هسته زردآلو

حسابی توی فکر بود. شلیلش را که خورد مثل بچه ها شروع کرد به گریه کردن، انگار نفس نمی کشید.


گفتم "چته مردِ گنده پشه گازت زده یهویی عر میزنی؟"

هق هق کنان گفت "عاشق هسته زردآلو بود".


بدجور عصبی شدم و گفتم "این هسته ی زردآلو نیست هسته ی شلیله از زهرمار هم تلخ تره، فکر نکنم کسی هم دوسش داشته باشه"

با آستینش چشم هایش را پاک کرد و آرام گفت "این منم، من!"


👤 عرفان پاکزاد