۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ناامیدی» ثبت شده است

دمت گرم

مردانه زمین خورده ام ای عشق دمت گرم 

رسوای جهان گشته ام ای عشق دمت گرم 


هر روز و شبم ذکر دو چشم و خم ابرو

چندیست که آشفته ام ای عشق دمت گرم 


یک چهره ی پیر و زخم در آینه خفته

مانند نفس خسته ام ای عشق دمت گرم 


هر چشم تو را پاسخ لبخند نبودم

خشکید به لب خنده ام ای عشق دمت گرم 


هر بار که آهسته قدم میزدی انگار

مسحور تو من بوده ام ای عشق دمت گرم 


افسوس که پایان همه قافیه ها سوخت 

در آتش آن دوده ام ای عشق دمت گرم 


محکوم به تکرار شد این زندگی هیهات 

ویرانه دل و خانه ام ای عشق دمت گرم 


همواره دم از مرگ زدم خسته ام اینبار

حلقه به گلو بسته ام ای عشق دمت گرم


شاعر نامعلوم

Sina Moradi

  • نظرات [ ۶ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۱۶ بهمن ۹۴

    عشق یعنی...

    گریه دارد رفتنت اما خجالت می‌کشم

                             روز و شب در دفترم طرح خیانت می‌کشم


    با خودم درگیرم و از شعر گفتن خسته‌ام  

                     دارم از تنهایی‌ام سیگار وحشت می‌کشم


    می‌کشم تا خلسه‌های کافه های غرق دود

                   می‌کشم  از حرف‌ها از چشم‌هایت می‌کشم


    مثل یک دیوانه‌ی زنجیری عاقل شده  

                           شعر می‌گویم به جای تیغ حسرت می‌کشم


    نه نشد تا من بمیرم، گریه‌هایت حیف بود   

                     روی سنگ قبر خود احساس غربت می‌کشم


    لعنتی لبخند‌هایت را گرفتی، حیف شد 

                             نخ به نخ انگار دارم حس لعنت می‌کشم


    مثل دوران صمیمی و قشنگ کودکی   

                         روی دستم بعد تو هر روز ساعت می‌کشم


    عشق یعنی من وفادارم ولی دور از لبت  

                        دست از آرامش و یک خواب راحت می‌کشم


    مصطفی علیزاده


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۷ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۸ آبان ۹۴

    گاهی نفسی هست، ولی هم‌نفسی نیست

    گاهی نفسی هست٬ ولی هم‌نفسی نیست

    در هر نفست هم، نفست هیچ کسی نیست

    آنقدر غریبی که در این شهر درندشت

    دنیای تو اندازه‌ی کنج قفسی نیست

    باید که هوایی به سرت داشته باشی

    در قلب زمستانی‌ات امّا هوسی نیست

    تلخ است که راضی شده باشی به دغل‌ها

    شیرین شده باشی و ببینی مگسی نیست ...!

    تنهاییت آنقدر بزرگ است که پیشش

    خوشبختیت اندازه‌ی حجمِ عدسی نیست

    کبریت بکش روی خودت شاعر بدبخت!

    فریاد بزن! داد بزن! دادرسی نیست

    لعنت به توکه هر نفست مژده‌ی درد است

    گاهی نفسی هست٬ ولی هم نفسی نیست ...


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۷ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۲۰ مهر ۹۴

    دلم یک دوست می‌خواهد...

    امیدی بر جماعت نیست می‌خواهم رها باشم

    اگر بی‌انتها هم نیستم بی‌ابتدا باشم ....


    چه می‌شد بینِ مردم رد شوم آرام و نامرعی

    که مدت‌هاست می‌خواهم یک شب خدا باشم ...


    اگر یک بارِ دیگر فرصتی باشد که تا دنیا بیایم

    دوست دارم تا قیامت در کما باشم ...


    خیابان‌ها پر از دلداده و معشوقِ سردرگم

    ولی کو آن‌که پیشش می‌توانم بی‌ریا باشم؟


    کسی باید بیاید مثلِ من باشد، خودم باشد

    که با او جایِ لفظِ مضحکِ من یا تو (ما) باشم ...


    یکی باشد که بعد از سال‌ها نزدیکِ او بودن

    به غافلگیر کردن‌هایِ نابش آشنا باشم ...


    دلم یک دوست می‌خواهد که اوقاتی که دلتنگم

    بگوید:

    خانه را ول کن بگو: من کِی کجا باشم؟؟؟


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۶ مهر ۹۴

    حقیقت تلخ - خیانت و نامردی

    اعدامـی لحظه ای مکث کرد و بـوسه ای بر طنــاب دار زد!


    دادسـتان گفت: صبر کنید، آقــای زنـدانـی این چــــه کـــاریست!؟


    زنــدانی خـــنده ای کــرد و گفت:


    بیچـــاره طـــناب نــمیزاره زمـــین بیفتم


    ولی آدم ها . . . ! بدجـــور زمــینــم زدن...


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۳ مرداد ۹۴

    سکوت مطلق

    به جایی رسیدم

    کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

    با هیچ کســــــــــــــــــ

    هــــــــــــــیچ حرفی

    ندارمـــــــــــــــــــــــــــــــــ


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۲۵ تیر ۹۴

    سیگار

    پرسید من که رفتم سیگارت را ترک کردی؟

    گفتم نه کبریت را ترک کردم!

    سیگار را با سیگار روشن می کنم...


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۲۴ تیر ۹۴

    من می‌میرم...

    من می‌میرم...

     

    اما مرگ من، مرگ زندگی من نیست...

     

    مرگ من انتقامی است که زندگی من از جعل کننده ی نام خودش می‌گیرد...

     

    من می‌میرم تا زندگی زیر دست و پای مرگ نمیرد...

     

    مرگ من عصیان یک زندگی است که نمی خواهد بمیرد!


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۱۶ تیر ۹۴

    خدایا چه چیزی تو را ناراحت می کند؟

    اﺯ ﺧﺪﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﺧﺪﺍﯾﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ می‌کند؟

     

    ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺳﺨﻦ می‌گوید ﭼﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﮔﻮﺵ می‌دهم ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺍﻭ ﺑﻨﺪﻩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﻭﻟﯽ ﺍﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺳﺨﻦ می‌گوید ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﻣﻦ ﺧﺪﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﻫﺴﺘﻢ ﺟﺰ ﺍﻭ


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۱۳ تیر ۹۴

    شاید مردم حواسم نیست...

    اگه این زندگی باشه

    من از مردن هراسم نیست


    یه حسی دارم این روزا

    شاید مردم حواسم نیست


    اگه این زندگی باشه اگه این سهمم از دنیاس

    من از مردن هراسم نیست


    یه حسی دارم این روزا که گاهی با خودم میگم

    شاید مردم حواسم نیست...


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۱۳ تیر ۹۴
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه