در خیالات خودم،
در زیر بارانی که نیست…
میرسم با تو به خانه،
از خیابانی که نیست…
مینشینی روبرویم،
خستگی در میکنی…
چای میریزم برایت،
توی فنجانی که نیست…
باز میخندی و میپرسی:
که حالت بهتر است؟!
باز میخندم ، که خیلی،
گرچه ، میدانی که نیست…
شعر می خوانم برایت،
واژهها گل میکنند!!!
یاس و مریم میگذارم،
توی گلدانی که نیست…
چشم میدوزم به چشمت،
میشود آیا کمی،
دستهایم را بگیری،
بین دستانی که نیست...؟!
وقت رفتن میشود،
با بغض میگویم: نرو...
پشت پایت اشک میریزم،
روی ایوانی که نیست…
میروی و خانه،
لبریز از نبودت میشود…
باز تنها میشوم،
با یاد مهمانی که نیست...!
بعد تو
این کار هر روز من است!!!
باور این که نباشی،
کار آسانی که نیست...
« بیتا امیری »