اﺯ ﺧﺪﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﺧﺪﺍﯾﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ میکند؟
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺳﺨﻦ میگوید ﭼﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﮔﻮﺵ میدهم ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺍﻭ ﺑﻨﺪﻩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﻭﻟﯽ ﺍﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺳﺨﻦ میگوید ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﻣﻦ ﺧﺪﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﻫﺴﺘﻢ ﺟﺰ ﺍﻭ
اﺯ ﺧﺪﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﺧﺪﺍﯾﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ میکند؟
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺳﺨﻦ میگوید ﭼﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﮔﻮﺵ میدهم ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺍﻭ ﺑﻨﺪﻩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﻭﻟﯽ ﺍﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺳﺨﻦ میگوید ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﻣﻦ ﺧﺪﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﻫﺴﺘﻢ ﺟﺰ ﺍﻭ
مهمترین سایزی که باید آدم بدونه سایز (دهنشه)
تندگویی و قضاوت در مورد دیگران انتقاد نیست، اسمش (توهینه)
هر کار یا حرفی که درآخرش بگیم شوخی کردم، شوخی نیست حمله به شخصیت آن فرد است.
بازی کردن با احساسات مردم زرنگی نیست، اسمش (هرزگی) هست
خراب کردن یک نفر توی جمع جوک نیست، اسمش(کمبود) هست
به راهی که بیشتر مردم میروند بیشتر شک کن، اغلب مردم فقط تقلید میکنند.
از متمایز بودن نترس! انگشت نما بودن بهتر از احمق بودن است.
(صادق هدایت)
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب میراندند. آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواشتر برو، من میترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی میترسم.
مرد جوان: خب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خب حالا میشه یواشتر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم می کنه.
روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود.
برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.
دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی مییابد که نفس آدمی را میبرد.
دختر گلفروش گل را به مرد داد و گفت: برای شما...
مرد گل را به همسرش داد و گفت: تقدیم با عشق.
آن شب زن به محبت همسرش فکر می کرد...
مرد به دست های کوچک و یخزده دخترک
و
دختر گلفروش به این که چرا مرد پول گل را نداد!
همه گفتن: عشقت داره بهت خیانت میکنه!
گفتم: میدونم!
گفتن: این یعنی دوستت نداره هاااا !
گفتم: میدونم!
گفتن: احمق یه روز میذاره میره تنها میشی! …
گفتم: میدونم!
گفتند: پس چرا ولش نمیکنی…؟!
گفتم: این تنها چیزیه که نمیدونم…
دلم برای کسی تنگ است که گمان کردم میآید...
میماند و به تنهاییم پایان میدهد...
آمد... رفت... و به زندگیم پایان داد...
کلاغ جان!
قصه ی من به سر رسید
سوار شو!
تو را هم به خانه ات می رسانم...
اگه این زندگی باشه
من از مردن هراسم نیست
یه حسی دارم این روزا
شاید مردم حواسم نیست
اگه این زندگی باشه اگه این سهمم از دنیاس
من از مردن هراسم نیست
یه حسی دارم این روزا که گاهی با خودم میگم
شاید مردم حواسم نیست...
خدایا…
به آسمانت سوگند میخورم که میدانم این دنیا فانیست...
آن را باور دارم، اما نمی دانم چرا گاهی فراموش میکنم مرگ در کمین است...
مرگ در یک قدمی به من لبخند میزند.
خدایا... مرا ببخش…
من از لبخند فرشته مرگت میترسم!
من هراس دارم…