۱۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کوتاه» ثبت شده است

معامله با خدا

مردی داخل بقالی محله شد ، و از بقال پرسید که قیمت موزها چقدر است ؟
بقال گفت : شش هزار تومان و سیب هشت هزار تومان ...
در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال او را می شناخت ، و اونیز  در همان منطقه سکونت داشت  . 
زن نیز قیمت موز و سیبها را پرسید و مرد جواب داد  : 
موز کیلویی دو هزار تومان و سیب  سه هزار تومان ..
زن گفت : الحمدلله 
و میوه ها را خواست .. مرد که هنوز آنجا بود از کار بقال تعجب کرد وخشمگینانه نگاهی به بقال انداخت و خواست با او درگیر شود که جریان چیست ... که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد و صبر کند تا زن از آنجا برود ..

بقال میوه ها را به زن داد و زن باخوشحالی گفت الحمدلله بچه هایم میوه خواهند خورد و از آنجا رفت ، هردو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را شکر می کرد ..
مرد بقال روبه مرد مشتری کرد و گفت : به خدا قسم من تو را گول نمی زنم بلکه این زن چهار تا یتیم دارد ، و از هیچ کس کمکی دریافت نمی کند ، و هرگاه می گویم میوه یا هرچه می خواهد مجانی ببرد ناراحت می شود ، اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و اجری ببرم برای همین قیمت میوه ها را ارزان می گویم ..من با خداوند معامله می کنم و باید رضایت او را جلب کنم . این زن هر هفته یک بار به اینجا می آید به الله قسم و باز به الله قسم هربار که این زن ازمن خرید می کند من آن روز چندین برابر روزهای دیگر سود می برم در حالیکه نمی دانم چگونه چنین می شود و این پولها چگونه به من می رسد ... 
وقتی بقال چنین گفت ، اشک از چشمان مرد مشتری سرازیر شد و پیشانی بقال را به خاطر کار زیبایش بوسید ...
هرگونه که قرض دهی همانگونه پس می گیری 
نه اینکه فقط برای پس گرفتن آن بلکه بخاطر رضای الله چرا که روزی خواهد آمد که همه فقیر و درمانده دربرابر الله می ایستند و صدقه دهنده پاداش خود را خواهد گرفت ..

لذت برآورده نمودن حاجات دیگران را کسی نمی داند مگر آنکه آن را برطرف نموده باشد💖

پیامبر مهربانی باشیم

 

برگرفته از
@AjibJaleb_tn

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۱ بهمن ۹۸

    نگهبان

    ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ که به تنهایی ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭفته بود در ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ او ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ سردخانه گیر افتاد. آخر وقت کاری بود. ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺟﯿﻎ ﺩﺍﺩ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺴﯽ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﺩ ﻭ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪﻫﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 5 ﺳﺎﻋﺖ، ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ. ﺍﻭ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﺯﻧﺪﻧﺪ. ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: «ﻣﻦ 35 ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽ‌ﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ‌ﺭﻭﻧﺪ. ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻭﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ و ﺑﻌﺪ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽﺷﻮﯼ. ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻃﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻥ تو ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ. برای همین ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮﯼ ﺑﺰﻧﻢ. ﻣﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﻮ ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻡ.»
    ﻣﺘﻮﺍﺿﻊ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻧﻤﺎﻥ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ. ﺳﻌﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺗأﺛﯿﺮ ﻣﺜﺒﺘﯽ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﻤﺎﻥ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎً ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ.

    برگرفته از
    @AjibJaleb_tn

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱۵ دی ۹۸

    دو خر

    یه روز ملانصرالدین و دوستش دوتا خر میخرن.
    دوست ملا میگه: چه طوری بفهمیم کدوم ماله منه کدوم ماله تو؟


    ملا میگه خوب من یه گوش خرم رو میبرم اونی که یه گوش داره مال من اونی هم که دو گوش داره مال تو.!
    فرداش میبینن خر ملا گوش اون یکی خره رو از سر حسادت خورده!!!
    دوست ملا میگه :حالا چیکار کنیم ملا میگه: من جفت گوش خرمو میبرم!!!
    فرداش میبینن بازم قضیه دیروزیه...
    دوست ملا میگه :حالا چیکار کنیم ملا میگه: من دم خرمو میبرم!
    فرداش بازم قضیه دیروزی میشه..

    دوست ملا با عصبانیت میگه: حالا چیکار کنیم ملانصرالدین هم میگه:عیبی نداره خب حالا خر سفیده مال تو خر سیاه مال من 😂

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱ دی ۹۸

    حکایت کینه ی مار

    در همدان، کسى مى‌خواست زیرزمین خانه‌اش را تعمیر کند.
    در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود. آنها را برداشت و در کیسه‌اى ریخت و در بیابان انداخت.
    وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچه‌هایش را ندید، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است؛ به همین دلیل کینه او را برداشت.
    مار براى انتقام، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود، ریخت.
    از آن طرف، مرد، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانه‌شان بازگرداند. وقتى مار مادر، بچه‌هاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماست‌ها بر زمین ریخت.
    شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد.
    این کینه مار است، امّا همین مار، وقتى محبّت دید، کار بد خود را جبران کرد، امّا بعضى انسان‌ها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند، ذرّه‌اى از کینه‌شان کم نمى‌شود.


    منبع: @jomelat_Nab

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۱ آذر ۹۸

    ابهت شاهانه

    "عیدی امسال کارمندان دولت، هشت میلیون و چهارصد و هفتاد و پنج هزار ریال تمام است"


    گویند:

    به فرمان شاه عباس، کاروانسراها ساختند. تعدادشان چون به 999 رسید دستور به توقف داد.

    گفتند: قبله عالم به سلامت باد! رخصت بفرمایید تا هزار دستگاه تکمیل شود.

    گفت: خیر! کافیست؛ حکمتی در آنست که شما قادر به درکش نیستید!

    لفظ "هزار" زود گفته میشود و تمام میگردد و لیکن گفتن عبارت "نهصد و نود و نه کاروانسرا" خود ابهتی شاهانه دارد.


    برگرفته از @ancient ™

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۱۵ آبان ۹۸

    روزی آید که ...

    ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻳﺪ ﮐﻪ ﺩﻟــﻢ ﻫــﻴﭻ ﺗﻤﻨﺎ ﻧﮑﻨﺪ

    ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻡ ﻏﻨﭽﻪ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﮐﺴﯽ ﻭﺍ ﻧﮑﻨﺪ


    ﻳـﺎﺩ ﺁﻏـــﻮﺵ ﮐــﺴﯽ ﺳﻴﻨﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﻣـﺮﺍ

    ﻣﻮﺝ ﺧــﻴﺰ ﻫﻮﺱ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﺷﻴﺪﺍ ﻧﮑﻨﺪ


    ﺩﻳﺪﻩ ﺁﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻓﺮﻭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ

    ﺻﺪ ﭼــﻤﻦ ﻻﻟﻪ ﺩﻣﺪ ﻧﻴﻢ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻧﮑﻨﺪ


    ﻟﻴﮏ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻪ ﺳﺮﻣـﺴﺖ ﻣﯽ زﻧﺪﮔﻴﻢ

    ﺩﻟــﻢ ﺍﺯ ﻋــﺸﻖ ﻧـﻴﺎﺳﺎﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺍ ﻧﮑند


    ﺍﺯ ﻟــﮕﺪ ﮐﻮﺏ ﻫﻮﺱ ﭘﻴﮑﺮ ﺗـﻘﻮﺍ ﻧﺮﻫﺪ

    ﺗﺎ ﻣــﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﺳـﻮﺩﺍ ﺯﺩﻩ ﺭﺳﻮﺍ ﻧﮑﻨﺪ


    #سیمین_بهبهانی



    برگرفته از @jomelat_Nab
  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۱ آبان ۹۸

    مرد مست ...

    مردی مست به خانه آمد

    آنقدر مست بودکه گلدان قیمتی که زنش به آن خیلی علاقه داشت راندیدوبه گلدان خورد و گلدان شکست

    پیش خودش گفت حتما زنم فردا واسه گلدون کلی دادو بیداد میکنه همونجا خوابش برد صبح که ازخواب بیدارشد یادداشتی را روی یخچال دید: "عزیزم صبحونه موردعلاقتو روی میز چیدم الانم رفتم بیرون تا برای ناهار موردعلاقت چنتا چیز بخرم دوست دارم عشقم"

    مرد با تعجب از پسرش پرسید این یادداشت چیه چرا مامانت ناراحت نشده

    پسر گفت دیشب که مست بودی مامان بغلت کرد بذارتت رو تخت تو عالم مستی گفتی خانم به من دست نزن من متاهلم...

    ”بسلامتی همچین مردایی”

    بعضی از چیزا اینقدر با ارزشن که خیلی از کارهای بدو میپوشونن ... .


    برگرفته از @qazvin_abad

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱۵ مهر ۹۸

    از همه رنجیده‌ام

    رک بگویم... از همه رنجیده‌ام 
    از غریب و آشنا ترسیده‌ام

    با مَرام و مَعرفت بیگانه‌اند 
    من به هَر سازی که شُد رقصیده‌ام

    در زمستانِ سکوتم بارها 
    با نگاهِ سردِتان لرزیده‌ام...

    رد پای مهربانی نیست... نیست...
    من تمام کوچه‌ها را دیده‌ام 

    سال‌ها از بس که خوشبین بوده‌ام 
    هر کلاغی را کبوتر دیده‌ام 

    وزنِ احساس شما را بارها 
    با ترازوی خودم سنجیده‌ام...

    بی‌خیالِ سردیِ آغوش‌ها ...
    من به آغوش خودم چسبیده‌ام 

    من شما را بارها و بارها ...
    لا به لای هر دُعا بخشیده‌ام...

    #فریدون_مشیری

     

    برگرفته از:

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎@JanJiyarlr

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۵ مهر ۹۸

    بازی مسخره

    خواستم داد شوم گرچه لبم دوخته است

    خودم و جدم و جد پدرم سوخته است

     

    خواستم جیغ شوم گریه‌ی بی‌شرط شوم

    خواستم از همه ی مرحله ها پرت شوم

     

    وسط گریه ی من رقص جنوبی کردیم

    کامپیوتر شدم و بازی خوبی کردیم

     

    کسی از گوشی مشغول به من می‌خندید

    آخر مرحله شد غول به من می‌خندید

     

    دل به تغییر .. به تحقیر .. به زندان دادم

    وسط تلوزیون باختم و جان دادم

     

    یک نفر از وسط کوچه صدا کرد مرا

    بازی مسخره ای بود رها کرد مرا

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱ مهر ۹۸

    روماتیسم گناه

    اخوندی در اتوبوس نشسته بود که یک نفر که کمی بوی الکل میداد سوار شد و کنار او نشست مرد مست روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از آخوند پرسید: حاج آقا روماتیسم از چی ایجاد میشه؟

    آخوند هم موعظه را شروع کرد و گفت: روماتیسم حاصل مستی و بی بند و باری و روابط نامشروع،حرام خواری،خبث اندیشه،چشم هیز،وگناهان کبیره بسیاری است 

    مرد با حالت منفعل دوباره سرش گرم روزنامه ی خودش شد...

    آخوند از او پرسید چند وقت است رماتیسم داری؟ 
    مرد گفت من روماتیسم ندارم،اینجا نوشته است امام جمعه شهر دچار روماتیسم حاد شده است😑😑

    برگرفته از
    @qazvin_abad

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۱۲ شهریور ۹۸
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه