۸۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

مهم نیست

از هم بپاشانم به آسانی ! مهم نیست

این‌ها برای هیچ طوفانی مهم نیست !


آغوش من مخروبه‌ای رو به سقوط است

دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست


با دردِ خنجر ، دردِ خار از خاطرم رفت

بعد از تو غم‌های فراوانی مهم نیست


یک مُرده درد ِ زخم را حس می کند؟ نه!

دیگر مرا هر چه برنجانی مهم نیست


دار و ندارم سوخت در این آتش اما

هر چه برایم دل بسوزانی ، مهم نیست


هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد ،

دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست


حالا چه خواهد شد پس از این ؟ هرچه باشد !

این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست


« رویا باقری »

  • نظرات [ ۹ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۹ بهمن ۹۴

    عشق تاوان داشت

    خالی شدم از زندگی، از هرچه پایان داشت

    حسی شبیه آن‌چه که یک جسمِ بی‌جان داشت


    می‌آمد و با هر قدم عطر تو می‌پیچید

    لعنت به شهری که پس از تو باز باران داشت!

     

    با حال آن روزم میان خاطرات تو ،

    باران نمی‌بارید... ، اگر یک ذره وجدان داشت!


    میشد بگیری دست من را قبل از افتادن

    اما نشد... تا من بفهمم عشق تاوان داشت


    میشد ببندی زخم من را قبل جان دادن

    افسوس... من را کشت آن دردی که درمان داشت!


    من مرده بودم! مرگ با من زندگی می کرد

    من مرده بودم... مرگ در رگ هام جریان داشت...


    وقتی که برگشتی به من، در شهر پرکردند:

    برگشتن جان پس به جسمی مرده، امکان داشت


    « رویا باقری »

  • نظرات [ ۱۲ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۲ بهمن ۹۴

    آنچه دستت داده‌ام نامش دل است ، افسار نه

    گفته بودم بی تو می‌میرم ، ولی این بار نه

    گفته بودی عاشقم هستی، ولی انگار نه


    هرچه گویی دوستت دارم ، به جز تکرار نیست

    خو نمی‌گیرم به این ، تکرارِ طوطی وار نه


    تا که پا بندت شوم از خویش می‌رانی مـــرا

    دوست دارم همدمت باشم ، ولی ســــربار نه


    دل فروشی می‌‌کنی ، گویا گمان کردی که باز

    با غرورم می‌خرم آن را ، در این بازار نه


    قصد رفتن کرده‌ای ، تا باز هـم گویم بمان

    بار دیگر می‌کنم خواهش ، ولی اصرار نه


    گه مـرا پس می‌زنی ، گه باز پیشم می‌کشی

    آنچه دستت داده‌ام نامش دل است ، افسار نه


    می‌روی اما خودت هم خوب می‌دانی عزیز

    می‌کنی گاهی فرامـوشم ، ولی انکار نه


    سخت می‌گیری به من ، با اینهمه از دست تـو

    می‌شوم دلگیر شایــد نازنیــن ، بیزار نه    


    « پریناز جهانگیرعصر »


    پیشنهاد می‌کنم آهنگ « افسار » از « محسن چاوشی » رو حتما گوش کنید. فوق العادس ...

    لینک دانلود با کیفیت ۳۲۰

  • نظرات [ ۲۱ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۲۸ دی ۹۴

    ناگهان سوگ شد

    سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟

    خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟


    نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن

    طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟


    طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن

    آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟


    طالع تیره ام از روز ازل روشن بود

    فال کولى به کفم خط خطا دید چرا؟


    من که دریا دریا غرق کف دستم بود

    حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا؟


    گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم

    دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟


    آمدم یک دم مهمان دل خود باشم

    ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا


    « قیصر امین پور »

  • نظرات [ ۸ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱۳ دی ۹۴

    حسرت به دل شدم ...

    من قانعم شبانه به خوابی ببینمت

    اما فقط بیا که حسابی ببینمت


    حسرت به دل شدم، نگرانم شوی کمی

    آن لحظه‌ای که در تب و تابی ببینمت


    با من بگو چگونه تماشا کنم تو را؟

    تنها به پشت شیشه قابی ببینمت؟


    حالا کویر، مقصد من بی تو می‌شود

    شاید تو را میان سرابی ببینمت


    یک شب کنار برکه بیا، پشت پرده‌ی

    مخدوش و پرتلاطمِ آبی ببینمت


    لیلی قصه ای و مرا نیست چاره‌ای

    جز لابه لای کهنه کتابی ببینمت


    ای مرغ عشق من نکند لحظه ای، دمی

    مقهورِ پنجه های عقابی ببینمت


    از زیر پای من، تو بکش چهارپایه را!

    تا پشت حلقه‌های طنابی ببینمت!!!


    «سید تقی سیدی»


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۵ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۱۰ دی ۹۴

    دوستان

    گر چه هر شب استکان بر استکانت می‌زنند

    هر چه تنهاتر شوی آتش به جانت می‌زنند...


    تا بریزی دردهایت را درونِ دایره

    جای هم‌دردی فقط زخمِ زبانت می‌زنند...


    عده ای از دوستی بویی نبردند و فقط

    نیش‌هاشان را به مغزِ استخوانت می‌زنند...


    زندگی را خشک - مثل زنده رودت - می‌کنند

    با تبر بر پایه های آشیانت می‌زنند...


    چون براشان جای استکبار را پُر کرده‌ای 

    با تمسخر مشتِ محکم بر دهانت می زنند...


    پیش‌ترها مخفیانه بر زمینت می‌زدند

    تازگی‌ها آشکارا تازیانت می‌زنند...


    آه! قدری فرق کرده زخم خنجرهایشان

    دوستان هم  پا به پای دشمنانت می‌زنند...


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۵ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۲۸ آذر ۹۴

    بهتر است خاطره باشم


    تا بیایی دل من آب شده، دیر نکن !

    بی‌خودی این ور و آن ور نرو و گیر نکن !!


    در مسیرت نکند عاشق هر کس بشوی !!

    خلق را با دو سه لبخند نمک گیر نکن !


    با تو بودن غم و شادی، خوشی و ناخوشی است،

    من جوانم بخدا، زود مرا پیر نکن !


    لحظه‌ای عاشقی و لحظه‌ی دیگر فارغ

    عشق را ، عاطفه را ، این همه تحقیر نکن !


    من که افتاده‌ام از چشم همه، پس تو مرا

    مثل بیگانه در این محکمه تکفیر نکن !


    ای که زیبایی تو آفت دین و دنیاست

    دست و پاهای مرا در غل و زنجیر نکن !


    بهتر این است فقط خاطره‌ای باشم و بس

    پس تو و خنجر و این سینه ، تأخیر نکن !!!...


    «محمد فرخ طلب»


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۷ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۲۵ آذر ۹۴

    شعری زیبا از شهریار

    ای صبا با تو چه گفتند

    که خاموش شدی ،


    چه شرابی به تو دادند

    که مدهوش شدی ،


    تو که آتشکده عشق و محبت بودی

    چه بلا رفت که

    خاکستر و خاموش شدی ،


    تو به صد نغمه ٬ زبان بودی و

    دل‌ها همه گوش ،

    چه شنفتی که زبان بستی و

    خود گوش شدی ،


    خلق را گرچه وفا نیست

    ولیکن گل من ؛

    نه گمان دار که رفتی و 

    فراموش شدی ...!


    " شهریار "


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۲۷ مهر ۹۴

    باز من تنها شدم...

    شهر را آدم به آدم در پى‌ات جویا شدم

    تا که یک شب دیدمت، دل باختم، رسوا شدم


    با نگاهى ساده قلبم را گرفتى، خوب من!

    فکر مى‌کردم که من عاشق نمى... اما شدم!


    مثل یک پروانه در شمع نگاهت سال‌ها

    سوختم، اما عزیزم! با نگاه تو من معنا شدم!


    گفته بودى در کنارت تا ابد هستم اى خوب من!

    باز رفتى، باز ماندم، باز من تنها شدم!


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۴ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۲۴ شهریور ۹۴

    شعری کوتاه و زیبا - آموختیم

    ما ز هر صاحب دلی یک رشته فن آموختیم

    عشق از لیلی و صبر از کوه کَن آموختیم

    گریه از مرغ سحر، خودسوزی از پروانه‌ها

    صد سرا ویرانه شد، تا ساختن آموختیم...


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۴ شهریور ۹۴
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه