دختر گلفروش گل را به مرد داد و گفت: برای شما...
مرد گل را به همسرش داد و گفت: تقدیم با عشق.
آن شب زن به محبت همسرش فکر می کرد...
مرد به دست های کوچک و یخزده دخترک
و
دختر گلفروش به این که چرا مرد پول گل را نداد!
همه گفتن: عشقت داره بهت خیانت میکنه!
گفتم: میدونم!
گفتن: این یعنی دوستت نداره هاااا !
گفتم: میدونم!
گفتن: احمق یه روز میذاره میره تنها میشی! …
گفتم: میدونم!
گفتند: پس چرا ولش نمیکنی…؟!
گفتم: این تنها چیزیه که نمیدونم…
دلم برای کسی تنگ است که گمان کردم میآید...
میماند و به تنهاییم پایان میدهد...
آمد... رفت... و به زندگیم پایان داد...
کلاغ جان!
قصه ی من به سر رسید
سوار شو!
تو را هم به خانه ات می رسانم...