‌های همراه پابرجاست. ولی با به اشتراک‌گذاری این پست می‌تونید این شانس رو به دوستانتون بدید که دوباره توی کافه همدیگه رو پیدا کنن...

    آی دی کانال تلگرام رسمی کافه جمله: @CafeJomle

     

    • به‌روزرسانی 4:

    بیش از یک ماه از بسته شدن شبکه اجتماعی کافه در سالگرد ۶ سالگی اون گذشت و متاسفانه هنوز پیگیری‌های ما بدون هیچ پاسخی باقی مانده‌اند. هنوز دسترسی به برنامه در اینترنت‌های همراه ممکن نیست!
    خورشید پشت ابر باقی نخواهد ماند...
    شرمنده‌ی شما کافه‌ای‌ها هستیم. به شما مردم افتخار می‌کنیم.

    تمامی اطلاعیه‌های رسمی مرتبط به تغییر وضعیت کافه، در همین کانال تلگرامی ما منتشر خواهند شد. لطفاً به دوستانتون هم این موضوع رو اطلاع بدید.

     

    • به‌روزرسانی 3:

    همون‌طور که بعضی از شما دوستان اطلاع دارید، اخیرا کافه بر روی بعضی از اینترنت‌های خانگی فعال شده و به همین دلیل دسترسی به کافه برای این دسته از کاربرها امکان‌پذیره.

    اما هنوز دسترسی به کافه از طریق اینترنت همراه فعال نشده و عده زیادی به اینترنت خانگی دسترسی ندارن. هنوز در حال پیگیری این موضوع هستیم. مدت زیادی صبر کردید ولی لطفاً باز هم صبور باشید و به شایعات توجهی نکنید...

    کافه با حمایت مستقیم شما و برای شما دوستان ساخته شده و تا زمانی که شما حامی باشید کافه هم باقی خواهد بود...

     

    • به‌روزرسانی 2:

    متاسفانه سامینتک که شبکه اجتماعی کافه‌جمله زیر مجموعه‌ی اون محسوب میشه بدون هیچ اخطار یا حتی توضیحی فیلتر شده و به همین دلیل هیچ‌کدام از سرویس‌های سامینتک در حال حاضر در دسترس نیست.
    ما بلافاصله پیگیر موضوع شدیم اما هیچکدام از مسئولین مربوطه پاسخگو نیستند و حتی جواب هیچکدام از تماس‌های ما بعد از گذشت حدود 20 روز تا این لحظه به درستی داده نشده!

    از این که در این شرایط نتونستیم میزبان شما باشیم شرمنده و ناراحت هستیم. ما همچنان برای بازگشت کافه و جمع کردن شما دوستان تلاش می‌کنیم و امیدواریم به زودی به نتیجه برسیم.

    کافه با حمایت مستقیم شما و برای شما دوستان ساخته شده و تا زمانی که شما حامی باشید کافه هم باقی خواهد بود...

     

    • به‌روزرسانی 1:

    🔺 به دلیل مشکل به وجود آمده، برای جلوگیری از ورود کاربران جدیدِ بدون اطلاع از وضعیت کافه، برنامه به درخواست خودمون از مارکت‌ها برداشته شده. بعد از حل مشکل دوباره اپ رو در مارکت‌ها فعال می‌کنیم.
    زمان دقیقی برای برگشت کافه نمی‌تونیم اعلام کنیم اما طی ۱ هفته الی ۱ ماه آینده برمی‌گردیم.

    🔺 قبول داریم این زمان زیادی هست و اولویت ما قطع نشدن ارتباط شما با هم! و به همین دلیل می‌تونید تا زمان برگشت کافه وارد گروه تلگرامی موقت کافه‌ای‌ها بشین... آی دی کانال تلگرام رسمی کافه جمله: @CafeJomle

     

    • متن سابق اطلاعیه: (۱۴۰۱/۰۷/۰۱)

    با سلام
    متاسفانه به نظر می‌رسه عده‌ای از کاربرها (از جمله این بنده‌ی حقیر) در دسترسی به برنامه دچار مشکل شدند و ارتباط با سرور تا اطلاع ثانوی امکان‌پذیر نیست.
    در حال پیگیری برای رفع هرچه سریع‌تر مشکل هستیم تا بتونید مجددا به جمع کافه‌ای‌ها بپیوندید. بابت این مشکل از شما عذرخواهی می‌کنیم.
    با احترام - مدیر کافه‌جمله / سینا مرادی

  • نظرات [ ۲۵ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۱ مهر ۰۱

    دل زیبا

    حــال ما با دود و الکـل جا نمی‌آیــد رفیـق
    زنــدگی کردن به عاشق‌ها نمی‌آیـد رفیق

    روحــمان آبستـن یک قرن تنها بودن است
    طفـل حسرت نوش ما دنیا نمی‌آید رفیـق

    دست‌هایت را خودت «هـا» کن اگر یخ کرده‌اند
    از لب معشـوقه‌مان «هـا» نمی‌آید رفیق

    هضـم دلتنگی برای، موج‌ها آسان نبــــود
    آب دریـا بی‌سبب بالا نمی‌آیــد رفیـق

    یا شبیـه این جماعت باش یا تنــها بمـان
    هیچ کس سمتِ دلِ زیبـا نمی‌آید رفیق

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۱ شهریور ۰۱

    آرزوی من

    آن روز توی مدرسه، یک برگه امتحانی گذاشتند روی میز و گفتند: «توش هر آرزویی دارید بنویسید.» نگاه کردم به برگه‌ی امین چهارچشم که داشت تند و تند می‌نوشت. دستم را آوردم بالا و پرسیدم: «آقا اجازه؟ یعنی ما چه آرزوهایی می‌تونیم بکنیم؟» گفت: «هر چی که دلت می‌خواد.» گفتم: «اینطوری که همه می‌فهمن ما چی دلمون می‌خواد.» گفت: «نترس کسی نمی‌فهمه.» گفتم: «اگه قراره کسی نفهمه پس واسه چی باید بنویسیم؟»

    آمد بالا سرم و گوشم را کشید. گفتم: «غلط کردم آقا. می‌نویسم.» و بعد به این فکر کردم که واقعن دلم چی می‌خواهد؟ اولش خواستم بنویسم ساعت مچیِ ماشین حساب دار، بعد نگاهم افتاد به تراش بزرگ و رومیزی احسانی. خواستم آن را بنویسم که یادم افتاد محمد رضا، کومودور دارد. داشتم خل می‌شدم. دوباره دستم را آوردم بالا. آقا معلم گفت: «برزگر سوال بپرسی، شهیدت می‌کنم.» 

    می‌خواستم ازش بپرسم که باید فقط یک آرزو بنویسیم یا چند تا هم می‌شود؟ بعد پیش خودم گفتم اگر چند تا آرزو بنویسم شاید بابا دعوام کند. مثل آن شب که سر مامان داد می‌کشید: «چرا چند تا لباس خریدی برای بچه‌ها. فکر من بدبخت نیستی؟» 

    آدم بزرگ‌ها اینطوریند. فرق بین خوشبختی و بدبختی‌شان چند تا لباس است. مامان فقط گریه می‌کرد و لباس‌ها را توی بغلش مچاله کرده بود. زنگ که خورد، من هنوز هیچ‌چی ننوشته بودم. بچه‌ها دویدند جلوی در، بعضی‌هاشان پریدند تو سرویس و بعضی‌ها سوار دوچرخه‌هایشان شدند. من مثل هیچ کدامشان نبودم. باید می‌رفتم تو ایستگاه امین حضور می‌نشستم توی آفتاب. منتظر اتوبوس. 

    آقا معلم خواست برگه را از زیر دستم بکشد. گفتم: «آقا تو رو خدا. الان می‌نویسم» و روی اولین خط برگه نوشتم: "آرزو دارم یک دوچرخه داشته باشم تا مسیر خانه و مدرسه را راحت بروم و بیایم." همین یک خط الم شنگه شد. آدم بزرگ‌ها اینطوریند. اولش می‌گویند کسی نمی‌فهمد. بعد خودشان با هم جلسه می‌گذارند و برگه را نشان همه می‌دهند. نشان همه معلم‌ها و آقای ناظم و آقای مدیر و آخرش بابای آدم را می‌آورند مدرسه و سکه یک پولش می‌کنند. این را وقتی فهمیدم که بابا توی خانه دنبالم می‌دوید و کمربندش را تکان می‌داد. حسابی که سیاه و کبودم کرد، نشست یک گوشه و بُغ کرد. مامان هم عین مار به خودش می‌پیچید...

     

    مرتضی برزگر / گوجه ربی

    رونوشت از jomelat_Nab

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۱۵ مرداد ۰۱
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه