سازگاری با رفیقان ظاهراً کار تو نیست
از وفا و مهربانی دم زدن کار تو نیست
تو شریک دزد بودی و رفیق قافله
غارتم کردی ولی گفتی به من کار تو نیست
پیش از آنی که بخواهی از کنارت میروم
تا بدانی عذر ما را خواستن کار تو نیست
ناز کم کن ، عشوه بس کن ، اشتباهی آمدی
دلبری از ما جوانان پیرزن! کار تو نیست
لایق تو خسرو بود و مایهدارانی چو او
شرطبندی با کسی چون کوهکن کار تو نیست
شیر کی دیدی که با کفتارها دمخور شود ؟!
دور شو از من، نبرد تن به تن کار تو نیست
لب مطلب: « کار هر بز نیست خرمن کوفتن
گاو نر میخواهد و مرد کهن » کار تو نیست
شاعر : کاظم بهمنی