یاد اون بچه دوستم میوفتم که؛ توو مدرسه رو کیفش نوشتن «خر» با غم و اندوه و بغض اومده خونه؛ مامانش گفته عیب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز میکنیم. گفته کیف رو ول کن، من خرم؟؟ من که اینقدر با همه مهربونم!
حکایت مواجهه من با آدمهاییه که یهو ازشون عجیبترین بیمهریها رو میبینم!