مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت
انگار از عاشق شدن ترسید! برگشت
خوشبختیام این بار میآمد بماند
یکدفعه از هم زندگی پاشید ، برگشت
مانند گنجشکی که از آدم بترسد
تا از کنارم دانهای را چید ، برگشت
آن روز عزرائیل میآمد سراغم
دست تو را برگردنم تا دید برگشت !
او هم فریب قاب عکسی کهنه را خورد
با شک می آمد گر چه بیتردید برگشت
بعد از تو شادی باز هم آمد به خانه
اما نبودی، از همین رنجید ، برگشت
مثل فقیر خسته و درماندهای که
از لطف صاحب خانه ناامید برگشت
بعد از تو دیگر دشمنانم شاد بودند
اما غم من تازه از تبعید برگشت
بعد از تو هردفعه دلم هرجا که پر زد
مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت!
« رویا باقری »