۹۰ مطلب با موضوع «شعر :: دیگر شاعران» ثبت شده است

خبری نیست

می‌پرسی چه خبر از تو چه پنهان خبری نیست
در زندگی‌ام جز سرمای زمستان خبری نیست

رفتی و در زندگی‌ام بعد تو و خاطره‌هایت
جز غم و غصه و اندوه فراوان خبری نیست

# جعفرایزدپناه

@JanJiyarlr
💞🕊💞🕊💞

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۲۶ بهمن ۰۲

    آخ نگفت...

    اشکِ من بی تو سرازیر شد و آخ نگفت
    عشق ، قربانیِ تقدیر شد و آخ نگفت

    بغضِ من، دوریِ تو، حسرتِ اندوهِ  دلم
    اتحادی که جماهیر شد و آخ نگفت

    هر که پرسید اگر حالِ دلم را تو بگو
    همدمِ بغضِ نفس گیر شد و آخ نگفت

    آن جوانی که به پای تو، جوانی را داد
    بی تو پژمرده شد و پیر شد و آخ نگفت

    باز هم با غمِ تو می گذرد روز و شبش
    آنکه از زندگی اش سیر شد و آخ نگفت...

    @JanJiyarlr

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۱۵ آذر ۰۲

    درد من

    دردم این نیست که دل دست تو افتاد شکست
    یا که بغضی به گلو در پی بیداد شکست

    درد ما فارغ از این عشق به ظاهر غلط است
    درد این است که دلِ پنجره در باد شکست

    به خدا  دشت پر از وحشت طوفان و بلاست
    تو ببین قامت آن سروِ تن آزاد شکست

    آنقدر دفتر شعرم پُرِ از نام تو شد
    که قلم خسته شد و باور استاد شکست

    درد این فاصله سخت است خدا میداند
    شاید هرکس که دلش را به شما داد شکست

    گرچه شیرین کمی از باده عشقش نوشید
    در دلِ کوه و کمر قامت فرهاد شکست...


    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌@JanJiyarlr
    💞🕊💞🕊💞

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۱۵ مهر ۰۲

    خبرت هست؟

    خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
    گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا

    گر سرم در سر سودات رود نیست عجب
    سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا

    ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم
    هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا

    بی رخت اشک همی بارم و گل می‌کارم
    غیر از این کار کنون کار دگر نیست مرا

    محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من
    بر مراد دل خود هیچ ظفر نیست مرا

    بر سر زلف تو زانروی ظفر ممکن نیست
    که تواناییی چون باد سحر نیست مرا

    دل پروانه صفت گر چه پر و بال بسوخت
    همچنان ز آتش عشق تو اثر نیست مرا

    غم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم
    که گرم سر ببرند هیچ خبر نیست مرا

    تا که آمد رخ زیبات به چشم خسرو
    بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا

    امیر خسرو دهلوی

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۱ شهریور ۰۲

    میلیون‌ها سال قبل

    I only wanted to have fun
    فقط می‌خواستم خوش بگذرونم
    Learning to fly learning to run
    یاد بگیرم پرواز کنم، یاد بگیرم آزاد و رها باشم
    I let my heart decide the way
    به قلبم اجازه دادم تا راهو انتخاب کنه
    When I was young
    وقتى جوان بودم
    Deep down I must have always known
    ته دلم باید اینو می‌فهمیدم
    That this would be inevitable
    که این اجتناب‌ناپذیره
    To earn my stripes I’d have to pay
    براى اینکه شایستگى هامو نشان بدم، باید بهاش رو بپردازم
    And bare my soul
    و روحم را عریان کنم ( حرف دلم رو بزنم )

    I know I’m not the only one
    می‌دونم که فقط من نیستم
    Who regrets the things they’ve done
    که از کارهایى که کرده پشیمونه
    Sometimes I just feel it’s only me
    بعضى وقت‌ها احساس می‌کنم که فقط من اینطوریم که
    Who can’t stand the reflection that they see
    نمی‌تونه حتی انعکاسی که از خودش میبینه رو تحمل کنه
    I wish I could live a little more
    آرزو می‌کردم می‌تونستم یکم بیش‌تر عمر کنم
    Look up to the sky not just the floor
    و نگاهم به آسمون باشه، نه فقط زمین
    I feel like my life is flashing by
    احساس می‌کنم زندگیم از جلو چشمام رد میشه
    And all I can do is watch and cry
    و تنها کارى که می‌تونم بکنم اینه که نگاه کنم و گریه کنم
    I miss the air I miss my friends
    دلم تنگ شده براى هوا و براى دوستام
    I miss my mother I miss it when
    دلم براى مادرم تنگ شده، دلم براى وقت‌هایى تنگ شده
    Life was a party to be thrown
    که زندگى مثل یه مهمانى براى برگزار شدن بود
    But that was a million years ago
    اما همه‌ى این‌ها مال میلیون‌ها سال قبله

    When I walk around all of the streets
    زمانی که تو خیابان‌ها پرسه می‌زنم
    Were I grew up and found my feet
    خیابان‌هایى که توشون بزرگ شدم و رو پاهام ایستادم
    They can’t look me in the eye
    اون‌ها نمی‌تونن توى چشمام نگاه کنن
    It’s like they’re scared of me
    انگار از من می‌ترسن
    I try to think of things to say
    سعى می‌کنم راجع به چیزهایى که می‌خوام بگم فکر کنم
    Like a joke or a memory
    مثل یه جک یا یه خاطره
    But they don’t recognise me now
    In the light of day
    ولی اون‌ها حتی دیگه تو روز روشن هم منو نمی‌شناسن

    I know I’m not the only one
    می‌دونم که فقط من نیستم
    Who regrets the things they’ve done
    که از کارهایى که کرده پشیمونه
    Sometimes I just feel it’s only me
    بعضى وقت‌ها احساس می‌کنم که فقط من اینطوریم که
    Who never became who they thought they’d be
    اون چیزی که می‌خواسته نشده
    I wish I could live a little more
    آرزو می‌کردم می‌تونستم یکم بیش‌تر عمر کنم
    Look up to the sky not just the floor
    و نگاهم به آسمون باشه، نه فقط زمین
    I feel like my life is flashing by
    احساس می‌کنم زندگیم از جلو چشمام رد میشه
    And all I can do is watch and cry
    و تنها کارى که می‌تونم بکنم اینه که نگاه کنم و گریه کنم
    I miss the air I miss my friends
    دلم تنگ شده براى هوا و براى دوستام
    I miss my mother I miss it when
    دلم براى مادرم تنگ شده، دلم براى وقت‌هایى تنگ شده
    Life was a party to be thrown
    که زندگى مثل یه مهمانى براى برگزار شدن بود
    But that was a million years ago
    اما همه‌ى این‌ها مال میلیون‌ها سال قبله
    A million years ago
    میلیون‌ها سال قبل

     

    Adele - Milion Years Ago

    ادل - میلیون‌ها سال قبل

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۶ خرداد ۰۲

    شکست کد عشق

    In the world of code and logic,
    He sat alone with his keyboard.
    In his mind, a dream so perfect,
    A love that could never be ignored.

    For he had seen her from afar,
    A girl who stole his heart with grace.
    But he could only love from afar,
    For he feared rejection's cold embrace.

    Day and night he sat and typed,
    Lost in the world of his creation.
    His heart longed for his love's grip,
    But his dreams led him to isolation.

    And when he finally told her true,
    "I love you forever and a day" .
    Her gentle voice broke the silence,
    "I'm sorry, I can't love you that way."

    In the world of code and logic,
    He sat alone with his keyboard.
    His heart heavy with unrequited love,
    A story of a lonely programmer forever ignored.

    He tried to hide the pain inside,
    And kept the hurt from showing through.
    But deep down he knew the truth,
    That she could never love him too.

    And so they said their goodbyes,
    And he watched her walk away.
    His heart aching with every step,
    Forever haunted by what she had to say.

    In the world of code and logic,
    He sat alone with his keyboard.
    His heart heavy with unrequited love,
    A story of a lonely programmer forever ignored.

     

    < Sina Moradi />
     

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۳۰ بهمن ۰۱

    گریه‌ی بسیار

    سفر می‌کردی و کار تو را دشوار می‌کردم
    که چون ابر بهاری گریه‌ی بسیار می‌کردم

    همان "آغاز" باید بر حذر می‌بودم از عشقت
    همان دیدار "اول" باید استغفار می‌کردم

    ملاقات نخستین کاش بار آخرینم بود
    تو را دیگر میان خواب‌ها دیدار می‌کردم

    «به روی نامه‌هایت قطره‌ی اشک است، غمگینی؟»
    تو می‌پرسیدی و با چشم خون انکار می‌کردم

    در آن دنیا اگر قدری مجال همنشینی بود
    به پای مرگ می‌افتادم و اصرار می‌کردم

    خدا عمر غمت را جاودان سازد که این شاعر
    غزل در گوش من می‌خواند و من تکرار می‌کردم!

     

    « سجاد سامانی »

    رونوشت از @AdabSar

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱ آبان ۰۱

    دل زیبا

    حــال ما با دود و الکـل جا نمی‌آیــد رفیـق
    زنــدگی کردن به عاشق‌ها نمی‌آیـد رفیق

    روحــمان آبستـن یک قرن تنها بودن است
    طفـل حسرت نوش ما دنیا نمی‌آید رفیـق

    دست‌هایت را خودت «هـا» کن اگر یخ کرده‌اند
    از لب معشـوقه‌مان «هـا» نمی‌آید رفیق

    هضـم دلتنگی برای، موج‌ها آسان نبــــود
    آب دریـا بی‌سبب بالا نمی‌آیــد رفیـق

    یا شبیـه این جماعت باش یا تنــها بمـان
    هیچ کس سمتِ دلِ زیبـا نمی‌آید رفیق

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۱ شهریور ۰۱

    هفتاد سال عبادت

    در قیامت، عابدی را دوزخش انداختند
    هرچه فریادش، جوابش را نمی‌پرداختند

    داد می‌زد خوانده‌ام هفتاد سال، هرشب نماز
    پس چه شد اینک ثواب ِآن همه راز و نیاز

    یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه‌ات
    تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه‌ات

    گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی
    ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا ڪن رحمتی

    آن ندا گفتا همان کس که زدی تهمت بر او
    طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۱۵ تیر ۰۱

    بنویس

    بنویس: "آب"، جار بزن: "نان" تمام شد!
    آن واژه‌های تلخ دبستان تمام شد!

    بابا، درخت، داس، ڪبوتر، قفس، سکوت
    آقا اجازه! دیڪته‌هامان تمام شد

    بنویس: گرگ آمد و خط خورد خنده‌ها
    دیگر دروغگویی "چوپان" تمام شد!

    آقا اجازه! خون شهیدان چه می‌شود؟
    آموزگار : هیس! پسر جان! تمام شد...!

    دیروزمان به دغدغه آب و نان گذشت
    امروز هم رسید به پایان، تمام شد

    اما دلم خوش است ڪه تقدیر تلخمان
    با فال‌های قهوه و فنجان تمام شد

    مانند مشق‌های شبم بی‌خیال شعر
    این شعر هم ڪنار خیابان تمام شد....


    « رونوشت از @qazvin_abad »

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۱ آبان ۰۰
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه