من قانعم شبانه به خوابی ببینمت

اما فقط بیا که حسابی ببینمت


حسرت به دل شدم، نگرانم شوی کمی

آن لحظه‌ای که در تب و تابی ببینمت


با من بگو چگونه تماشا کنم تو را؟

تنها به پشت شیشه قابی ببینمت؟


حالا کویر، مقصد من بی تو می‌شود

شاید تو را میان سرابی ببینمت


یک شب کنار برکه بیا، پشت پرده‌ی

مخدوش و پرتلاطمِ آبی ببینمت


لیلی قصه ای و مرا نیست چاره‌ای

جز لابه لای کهنه کتابی ببینمت


ای مرغ عشق من نکند لحظه ای، دمی

مقهورِ پنجه های عقابی ببینمت


از زیر پای من، تو بکش چهارپایه را!

تا پشت حلقه‌های طنابی ببینمت!!!


«سید تقی سیدی»


Sina Moradi