وقتی تو را از این دل تنگم خدا گرفت


با من تمام عالم و آدم عزا گرفت


شب های بی تو ماندن و تکرار این سؤال:


این دلخوشی ِساده ی ما را چرا گرفت؟


درچشم های تیره ی تو درد خانه کرد


در چشم های روشن من غصّه پا گرفت


هی گریه پشت گریه و هی صبر پشت صبر


هر کس شنید قلبش از این ماجرا گرفت


بعد از تو کار هر شب من جز دعا نبود


هی التماس و گریه و هی نذر .... تا گرفت


حالا که آمدی چه قَدَر تلخ و خسته ای


اصلا! خدا دوباره تو را داد؟ یا ... گرفت؟


Sina Moradi