حــال ما با دود و الکـل جا نمی‌آیــد رفیـق
زنــدگی کردن به عاشق‌ها نمی‌آیـد رفیق

روحــمان آبستـن یک قرن تنها بودن است
طفـل حسرت نوش ما دنیا نمی‌آید رفیـق

دست‌هایت را خودت «هـا» کن اگر یخ کرده‌اند
از لب معشـوقه‌مان «هـا» نمی‌آید رفیق

هضـم دلتنگی برای، موج‌ها آسان نبــــود
آب دریـا بی‌سبب بالا نمی‌آیــد رفیـق

یا شبیـه این جماعت باش یا تنــها بمـان
هیچ کس سمتِ دلِ زیبـا نمی‌آید رفیق