۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

دزد کفش

🔺اندکی درنگ!

 

🔹مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند...

کفشهایش را گذاشت زیر سرش و خوابید.

 

طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند.

یکی از اون دو نفر گفت: 

طلاها را بزاریم پشت منبر ،

اون یکی گفت: نه !

 اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره. 

 

گفتند: امتحانش میکنیم کفشایش را از زیر سرش برمیداریم 

اگه بیدار باشه معلوم میشه.

مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، 

خودشو بخواب زد. اونها کفشایش را برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد.

گفتند پس خوابه طلاها رو بذاریم پشت منبر...!

 

🔹بعد از رفتن آن دو مرد، 

مرد خوش باور بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو  بردارد اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری

کفشهایش را بدزدند...!

 

🔺و این گونه است که انسان خیلی وقت‌ها در طول زندگی همه چیز خود را خودخواسته از دست می‌دهد از جمله زمان و فرصت‌ها!

چرا که نگاه و توجهش به جایی است که نباید باش...

 

@qazvin_abad

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۱۵ فروردين ۹۹

    زندگی در دنیایی بدون تو

    اخیرا یه آهنگی به نام  Livin' in a World Without You از آلبوم رزهای سیاه 2008 و از گروه راکی با نام The Rasmus شنیدم که به معنی واقعی هر بار موقع شنیدنش خشکم میزنه...

    این آهنگ بی نظیره... البته دو نسخه از اون وجود داره که هر دو شنیدنی هستن اما احتمالا نسخه آکوستیک اون بتونه اشکتون رو در بیاره...

     

    متن انگلیسی شعر رو اینجا میذارم. اگه کسی دوست داشت بگه ترجمشم میذارم. ترجمه کردن این شعر بی نظیر جزو وقت های تلف شده عمر نمیتونه محسوب بشه...

    رزهای سیاه

    عنوان: زندگی در دنیایی بدون تو - Livin' in a World Without You

    آلبوم: رزهای سیاه - 2008 - Black Roses (Deluxe Edition)

    خواننده: The Rasmus

    شاعر(ترانه سرا): Lauri Yloenen / Pauli Rantasalmi / Desmond Child

     

     

    It's hard to believe that it came to this
    You paralyzed my body with a poison kiss
    For 40 days and nights I was chained to your bed
    You thought that was the end of the story
    Something inside me called freedom came alive
    Living in a world without you


    You told me my darling
    Without me you're nothing
    You taught me to look in your eyes
    And fed me your sweet lies


    Suddenly someone will stare in the window
    Looking outside at the sky that had never been blue
    Oh there's a world without you
    I see the light
    Living in a world without you
    Oh there is hope to guide me
    I will survive
    Living in a world without you


    Its hard to believe that it came to this
    You paralyzed my body with a poison kiss
    For 40 days and nights I was chained to your bed
    You thought that was the end of the story
    Something inside me called freedom came alive
    Living in a world without you


    You put me together
    Then trashed me for pleasure
    You used me again and again
    Abused me, confused me


    Suddenly naked I run through your garden
    Right through the gates of the past and I'm finally free
    Oh there's a world without you
    I see the light
    Living in a world without you
    Oh there is hope to guide me
    I will survive
    Living in a world without you


    Its hard to believe that it came to this
    You paralyzed my body with a poison kiss
    For 40 days and nights I was chained to your bed
    You thought that was the end of the story
    Something inside me called freedom came alive
    Living in a world without you

     

    Its hard to believe that it came to this
    You paralyzed my body with a poison kiss
    For 40 days and nights I was chained to your bed
    You thought that was the end of the story
    Something inside me called freedom came alive
    Living in a world without you


    Oh there's a world without you
    I see the light
    Living in a world without you
    Oh there is hope beside me
    I will survive
    Living in a world without you
    Living in a world without you
    Living in a world without you
    Living in a world without you
    Living in a world without you

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۳ فروردين ۹۹

    سکوت می‌کنم اما...

    سکوت می‌کنم ولی ته دلم غوغاست
    به طعنه فاش بگویم، قیامتی برپاست

    قیامتی که چه سنگ وچه شیشه می‌شکند
    تفاوتی نکند، شعله تند و بی‌پرواست

    میان مهر سکوت و تلاطم دل من
    همیشه هاله‌ای ازعشق؛ انجمن آراست

    همیشه ناب‌ترین نوع عشق ورزیدن
    درون سینه آشفته و پر از نجواست

    سکوت لحظه اقرار حرف‌های دل است
    سکوت می‌کنم اما دلم پر از غوغاست

    شاعر: نجمه مولوی

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۱ فروردين ۹۹
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه