۸۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

تا به کی، این دل دیوانه، به تو رو بزند

تا به کی، این دل دیوانه، به تو رو بزند
عشق، در پای تو افتاده، و زانو بزند

چشم من، منتظر دیدن تو باشد و اشک
روز و شب، راه تو را یکسره، جارو بزند

ذکر خیرت، همه جا هست، شنیدم صیاد
دیده چشمان تو و، رفته که آهو بزند

شاپرک مست شده، دور شما می‌گردد
آمده پیش تو زنبور، که کندو بزند

زودتر، با دل دیوانه‌ی من، راه بیا
ترسم این است، کسی دست به جادو بزند

لطف کن، با خبر آمدنت، شادم کن
تا به کی لشگر غم، در دلم اردو بزند

 

@JanJiyarlr

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱۰ تیر ۰۴

    با که نشتی که چنین خار شدی؟

    گل من با که نشستی که چنین خار شدی؟
    این چه دردیست بگو از چه گرفتار شدی؟

    باغبان غمزده درگوشه‌ی گلخانه‌ی عشق
    آه و نفرین کـه بـوده که چنین زار شدی؟

    قـاب عکـس تـو مگر زینت دیـوار  نبود؟
    قاب عکس چه کسی دیده و دیوار شدی؟

    تـو نگاهت همه جا بـود زبان زد به شفا 
    چشم بیمـار که را دیـده و بیمار شـدی؟

    تـو که خود معدن خوبی و محبت بودی 
    از چـه رو سنگ دل و در پـی آزار شـدی؟

    مانده‌ام بعد تو با غصه و غم سنگ صبور
    از چه رو بـامن دلخسته بـه پیکار شدی؟

    رونوشت از @JanJiyarlr

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۲۷ خرداد ۰۴

    این بار اگر که بغض تو نشکست می‌روم

    امروز هم به خاطره پیوست، می‌روم 
    من آنی‌ام که یکسره از دست می‌روم

    من نیز مثل جمع زمین خوردگان تو
    هشیار سویت آمدم و مست می‌روم

    غیر از تو من به هیچکسی دل نبسته‌ام
    حتی اگر که با تو به بن‌بست می‌روم!

    می‌خواستم کنار تو باشم، نخواستی
    حالا که انتظار تو این است می‌روم

    بُگذار درد دل کنم ای سنگدل! ولی
    این بار اگر که بغض تو نشکست، می‌روم

    چیزی برای باختن اینجا نمانده است 
    ای عشق! من بدون تو از دست می روم...

    « نفیسه سادات موسوی »

     

    برگرفته از پست برگزیده قاصدک - دوست کافه‌ای

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۵ خرداد ۰۴

    بی تو داد ما به دادرس نمی‌رسد

    درون آب هم به ماهیان نفس نمی‌رسد
    بگو چرا خدا به داد هیچ‌کس نمی‌رسد؟

    بگو بهار ما کجا خزان شده که سالهاست
    به شاخه‌ها به غیر قیچی هرس نمی‌رسد؟

    بگو به هم‌چراغ ما، به سبزهای باغ ما
    که انگ دیگری به غیر خار و خس نمی‌رسد
     
    اگرچه آسمان تمام چشم را گرفته است
    چه سود، دست ما به قفل این قفس نمی‌رسد

    بگو که جز تو درد را کسی دوا نمی‌کند
    بگو که بی تو داد ما به دادرس نمی‌رسد

     

    #ساجده_جبارپور

    رونوشت از @AdabSar

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱۵ ارديبهشت ۰۴

    وعده دروغین

    ﻫﺮ ﻭﻋﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﺩ ﻫﻮﺍ ﺑﻮﺩ
    ﻫﺮ ﻧﮑﺘﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ

    ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺑﺴﭙﺮﺩﻧﺪ
    ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻋﺪﻩ‌ﻫﺎ ﺭﺳﻢ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ؟

    ﺭﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﭼﭙﺎﻭﻝ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ
    این‌ها ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ بی‌حالی ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!

    ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺗﮑﺎﻧﺪﻧﺪ
    ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯽ‌ﺑﺮﮒ ﻭ ﻧﻮﺍ ﺑﻮﺩ.

    ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﭼﻨﺎﻧﯿﻢ ﺩﺭﯾﻐﺎ ...
    این‌ها ﻫﻤﻪ ﻻﻻﯾﯽ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻥ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!

    ای کاش ﺩﺭ ﺩﯾﺰﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ‌ﻣﺎﻧﺪ
    ﯾﺎ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻤﯽ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺣﯿﺎ ﺑود

    « ایرج میرزا »

    @ancient

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱۵ خرداد ۰۲

    انتظار عشق من

    پرسید که چرا دیر کرده است؟
    نکند دل دیگری او را اسیر کرده است؟
    خندیدم و گفتم: او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تاخیر کرده است.
    گفتم: امروز هوا سرد بوده است شاید موعد قرار تغییر کرده است...
    خندید به سادگیم آیینه و گفت: احساس پاک تو را زنجیر کرده است!
    گفتم: از عشق من چنین سخن مگوی.
    گفت: خوابی! سال‌ها دیر کرده است...
    در آیینه به خود نگاه می‌کنم
    آه عشق او عجیب مرا پیر کرده است!!!
    راست گفت آیینه که منتظر نباش!!!
    او برای همیشه دیر کرده است...

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۲۶ بهمن ۰۱

    گریه‌ی بسیار

    سفر می‌کردی و کار تو را دشوار می‌کردم
    که چون ابر بهاری گریه‌ی بسیار می‌کردم

    همان "آغاز" باید بر حذر می‌بودم از عشقت
    همان دیدار "اول" باید استغفار می‌کردم

    ملاقات نخستین کاش بار آخرینم بود
    تو را دیگر میان خواب‌ها دیدار می‌کردم

    «به روی نامه‌هایت قطره‌ی اشک است، غمگینی؟»
    تو می‌پرسیدی و با چشم خون انکار می‌کردم

    در آن دنیا اگر قدری مجال همنشینی بود
    به پای مرگ می‌افتادم و اصرار می‌کردم

    خدا عمر غمت را جاودان سازد که این شاعر
    غزل در گوش من می‌خواند و من تکرار می‌کردم!

     

    « سجاد سامانی »

    رونوشت از @AdabSar

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱ آبان ۰۱

    قلب ترک خورده‌ی من

    این قلب ترک خورده‌ی من بند به مو بود
    من عاشق او بودم و او عاشق "او" بود

    باشد که به عشقش برسد هیچ نگفتم
    یک عمر در این سینه غمش راز مگو بود

    من روی خوش زندگی‌ام را که ندیدم
    هر روز دعا کرده‌ام ای کاش دو رو بود

    عمر کم و بی‌همدم و غرق غم و بی تو
    چاقوی نداری همه دم زیر گلو بود

    من زیر سرم سنگ لحد بود و دلم خوش
    او زیر سرش نرم شبیه پر قو بود

     

    « سید تقی سیدی »

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۱ مهر ۰۱

    دل زیبا

    حــال ما با دود و الکـل جا نمی‌آیــد رفیـق
    زنــدگی کردن به عاشق‌ها نمی‌آیـد رفیق

    روحــمان آبستـن یک قرن تنها بودن است
    طفـل حسرت نوش ما دنیا نمی‌آید رفیـق

    دست‌هایت را خودت «هـا» کن اگر یخ کرده‌اند
    از لب معشـوقه‌مان «هـا» نمی‌آید رفیق

    هضـم دلتنگی برای، موج‌ها آسان نبــــود
    آب دریـا بی‌سبب بالا نمی‌آیــد رفیـق

    یا شبیـه این جماعت باش یا تنــها بمـان
    هیچ کس سمتِ دلِ زیبـا نمی‌آید رفیق

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۱ شهریور ۰۱

    هفتاد سال عبادت

    در قیامت، عابدی را دوزخش انداختند
    هرچه فریادش، جوابش را نمی‌پرداختند

    داد می‌زد خوانده‌ام هفتاد سال، هرشب نماز
    پس چه شد اینک ثواب ِآن همه راز و نیاز

    یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه‌ات
    تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه‌ات

    گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی
    ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا ڪن رحمتی

    آن ندا گفتا همان کس که زدی تهمت بر او
    طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۱۵ تیر ۰۱
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه