میلیون‌ها سال قبل

I only wanted to have fun
فقط می‌خواستم خوش بگذرونم
Learning to fly learning to run
یاد بگیرم پرواز کنم، یاد بگیرم آزاد و رها باشم
I let my heart decide the way
به قلبم اجازه دادم تا راهو انتخاب کنه
When I was young
وقتى جوان بودم
Deep down I must have always known
ته دلم باید اینو می‌فهمیدم
That this would be inevitable
که این اجتناب‌ناپذیره
To earn my stripes I’d have to pay
براى اینکه شایستگى هامو نشان بدم، باید بهاش رو بپردازم
And bare my soul
و روحم را عریان کنم ( حرف دلم رو بزنم )

I know I’m not the only one
می‌دونم که فقط من نیستم
Who regrets the things they’ve done
که از کارهایى که کرده پشیمونه
Sometimes I just feel it’s only me
بعضى وقت‌ها احساس می‌کنم که فقط من اینطوریم که
Who can’t stand the reflection that they see
نمی‌تونه حتی انعکاسی که از خودش میبینه رو تحمل کنه
I wish I could live a little more
آرزو می‌کردم می‌تونستم یکم بیش‌تر عمر کنم
Look up to the sky not just the floor
و نگاهم به آسمون باشه، نه فقط زمین
I feel like my life is flashing by
احساس می‌کنم زندگیم از جلو چشمام رد میشه
And all I can do is watch and cry
و تنها کارى که می‌تونم بکنم اینه که نگاه کنم و گریه کنم
I miss the air I miss my friends
دلم تنگ شده براى هوا و براى دوستام
I miss my mother I miss it when
دلم براى مادرم تنگ شده، دلم براى وقت‌هایى تنگ شده
Life was a party to be thrown
که زندگى مثل یه مهمانى براى برگزار شدن بود
But that was a million years ago
اما همه‌ى این‌ها مال میلیون‌ها سال قبله

When I walk around all of the streets
زمانی که تو خیابان‌ها پرسه می‌زنم
Were I grew up and found my feet
خیابان‌هایى که توشون بزرگ شدم و رو پاهام ایستادم
They can’t look me in the eye
اون‌ها نمی‌تونن توى چشمام نگاه کنن
It’s like they’re scared of me
انگار از من می‌ترسن
I try to think of things to say
سعى می‌کنم راجع به چیزهایى که می‌خوام بگم فکر کنم
Like a joke or a memory
مثل یه جک یا یه خاطره
But they don’t recognise me now
In the light of day
ولی اون‌ها حتی دیگه تو روز روشن هم منو نمی‌شناسن

I know I’m not the only one
می‌دونم که فقط من نیستم
Who regrets the things they’ve done
که از کارهایى که کرده پشیمونه
Sometimes I just feel it’s only me
بعضى وقت‌ها احساس می‌کنم که فقط من اینطوریم که
Who never became who they thought they’d be
اون چیزی که می‌خواسته نشده
I wish I could live a little more
آرزو می‌کردم می‌تونستم یکم بیش‌تر عمر کنم
Look up to the sky not just the floor
و نگاهم به آسمون باشه، نه فقط زمین
I feel like my life is flashing by
احساس می‌کنم زندگیم از جلو چشمام رد میشه
And all I can do is watch and cry
و تنها کارى که می‌تونم بکنم اینه که نگاه کنم و گریه کنم
I miss the air I miss my friends
دلم تنگ شده براى هوا و براى دوستام
I miss my mother I miss it when
دلم براى مادرم تنگ شده، دلم براى وقت‌هایى تنگ شده
Life was a party to be thrown
که زندگى مثل یه مهمانى براى برگزار شدن بود
But that was a million years ago
اما همه‌ى این‌ها مال میلیون‌ها سال قبله
A million years ago
میلیون‌ها سال قبل

 

Adele - Milion Years Ago

ادل - میلیون‌ها سال قبل

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۶ خرداد ۰۲

    همکلاسی جذاب دانشگاه

    ترم اولی که دانشگاه رفتم اولین کلاسمون ساعت 8 روز شنبه بود.
    از اونجایی که همیشه چند دقیقه زودتر تو کلاس حضور پیدا میکنم 20 دقیقه به شروع کلاس رسیدم.
    بعد از پرس‌و‌جو از ترم بالاییا و پیدا کردن کلاس رفتم اون گوشه آخر کلاس نشستم و تو فکر فرو رفتم

    ناراحت بودم که چرا رشته بهتری قبول نشدم‌.
    کلا اون رشته و اون دانشگاه رو زورکی رفتم چون سه بار کنکور داده بودم و دیگه در توانم نبود بمونم.
    هر چند دقیقه یکبار یکی میومد در کلاس رو میزد و از اونجایی که من نزدیک به در ورودی کلاس بودم می‌پرسید کلاس فلان درس اینجاست

    منم یه سری به نشانه تایید تکون می‌دادم و دوباره تو فکر فرو میرفتم که این چه همکلاسیایی هستن که‌ من دارم ای بخشکی شانس! ای کاش بهتر انتخاب رشته می‌کردم‌‌ هم رشته و دانشگاه بهتری می‌رفتم هم همکلاسیای بهتری داشتم احتمالا.

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۱۵ ارديبهشت ۰۲

    پند چکاوک

    مردی مرغ چکاوکی را به دام انداخت و خواست که او را بخورد. چکاوک که خود را اسیر مرد دید گفت ای بزرگوار تو در زندگی‌ات این همه مرغ و خروس و گاو و گوسفند خورده‌ای و از خوردن آن زبان بسته‌ها هرگز سیر نشده‌ای و از خوردن من هم سیر نخواهی شد. پس مرا آزاد کن تا به جای آن سه پند به تو بدهم که در زندگی‌ات به دردت بخورند و با به کار گیری آن‌ها نیک‌بخت شوی.

    اولین پند این است که هرگز سخن محال را باور نکن.
    مرد که از شنیدن اولین پند خشنود شده بود چکاوک را رها کرد و چکاوک بر سر دیوار نشست و گفت پند دیگر اینکه هرگز بر گذشته غم نخور و بر آنچه از دست داده‌ای حسرت نخور.
    سپس ادامه داد. اما در بدن من مرواریدی گرد و گران‌بها وجود داشت به وزن 300 گرم که با آزاد کردن من بخت خود و سعادت فرزندانت را بر باد دادی زیرا مانند آن در عالم وجود ندارد.

    مرد از شنیدن این سخن از حسرت و ناراحتی به خود پیچید و شیون کرد . چکاوک که حال او را دید گفت مگر نگفتم بر گذشته غم نخور و حسرت چیزی را که از دست دادی نخور؟ و مگر نگفتم حرف محال را باور مکن من 100 گرم هم نیستم چگونه مرواریدی 300 گرمی در بدن من جا می‌گیرد؟
    مرد که به خودش آمده بود، خوشحال شد که چکاوک دروغ گفته و پرسید خوب پند سومت چیست؟

    چکاوک گفت: با آن دو پند چه کردی که سومی را به تو بدهم...؟

    رونوشت از @ancient

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۱ ارديبهشت ۰۲

    مرگ رابطه

    اگه با کسی وارد رابطه شدین: 

    - لطفا تمام سوال‌هایی که تو ذهنتون دارین رو از طرف بپرسین 
    - وقتی احساس خوبی نسبت به جایی که میره یا آدمی که با اون صحبت می‌کنه ندارید بهش بگید و هرگز فکر نکنید باید خودش بفهمه
    - لطفا احساساتتون رو هر روز با هم در میون بزارین
    - همیشه در مورد روزی که داشتین با هم صحبت کنین
    - لطفا در حالی که از هم عصبانی هستین تا قبل از اینکه مشکل حل بشه نخوابین 
    - اعتماد همدیگرو جلب کنین

    + تمام مسائل یک رابطه، با حرف زدن و انتقال افکار و احساسات به درستی قابل حل شدن هستند؛⁣
    هر چه حرف‌ها و افکار خود را بیشتر سرکوب کنید و به اشتراک نگذارید رفته رفته از یکدیگر دورتر خواهید شد و در نهایت مرگ رابطه فرا می‌رسد!⁣

    رونوشت از @iTweeTer

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۲۶ فروردين ۰۲

    خاک سیاه

    ‏جالبه تو دبیرستان دو‌ تا رفیق داشتم. یکیشون مثل خر درس می‌خوند و آخرم دولتی خوب قبول شد، اون یکی هم از اول درس به یه ورش بود و دنبال دلال بازی. دیروز خبر گرفتم ازشون اون درس‌خونه به خاک سیاه نشسته، اون یکی هم به خاک سیاه نشسته. بقیه بچه‌ها هم همینطور. کلا هممون به خاک سیاه نشستیم. هممون...
    « برگرفته از @ChanneliR »

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۱۸ فروردين ۰۲

    خبر خوب برای کافه‌ای‌ها

    به روز رسانی 23/02/1402

    کافه نسخه وب به صورت آزمایشی منتشر شد. امکانات این نسخه در حال حاضر محدود هست اما به تدریج امکانات بیشتری در آن پیاده‌سازی و منتشر می‌شود.

    لینک نسخه وب کافه جمله:

    https://web.cafe-online.ir

     

    --------------------------------

    نسخه وب کافه جمله به زودی...

    اطلاعیه‌های مرتبط در همین وبلاگ قرار خواهد گرفت

    لطفا نظر خودتون رو در همینجا اعلام کنید

    وب‌سایت رسمی کافه:

    https://cafe-online.ir

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱۴ فروردين ۰۲

    عصای برعکس

    مجلس میهمانی بود.
    پیرمرد از جایش برخاست تا به بیرون برود اما وقتی که بلند شد، عصای خویش را برعکس بر زمین نهاد و چون دسته عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت.
    دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده؛ به همین دلیل با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفتند:
    پس چرا عصایت را بر عکس گرفته‌ای؟
    پیرمرد آرام و متین پاسخ داد:
    زیرا انتهایش خاکی است؛ می‌خواهم فرش خانه‌تان خاکی نشود.

    مواظب قضاوت هایمان باشیم.

    رونوشت از @AjibJaleb7

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۶ فروردين ۰۲

    خدمت و عدالت !

    یه جوک قدیمی بود درباره یه چاله‌ای که آدما هی می‌افتادن توش و زخم و زیل می‌شدن، بعد مسئولان در راستای عَدالت و خدمتگزاری دستور دادن کنار چاله یه بیمارستان ساخته بشه، همون.

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱۵ اسفند ۰۱

    شکست کد عشق

    In the world of code and logic,
    He sat alone with his keyboard.
    In his mind, a dream so perfect,
    A love that could never be ignored.

    For he had seen her from afar,
    A girl who stole his heart with grace.
    But he could only love from afar,
    For he feared rejection's cold embrace.

    Day and night he sat and typed,
    Lost in the world of his creation.
    His heart longed for his love's grip,
    But his dreams led him to isolation.

    And when he finally told her true,
    "I love you forever and a day" .
    Her gentle voice broke the silence,
    "I'm sorry, I can't love you that way."

    In the world of code and logic,
    He sat alone with his keyboard.
    His heart heavy with unrequited love,
    A story of a lonely programmer forever ignored.

    He tried to hide the pain inside,
    And kept the hurt from showing through.
    But deep down he knew the truth,
    That she could never love him too.

    And so they said their goodbyes,
    And he watched her walk away.
    His heart aching with every step,
    Forever haunted by what she had to say.

    In the world of code and logic,
    He sat alone with his keyboard.
    His heart heavy with unrequited love,
    A story of a lonely programmer forever ignored.

     

    < Sina Moradi />
     

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۳۰ بهمن ۰۱

    انتظار عشق من

    پرسید که چرا دیر کرده است؟
    نکند دل دیگری او را اسیر کرده است؟
    خندیدم و گفتم: او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تاخیر کرده است.
    گفتم: امروز هوا سرد بوده است شاید موعد قرار تغییر کرده است...
    خندید به سادگیم آیینه و گفت: احساس پاک تو را زنجیر کرده است!
    گفتم: از عشق من چنین سخن مگوی.
    گفت: خوابی! سال‌ها دیر کرده است...
    در آیینه به خود نگاه می‌کنم
    آه عشق او عجیب مرا پیر کرده است!!!
    راست گفت آیینه که منتظر نباش!!!
    او برای همیشه دیر کرده است...

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۲۶ بهمن ۰۱
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه