گفتی مرا نبوس، به قرآن نمی‌شود

من باشم و تو باشی و باران...، نمی‌شود


اصلاً بیا قواعدمان را عوض کنیم

دیگر نگو میان خیابان نمی‌شود!


بگذار باد روسری‌ات را تکان دهد

آخر بدون زلف پریشان نمی‌شود


باید لبان سرخ تو را دانه کرد و خورد

این بیت‌ها برای کسی نان نمی‌شود


می‌خواستم که شعر بگویم برای تو

می‌خواستم که شعر... کماکان نمی‌شود


مجتهدها هـم اگـر مانند ِمن عاشق شوند...

شانه بر موی سر معشوقه واجب می‌شود!


 بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار

فکری به حال خویش کن این روزگار نیست


بعد هر حادثه امداد رسانی رسم است

لعنتی! لمس تنت زلزله بم دارد


وعده های سر خرمن همه ارزانی شیخ

با تو هر لحظه دلم میل جهنم دارد


شاعر نامعلوم

Sina Moradi