اثر لنگرگاهی نابخردی‌های پیش‌بینی‌پذیر

دنیل آریلی در کتاب نابخردی‌های پیش‌بینی‌پذیر میگه اگه برید تو یه مغازه تلوزیون‌فروشی یه تلوزیون باشه ۵۰ دلار یکی باشه ۷۰ دلار تلوزیون ۷۰ دلاری به نظرتون گرون میاد و ممکنه ۵۰ دلاری رو بخرید فروشنده چون ضرر می کنه یه تلوزیون ۹۰ دلاری میذاره که می‌دونه کسی هم نمی‌خره اما این باعث میشه "اثر لنگرگاهی" ایجاد بشه تا در ذهن خریدار ۷۰ دلار دیگه گرون به حساب نیاد.

قابل تامل...

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱ مرداد ۰۲

    دیگر نمی‌خواهم بجنگم...

    در جنگ جهانی دوم سربازی نامه‌ای با این متن برای فرمانده‌اش نوشت:

    جناب فرمانده اسلحه‌ام را زیر خاک پنهان کردم،
    دیگر نمی‌خواهم بجنگم!
    این تصمیم بخاطر ترس از مرگ یا عشق به همسر و فرزندانم هم نیست... راستش را بخواهی، بعد از آنکه یک سرباز دشمن را کشتم، درون جیب‌هایش را گشتم و چیز عجیبی دیدم.
    روی یک تکه کاغذ آغشته به خون نوشته شده بود:

    پدر از روزی که تنهایم گذاشتی هر صبح تا غروب جلوی در چشم به راه تو ام... پدر جان، بخدا اگر این بار برگردی تو را محکم در آغوش می‌گیرم و اجازه نمی‌دهم دوباره به جنگ برگردی...

    من این کودک را در انتظاری بیهوده گذاشتم.
    او تا چند غروب دیگر چشم انتظار پدر خواهد ماند؟

    « برگرفته از @ChanneliR »

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۱ تیر ۰۲

    وعده دروغین

    ﻫﺮ ﻭﻋﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﺩ ﻫﻮﺍ ﺑﻮﺩ
    ﻫﺮ ﻧﮑﺘﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ

    ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺑﺴﭙﺮﺩﻧﺪ
    ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻋﺪﻩ‌ﻫﺎ ﺭﺳﻢ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ؟

    ﺭﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﭼﭙﺎﻭﻝ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ
    این‌ها ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ بی‌حالی ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!

    ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺗﮑﺎﻧﺪﻧﺪ
    ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯽ‌ﺑﺮﮒ ﻭ ﻧﻮﺍ ﺑﻮﺩ.

    ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﭼﻨﺎﻧﯿﻢ ﺩﺭﯾﻐﺎ ...
    این‌ها ﻫﻤﻪ ﻻﻻﯾﯽ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻥ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!

    ای کاش ﺩﺭ ﺩﯾﺰﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ‌ﻣﺎﻧﺪ
    ﯾﺎ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻤﯽ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺣﯿﺎ ﺑود

    « ایرج میرزا »

    @ancient

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱۵ خرداد ۰۲

    میلیون‌ها سال قبل

    I only wanted to have fun
    فقط می‌خواستم خوش بگذرونم
    Learning to fly learning to run
    یاد بگیرم پرواز کنم، یاد بگیرم آزاد و رها باشم
    I let my heart decide the way
    به قلبم اجازه دادم تا راهو انتخاب کنه
    When I was young
    وقتى جوان بودم
    Deep down I must have always known
    ته دلم باید اینو می‌فهمیدم
    That this would be inevitable
    که این اجتناب‌ناپذیره
    To earn my stripes I’d have to pay
    براى اینکه شایستگى هامو نشان بدم، باید بهاش رو بپردازم
    And bare my soul
    و روحم را عریان کنم ( حرف دلم رو بزنم )

    I know I’m not the only one
    می‌دونم که فقط من نیستم
    Who regrets the things they’ve done
    که از کارهایى که کرده پشیمونه
    Sometimes I just feel it’s only me
    بعضى وقت‌ها احساس می‌کنم که فقط من اینطوریم که
    Who can’t stand the reflection that they see
    نمی‌تونه حتی انعکاسی که از خودش میبینه رو تحمل کنه
    I wish I could live a little more
    آرزو می‌کردم می‌تونستم یکم بیش‌تر عمر کنم
    Look up to the sky not just the floor
    و نگاهم به آسمون باشه، نه فقط زمین
    I feel like my life is flashing by
    احساس می‌کنم زندگیم از جلو چشمام رد میشه
    And all I can do is watch and cry
    و تنها کارى که می‌تونم بکنم اینه که نگاه کنم و گریه کنم
    I miss the air I miss my friends
    دلم تنگ شده براى هوا و براى دوستام
    I miss my mother I miss it when
    دلم براى مادرم تنگ شده، دلم براى وقت‌هایى تنگ شده
    Life was a party to be thrown
    که زندگى مثل یه مهمانى براى برگزار شدن بود
    But that was a million years ago
    اما همه‌ى این‌ها مال میلیون‌ها سال قبله

    When I walk around all of the streets
    زمانی که تو خیابان‌ها پرسه می‌زنم
    Were I grew up and found my feet
    خیابان‌هایى که توشون بزرگ شدم و رو پاهام ایستادم
    They can’t look me in the eye
    اون‌ها نمی‌تونن توى چشمام نگاه کنن
    It’s like they’re scared of me
    انگار از من می‌ترسن
    I try to think of things to say
    سعى می‌کنم راجع به چیزهایى که می‌خوام بگم فکر کنم
    Like a joke or a memory
    مثل یه جک یا یه خاطره
    But they don’t recognise me now
    In the light of day
    ولی اون‌ها حتی دیگه تو روز روشن هم منو نمی‌شناسن

    I know I’m not the only one
    می‌دونم که فقط من نیستم
    Who regrets the things they’ve done
    که از کارهایى که کرده پشیمونه
    Sometimes I just feel it’s only me
    بعضى وقت‌ها احساس می‌کنم که فقط من اینطوریم که
    Who never became who they thought they’d be
    اون چیزی که می‌خواسته نشده
    I wish I could live a little more
    آرزو می‌کردم می‌تونستم یکم بیش‌تر عمر کنم
    Look up to the sky not just the floor
    و نگاهم به آسمون باشه، نه فقط زمین
    I feel like my life is flashing by
    احساس می‌کنم زندگیم از جلو چشمام رد میشه
    And all I can do is watch and cry
    و تنها کارى که می‌تونم بکنم اینه که نگاه کنم و گریه کنم
    I miss the air I miss my friends
    دلم تنگ شده براى هوا و براى دوستام
    I miss my mother I miss it when
    دلم براى مادرم تنگ شده، دلم براى وقت‌هایى تنگ شده
    Life was a party to be thrown
    که زندگى مثل یه مهمانى براى برگزار شدن بود
    But that was a million years ago
    اما همه‌ى این‌ها مال میلیون‌ها سال قبله
    A million years ago
    میلیون‌ها سال قبل

     

    Adele - Milion Years Ago

    ادل - میلیون‌ها سال قبل

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۶ خرداد ۰۲

    همکلاسی جذاب دانشگاه

    ترم اولی که دانشگاه رفتم اولین کلاسمون ساعت 8 روز شنبه بود.
    از اونجایی که همیشه چند دقیقه زودتر تو کلاس حضور پیدا میکنم 20 دقیقه به شروع کلاس رسیدم.
    بعد از پرس‌و‌جو از ترم بالاییا و پیدا کردن کلاس رفتم اون گوشه آخر کلاس نشستم و تو فکر فرو رفتم

    ناراحت بودم که چرا رشته بهتری قبول نشدم‌.
    کلا اون رشته و اون دانشگاه رو زورکی رفتم چون سه بار کنکور داده بودم و دیگه در توانم نبود بمونم.
    هر چند دقیقه یکبار یکی میومد در کلاس رو میزد و از اونجایی که من نزدیک به در ورودی کلاس بودم می‌پرسید کلاس فلان درس اینجاست

    منم یه سری به نشانه تایید تکون می‌دادم و دوباره تو فکر فرو میرفتم که این چه همکلاسیایی هستن که‌ من دارم ای بخشکی شانس! ای کاش بهتر انتخاب رشته می‌کردم‌‌ هم رشته و دانشگاه بهتری می‌رفتم هم همکلاسیای بهتری داشتم احتمالا.

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۱۵ ارديبهشت ۰۲

    پند چکاوک

    مردی مرغ چکاوکی را به دام انداخت و خواست که او را بخورد. چکاوک که خود را اسیر مرد دید گفت ای بزرگوار تو در زندگی‌ات این همه مرغ و خروس و گاو و گوسفند خورده‌ای و از خوردن آن زبان بسته‌ها هرگز سیر نشده‌ای و از خوردن من هم سیر نخواهی شد. پس مرا آزاد کن تا به جای آن سه پند به تو بدهم که در زندگی‌ات به دردت بخورند و با به کار گیری آن‌ها نیک‌بخت شوی.

    اولین پند این است که هرگز سخن محال را باور نکن.
    مرد که از شنیدن اولین پند خشنود شده بود چکاوک را رها کرد و چکاوک بر سر دیوار نشست و گفت پند دیگر اینکه هرگز بر گذشته غم نخور و بر آنچه از دست داده‌ای حسرت نخور.
    سپس ادامه داد. اما در بدن من مرواریدی گرد و گران‌بها وجود داشت به وزن 300 گرم که با آزاد کردن من بخت خود و سعادت فرزندانت را بر باد دادی زیرا مانند آن در عالم وجود ندارد.

    مرد از شنیدن این سخن از حسرت و ناراحتی به خود پیچید و شیون کرد . چکاوک که حال او را دید گفت مگر نگفتم بر گذشته غم نخور و حسرت چیزی را که از دست دادی نخور؟ و مگر نگفتم حرف محال را باور مکن من 100 گرم هم نیستم چگونه مرواریدی 300 گرمی در بدن من جا می‌گیرد؟
    مرد که به خودش آمده بود، خوشحال شد که چکاوک دروغ گفته و پرسید خوب پند سومت چیست؟

    چکاوک گفت: با آن دو پند چه کردی که سومی را به تو بدهم...؟

    رونوشت از @ancient

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۱ ارديبهشت ۰۲

    مرگ رابطه

    اگه با کسی وارد رابطه شدین: 

    - لطفا تمام سوال‌هایی که تو ذهنتون دارین رو از طرف بپرسین 
    - وقتی احساس خوبی نسبت به جایی که میره یا آدمی که با اون صحبت می‌کنه ندارید بهش بگید و هرگز فکر نکنید باید خودش بفهمه
    - لطفا احساساتتون رو هر روز با هم در میون بزارین
    - همیشه در مورد روزی که داشتین با هم صحبت کنین
    - لطفا در حالی که از هم عصبانی هستین تا قبل از اینکه مشکل حل بشه نخوابین 
    - اعتماد همدیگرو جلب کنین

    + تمام مسائل یک رابطه، با حرف زدن و انتقال افکار و احساسات به درستی قابل حل شدن هستند؛⁣
    هر چه حرف‌ها و افکار خود را بیشتر سرکوب کنید و به اشتراک نگذارید رفته رفته از یکدیگر دورتر خواهید شد و در نهایت مرگ رابطه فرا می‌رسد!⁣

    رونوشت از @iTweeTer

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۲۶ فروردين ۰۲

    خاک سیاه

    ‏جالبه تو دبیرستان دو‌ تا رفیق داشتم. یکیشون مثل خر درس می‌خوند و آخرم دولتی خوب قبول شد، اون یکی هم از اول درس به یه ورش بود و دنبال دلال بازی. دیروز خبر گرفتم ازشون اون درس‌خونه به خاک سیاه نشسته، اون یکی هم به خاک سیاه نشسته. بقیه بچه‌ها هم همینطور. کلا هممون به خاک سیاه نشستیم. هممون...
    « برگرفته از @ChanneliR »

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۱۸ فروردين ۰۲

    خبر خوب برای کافه‌ای‌ها

    به روز رسانی 23/02/1402

    کافه نسخه وب به صورت آزمایشی منتشر شد. امکانات این نسخه در حال حاضر محدود هست اما به تدریج امکانات بیشتری در آن پیاده‌سازی و منتشر می‌شود.

    لینک نسخه وب کافه جمله:

    https://web.cafe-online.ir

     

    --------------------------------

    نسخه وب کافه جمله به زودی...

    اطلاعیه‌های مرتبط در همین وبلاگ قرار خواهد گرفت

    لطفا نظر خودتون رو در همینجا اعلام کنید

    وب‌سایت رسمی کافه:

    https://cafe-online.ir

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱۴ فروردين ۰۲

    عصای برعکس

    مجلس میهمانی بود.
    پیرمرد از جایش برخاست تا به بیرون برود اما وقتی که بلند شد، عصای خویش را برعکس بر زمین نهاد و چون دسته عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت.
    دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده؛ به همین دلیل با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفتند:
    پس چرا عصایت را بر عکس گرفته‌ای؟
    پیرمرد آرام و متین پاسخ داد:
    زیرا انتهایش خاکی است؛ می‌خواهم فرش خانه‌تان خاکی نشود.

    مواظب قضاوت هایمان باشیم.

    رونوشت از @AjibJaleb7

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۶ فروردين ۰۲
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه