خانه را عوض کرده بودیم و از محله ی قدیمی رفته بودیم

به اجبار مدرسه ام را هم عوض کردم

یک هفته ای از شروع کلاس ها گذشته بود که به مدرسه ی جدید رفتم

آن روز ها سوم راهنمایی بودم 

جو عجیبی داشت آن مدرسه

انگار که تمام دانش آموزانش هر دقیقه یک ردبول را سر می کشیدند

قبل از آمدن معلم می زدند و می رقصیدند و دعوا می‌کردند

این داستان ادامه داشت تا سه شنبه زنگ دوم

زنگ تفریح که تمام شد وقتی همه برگشته بودند سر کلاس ، دیدم هیچکس از جایش تکان نمی خورد

انگار که تمام هم کلاسی های پر انرژی و شَر کلاسمان مومیایی شده اند 

هیچ صدایی نبود به جز صدای یک کفش

در کلاس باز شد ، برای اولین بار‌ دیدم که تمام کلاس برای یک معلم ایستادند

اندام نحیفی داشت و چهره اش نشان می داد با خشخاش احساس نزدیکی‌می‌کند

چشم هایم خیره به کتاب علوم بود که همیشه عاشقش بودم 

کمتر از یک ساعت درس داد و بعد یکی‌از بچه ها را صدا کرد تا برگه ها را پخش کند

چه برگه ای؟ برگه ی امتحان

هیچکس جرات اعتراض نداشت

امتحان از درسی که همین چند دقیقه ی پیش یاد داده بود

امتحان که تمام شد نمره ها را بلند خواند ، تنها کسی بودم که بیست گرفته بودم و شاد بودم 

در حال و هوای خودم بودم که گفت : «این نمره سطح شماست ، هر هفته امتحان داریم و به ازای هرنیم نمره که از نمره ی این امتحان کمتر بگیرید تنبیه می شوید »

یک سیم سیاه و سفید هم روی میزش بود 

یخ زدم 

در دلم گفتم این چه وقت بیست گرفتن بود احمق!

از قدیم تر ها عادت داشتم بهترین و بدترین روز مدرسه را انتخاب کنم

انشا ، علوم ، ورزش ، ندید می شد گفت بهترین روز هفته ست ولی اینطور نبود 

من تا آخر آن سال دیگر‌ هرگز‌ علوم بیست نگرفتم‌ از نیم نمره تا سه نمره کم گرفتم 

دست هایم را بالا میگرفتم و سیم به‌انگشت هایم می خورد

هر نیم نمره کمتر یک سیم

اگر از دیوار صدا در می آمد از من هم صدا در می آمد 

درد داشت ولی درد اصلی وقتی بود که کسانی که پنج نمره از من کمتر گرفته بودند چون نمره ی اولیه ی کمتری داشتند سیم نمی خوردند ولی دست های من مشتری ثابت سیم معلم علوم بود

با نفرت تمام به چشم هایش خیره می شدم و تمام فحش های جهان از ذهنم عبور می‌کرد ولی با درد لبخند می زدم تا غرورم نشکند

روز آخر کلاس ها من را کنار‌کشید و گفت « توان تو‌ بیست بود، من سیم رو می زدم تا هیچوقت از چیزی که توانایی ش رو داری دست نکشی ، تا به کمتر از حق و توانت راضی نشی » امشب به این فکر می‌کنم که در این سال ها چقدر دست‌هایم‌ به سیم خوردن احتیاج‌ داشته ، به اینکه چه جاهایی به حقم نرسیدم و همه ی توانم رو نگذاشتم


👤 حسین حائریان

منبع: @Codeine