به غسالخانه نبرید مرا...!
من از مرده شورها میترسم،
آنها عاشق من نیستند که نوازشم کنند،
میترسم کبود کنند تمام بدنم را...!
بگویید او خودش بیاید...،
بگویید خودش کفنم کند
رو به قبله نه!
رو به آغوشش...
بگویید موهایم را بریزد روی صورتم و ببندد چشمهایم را،
و لبانم...
نه نه...
نگذارید ببوسد لبانم را!
شنیده ام شگون ندارد...
بگویید بجای اذان و دعا نامش را
آنقدر تکرار کند در گوشم
تا بلکه این دم آخر ایمان بیاورم به خدا ...!
بگویید خودش خاک بریزد روی تنم و برود...
برود و برنگردد...
آخر وقتی هست دل مردن ندارم...!
همین...
تمام شدند حرفهایم...،
اگر نیامد،
فقط... فقط به او بگویید
همین خیابان ها و پنجره ها قاتل جانم شدند...
بگویید او بی تقصیر است
فقط کمی...
کمی نیامد...!
خداوندا امضا کن...
به یکتایی ات قسم،
کم آوردهام...
بازکن نامه را،
استعفاى من است از زمینت...
مبارک خودت باشد.
اینجا کسی مرا دوست ندارد...