ﻣﻦ ﺗﮑﺮﺍﺭ نمیشوم
ﻭﻟﯽ
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﯽﺭﺳﺪ…
ﯾﮏ ﻣﻼﻓﻪﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ…
ﺑﻪ ﺷﯿﻄﻨﺖﻫﺎﯾﻢ
ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯾﮕﻮﺷﯽﻫﺎﯾﻢ
ﺑﻪ ﺧﻨﺪﻩﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪﻡ…
ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﻋﮑﺴﻢ ﺑﻐﺾ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ: ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
در هیاهوی زندگی دریافتم چه دویدنهایی که فقط پاهایم را از من گرفت...
درحالی که گویی ایستاده بودم!
چه غصه هایی که فقط باعث سپیدی مویم شد...
در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود!
دریافتم کسی هست که اگر بخواهد میشود و اگر نه نمیشود
"به همین سادگی"
کاش نه میدویدم و نه غصه میخوردم
فقط او را میخواهم،
خدا را...