روزی دختری به کوروش بزرگ گفت: من عاشقت هستم.
کوروش گفت: لیاقت شما برادرم است که از من زیباتر است و پشت سر شما ایستاده.
دختر گفت: زیبایی اصلا برای من مهم نیست. کوروش گفت: پس لیاقت شما برادرم است که از من پولدارتر است و پشت سر شما ایستاده.
دختر گفت: پول که چرک کف دسته! خودتو عشقه. کوروش که مستاصل شده بود گفت: ناموسا اینو میگم نه نیار، لیاقت شما برادرم است که از من جذابتر، پولدارتر، قدرتمندتر است.
دختر خواست حرفی بزند اما کوروش کبیر پرید وسط حرفش و گفت: سیکس پک هم دارد!
چشمان دخترک از شور و شعف برق زد و گفت: راست میگی؟ کوروش گفت: والا، دروغم چیه؟ دخترک گفت: ولی من عاشق شما هستم.
کوروش دستانش را به پاها کوبید و گفت: عجب گرفتاری شدیما! برای چی عاشق منی؟
دخترک گفت: در فضای مجازی جملهای از شما خواندم که مرا مسحور کرد.
کوروش گفت: جمله چه بود؟ دخترک گفت: «من از قبل باخته بودم، مچ انداختن بهانهای بود برای گرفتن دست تو»
کوروش تاملی کرد و گفت: این جمله از من نیست. از حسین پناهیه.
دخترک کمی مکث کرد و گفت: خب پس من میرم عاشق حسین پناهی بشم. دخترک در میان تعجب کوروش بزرگ او را ترک کرد و از محوطه خارج شد.
کوروش بزرگ در فضای خالی کاخ بلند گفت: در نداره این کاخ که همه همینجوری میان تو؟
ضمیمهی طنز روزنامهی قانون