۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از خود گذشتگی» ثبت شده است

به سلامتی اون زندانی که...

به سلامتی اون زندانی که به مادرش گفت قراره فردا برای چند روز از زندان آزاد بشم. مادر میخوام فرار کنم ازین مملکت ...

گذشت سال‌ها! نه زنگی زد نه ازش خبری اومد ...!

مادرش تو دله خودش گفت حیف چند سال زحمتم ببین چند ساله یه خبری از ما نمیگیره ...!!!

همون روزا که مادر دل تنگ پسرش شده بود رفت پیش رئیس زندان و گفت این مشخصات پسرمه ببین چند سال از زندان رفته یا نه؟!؟!

رئیس زندان نگاهی به شناسنامش کرد و گفت این زندانی ۷ سال پیش اعدام شده ...!!!

مادرش بغض کرد و گفت شاید اشتباه میکنید...

رئیس زندان گفت نه مادر جان، این تنها زندایی که هیچ‌وقت از یادم نمیره. هیچکس نیومد جنازشو تحویل بگیره، مامورای شهرداری خاکش کردن ...!!!


سلامتی همه کسایی که حاضرن بمیرن اما کسی رو ناراحت نکنن ...!!!


Sina Moradi

  • نظرات [ ۹ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۲۳ مهر ۹۴

    خداحافظت عشقم...

    پسر: میشه بمونی؟؟؟

    دختر: نه ما که قبلا حرفامونو زدیم... بازشروع نکنااااا...

    پسر: باشه خب آخه من دوست دارم...

    دختر: خب منم دوست دارم

    پسر: خب پس اینکارا چیه؟ هااا؟

    دختر: گفتم که نمیشه


    پسر: آخه... باشه پس... مواظب خودت باش!

    دختر: باشه خب کاری نداری؟

    پسر: ...

    دختر: الو

    پسر: جانم بگو!

    دختر: گفتم حرفی نداری؟

    پسر: نه... تو خواسته ای نداری؟؟؟

    دختر: فقط یه چیز؛ اگه یه روز خواستی منو ببینی واسم گل رز آبی میاری؟؟؟

    پسر: چرا که نه...

    پسر: خداحافظت عشقم...

    دختر: نه یه دقه صب کن...

    پسر قطع کرد و نشنید...!

    دختر اشک از چشماش سرازیر شد.


    بعد از یه ماه دختر بخاطر سرطانش مرد!!!

    نامه ای که نوشته بود:

    سلام... ازم دلخوری؟ خب... نخواستم با دیدن غم هام درد بکشی!

    ناراحت نباش از دستم...

    لامصب زود قطع کردی نشد بت بگم خیلی دوست دارم...

    راستی گل رزهایی رو که قولشو دادی... هنوز سر قولت هستی دیگه؟؟؟

    پاشو بیا سر خاکم دیوونه تنهام...


    غافل از این که پسر همون روز خداحافظیشون خودکشی کرده...!!!


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۲۸ مرداد ۹۴

    گاهی باید رفت، بی‌نهایتِ عشق

    عشقم یک سیلی زد و گفت: تو بهم خیانت کردی!!!

    گفتم: تو هم بکن...‌

    چند ماهی گذشت...

    سوار ماشین عروس دیدمش خیلی خوشگل شده بود...

    با خنده  اومد طرفمو گفت:  دیدی منم تونستم...!!!

    سیر دل نگاهش کردم گفتم مبارکه، اشک تو چشام جمع شده بود خندیدم و رفتم...

    بعد یه ماه نمی‌دونم کی بهش گفته بود

     تو بیمارستان بستری بودم

    فهمید سرطان دارم...!!!

    اومد ملاقاتمو و گفت: خیلی بی معرفتی...

    چرا این کارو  کردی؟!!!

    بهش گفتم: من تو عروسیت خندیدم،

    ولی تو توی ختمم گریه نکن...

    گاهی دلیل کم محلی ها، نه گفتن ها  و  رها کردن ها شاید چیزی نباشد که تو فکر میکنی...

    گاهی باید رفت در بی‌نهایتِ عشق

    تنها برای *"عشقت"*


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۲۷ تیر ۹۴

    آخرین دوستت دارم

    مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می‌راندند. آن‌ها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

     

    زن جوان: یواش‌تر برو، من می‌ترسم.

    مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.

    زن جوان: خواهش می‌کنم ، من خیلی می‌ترسم.

    مرد جوان: خب، اما اول باید بگی که دوستم داری.

    زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش‌تر برونی.

    مرد جوان: منو محکم بگیر.

    زن جوان: خب حالا میشه یواش‌تر بری.

    مرد جوان: باشه به شرط این‌که کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمی‌تونم راحت برونم، اذیتم می کنه.

     

    روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود.

    برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.


    دمی می آید و بازدمی می‌رود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می‌یابد که نفس آدمی را می‌برد.


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۱۳ تیر ۹۴
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه