۳ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت / Nothing Else Matters

 

So close no matter how far
خیلی نزدیک، اهمیتی ندارد چقدر

Couldn’t be much more from the heart
از قلب‌هایمان که نمی‌تواند نزدیکتر باشد

Forever trusting who we are
همیشه به خودمان باور خواهیم داشت که چه کسی هستیم

And nothing else matters
و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

 

Never opened myself this way
هرگز اینگونه حرف‌های دلم را بیان نکرده بودم

Life is ours, we live it our way
زندگی مال ماست، به روش خودمان در آن زندگی می‌کنیم

All these words I don’t just say
نمی‌خواهم این‌هایی که می‌گویم فقط حرف باشد

And nothing else matters
و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

 

Trust I seek and I find in you
آن اعتمادی که به دنبالش بودم را در تو یافتم

Every day for us something new
هر روز برایمان چیزهای جدید اتفاق خواهد افتاد

Open mind for a different view
ذهنت را بر دیدگاه‌های جدید بگشا
And nothing else matters

و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت


Never cared for what they do
هرگز به کارهایی که انجام دادند اهمیت نداده‌ام

Never cared for what they know
هرگز به چیزهایی که می‌دانستند اهمیت نداده‌ام

But I know
اما من می‌دانم

 

So close no matter how far
خیلی نزدیک، اهمیتی ندارد چقدر

Couldn’t be much more from the heart
از قلب‌هایمان که نمی‌تواند نزدیکتر باشد

Forever trusting who we are
همیشه به خودمان باور خواهیم داشت که هستیم

No nothing else matters
و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

 

Never cared for what they do
هرگز به کارهایی که انجام دادند اهمیت نداده‌ام

Never cared for what they know
هرگز به چیزهایی که می‌دانستند اهمیت نداده‌ام

But I know
اما من می‌دانم

 

Never opened myself this way
هرگز ذهنم را اینطور باز نکرده بودم

Life is ours, we live it our way
زندگی مال ماست، به روش خودمان در آن زندگی می‌کنیم

All these words I don’t just say
نمی‌خواهم این‌هایی که می‌گویم فقط حرف باشد

Now nothing else matters
و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

 

Trust I seek and I find in you
آن اعتمادی که به دنبالش بودم را در تو یافتم

Every day for us something new
هر روز برایمان چیزهای جدید اتفاق خواهد افتاد

Open mind for a different view
ذهنت را بر دیدگاه‌های جدید بگشا

And nothing else matters
و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

 

Never cared for what they say
هرگز به چیزهایی که می گفتند اهمیت نداده‌ام

Never cared for games they play
هرگز به بازی‌هایی که می‌کرده‌اند اهمیت نداده‌ام

Never cared for what they do
هرگز به کارهایی که انجام دادند اهمیت نداده‌ام

Never cared for what they know
هرگز به چیزهایی که می‌دانستند اهمیت نداده‌ام

And I know, yeah
اما من می‌دانم

 

So close no matter how far
خیلی نزدیک، اهمیتی ندارد چقدر

Couldn’t be much more from the heart
از قلب‌هایمان که نمی‌تواند نزدیک‌تر باشد

Forever trusting who we are
همیشه به خودمان باور خواهیم داشت که چه کسی هستیم

No nothing else matters
و هیچ چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

No nothing else matters
و هیچ چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

 

متالیکا / Metallica

مایلی سایرس / Miley Cyrus

 

متن رونوشت از slac.ir و LyricFind

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱۹ مهر ۰۰

    کره فروش

    مرد فقیرى بود که همسرش از ماست کره مى‌گرفت و او آن را به یکى از بقالى‌های شهر مى‌فروخت، آن زن کره‌ها را به صورت توپ‌های یک کیلویى در می‌آورد. 
    مرد آن را به یکى از بقالى‌های شهر مى‌فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى‌خرید.

    روزى مرد بقال به اندازه کره‌ها شک کرد و تصمیم گرفت آن‌ها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى‌خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى‌فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. 

    مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم، بنابراین یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر شما را به عنوان وزنه قرار دادیم. مرد بقال از شرمندگی نمی‌دانست چه بگوید. 

    یقین داشته باش که: به اندازه خودت برای تو اندازه گرفته می‌شود.
    « رونوشت از @jomelat_Nab »

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۱۵ مهر ۰۰

    ملانصرالدین و رافت حاکم

    روزی ملانصرالدین خطایی مرتکب می‌شود و او را نزد حاکم می‌برند تا مجازات را تعیین کند.

    حاکم برایش حکم مرگ صادر می‌کند اما مقداری رافت به خرج می‌دهد و به وی می‌گوید:
    اگر بتوانی ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بیاموزانی از مجازاتت درمی‌گذرم. ملانصرالدین نیز قبول می‌کند و ماموران حاکم رهایش می‌کنند.

    عده‌ای به ملا می‌گویند: مرد حسابی آخر تو چگونه می‌توانی به یک الاغ خواندن و نوشتن یاد بدهی؟

    ملانصرالدین می‌فرماید:
    انشاءالله در این سه سال یا حاکم می‌میرد یا خرم...

    [همیشه امیدوار باشید بلکه چیزی به نفع شما تغییر کند 😁]

    « رونوشت از @ancient ™ »

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۱ مهر ۰۰
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه