پرسید من که رفتم سیگارت را ترک کردی؟
گفتم نه کبریت را ترک کردم!
سیگار را با سیگار روشن می کنم...
پرسید من که رفتم سیگارت را ترک کردی؟
گفتم نه کبریت را ترک کردم!
سیگار را با سیگار روشن می کنم...
چه لحظه درد آوریه!
اون لحظه که میپرسه: خوبی؟
بغض تو گلوت میپیچه،
۵ خط تایپ میکنی، ولی به جای ارسال،
همه رو پاک می کنی و می نویسی:
خوبم مرسی تو خوبی؟...!!
وقتی تو را از این دل تنگم خدا گرفت
با من تمام عالم و آدم عزا گرفت
شب های بی تو ماندن و تکرار این سؤال:
این دلخوشی ِساده ی ما را چرا گرفت؟
درچشم های تیره ی تو درد خانه کرد
در چشم های روشن من غصّه پا گرفت
هی گریه پشت گریه و هی صبر پشت صبر
هر کس شنید قلبش از این ماجرا گرفت
بعد از تو کار هر شب من جز دعا نبود
هی التماس و گریه و هی نذر .... تا گرفت
حالا که آمدی چه قَدَر تلخ و خسته ای
اصلا! خدا دوباره تو را داد؟ یا ... گرفت؟
این روزها دلم می خواهد خرمایی بخورم و فاتحه ای بخوانم برای روحم
شادی اش ارزانی کسانی که رفتنش را لحظه شماری می کردند...
تنهایی یعنی این که:
وقتی موبایلت زنگ می خوره مطمئنی که باز یکی به مشکل خورده باز یاد تو افتاده (-_-)
چه سخت است در جمع بودن / ولی در گوشه ای تنها نشستن
به چشم دیگران چون کوه بودن / ولی در خود به آرامی شکستن...
امشب قراره که
با خاطرات تو
بازم بشینم و
باز درد و دل کنم
با کاغذای شعر
صبحو ببینم و
غرق خودم بشم
با قطره های اشک
رو کاغذای خیس
این بیته آخره
اما همیشه شعر،
پایان قصه نیست...
بیت آخر - محسن یگانه
✘یه شب که خیلی دلتنگش بودم بالشمو بغل کرده بودم ✘
✘داشتم خاطراتمونو مرور میکردم...✘
✘با خودم گفتم ✘کجاس؟✘ ✘چی پوشیده؟✘
✘به عکساش خیره شدم...✘
✘دیدم پیام دارم...✘
✘نگاه کردم خواستم نخونده پاک کنم چون حوصلهی هیچکی رو نداشتم...✘
✘اما تا چشمم به فرستنده خورد درجا خشکم زد...✘
✘چند بار اسمشو خوندم...✘
✘تمام خاطراتش اومد جلو چشمم...✘
✘حتی آخرین حرفش که بهم گفت هری...✘
✘خواستم پاک کنم اما چشمم به متنش افتاد...✘
✘نوشته بود «دوست دارم دیوونه»...✘
✘لحنش مثل همون موقعا بود...✘
✘با این حرفش تمام گذشته رو فراموش کردم ...✘
✘نوشتم «منم دوست دارم عشقم»✘
✘با لبخند اومدم دکمه ی ارسال وبزنم...✘
✘نوشت☜«ببخشید اشتباه شد»☞✘
چه انتظار تلخ و چه حس بدی
مترسکی که برای تنها نبودن
منتظر کلاغ هاست
زندگی غمکده ای بیش نبود
بهر ماجز غم و تشویش نبود
به کدام خاطره اش خوش باشیم
که کدام خاطره اش نیش نبود
چقدر دلم تمام شدن می خواهد
از آن تمام شدن هایی که بشود نقطه سرِخط و آنگاه دیکته تمام شود
و
من دیگر آغاز نشوم!
گفتم غم تو دارم چیزی نگفت و بگذشت
حافظ خوشا به حالت یارم گذشت و یارت گفتا غمت سرآید...
اﺯ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪﺍﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: چه کسی را بیشتر ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ؟
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: "ﻋﺸﻘﻢ" ﺭﺍ ...
ﮔﻔﺘﻨﺪ: "ﻋﺸﻘﺖ" ﮐﯿﺴﺖ ؟؟
ﮔﻔﺖ : "ﻋﺸﻘﯽ" ﻧﺪﺍﺭﻡ !! ...
ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺑﺮﺍﯼ "ﻋﺸﻘﺖ" ﺣﺎﺿﺮﯼ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﮐﻨﯽ .... ؟
ﮔﻔﺖ :ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﺎﻗﻼﻥ نمیشوم،
ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ نمیکنم...،
ﺧﯿﺎﻧﺖ نمیکنم...
ﺩﻭﺭ نمیزنم...
ﻭﻋﺪﻩ ﺳﺮ ﺧﺮﻣﻦ نمیدهم...
ﺩﺭﻭﻍ نمیگویم...
ﺧﯿﺎﻧﺖ نمیکنم...
ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ،
ﺗﻨﻬﺎﯾﺶ نمیگذارم،
میپرستمش...
ﺑﯽ ﻭﻓﺎﯾﯽ نمیکنم،
ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ...
ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ...
ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ نمیکنم...
ﻏﻤﺨﻮﺍﺭﺵ میشوم...
ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻭﻟﯽ ﺍﮔﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ... ، ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻧﺪﺍﺷﺖ... ، ﺍﮔﺮ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﮐﺮﺩ، ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﻭﻓﺎ ﺑﻮﺩ... ﺍﮔﺮ ﺗﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ ﭼﻪ ... ؟
ﺍﺷﮏ ﺑﺮ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ "ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ" نمی شدم...
تاریکی اتاقم شکسته می شود با نوری ضعیف…
لرزشی روی میز کنار تختم میفتد…
از این صدا متنفر بودم اما…
چشم هایم را میمالم…
New Message...
تا لود شود آرزو می کنم...
کاش تو باشی…
سکوت می کنم، آرزوی بیجایی بود!
باشه تو بردی و اینا برات افتخارن
تو ختم عالمی و منم اند خامم
فکر نکنی اهل جبران یا انتقامم
خودم باید دقت میکردم تو انتخابم...
زمان گذشت
بدون توجه به چیزهای کوچکی که کم هم نبودند
چیزهای کوچکی که حداقل می توانستند تحمل کردن زندگی را آسان تر کنند
گاهی فرصت نبود
گاهی حوصله
و
من خیلی دیر این را فهمیدم
خیلی دیر
هر چند که شاید هنوز هم پشت این همه سیاهی کسی چیزی پیدا شود که نام من را از یاد نبرده باشد...
(پیشنهاد می کنم آهنگ مجید خراطها با نام شاید را حتما گوش کنید.)