فقط یک بار حس کردم یک نفر درکم کرد ...
تازه با ربهکا بهم زده بودم و حالم خیلی بد بود
توی کافه نشسته بودم که دختر پیشخدمت به من گفت چقدر بهم ریختهام ...
ماجرای دعوای با ربهکا و جدا شدنمان را برایش تعریف کردم ...
و او در جواب به من نگفت همه درد دارند
نگفت باید شرمنده باشم که چنین چیزی اذیتم می کند
نگفت جنبه ی مثبت زندگی را ببین، نگفت که تقصیر خودم است
بحث مارکوس ، نقاش فلج سر کوچه آگوستین را پیش نکشید
فقط چهره اش را در هم کشید و گفت « آخ... »
همین
انگار خوب می فهمید که همین درد ساده و پیش پا افتاده ، چقدر دارد آزارم می دهد ..
تنها باری که حس کردم کسی درکم کرد، همان یک بار بود ...
همان یک بار....
« ژاک پریم / شب بخیر آقای رئیس جمهور »
برگرفته از jomelat_Nab