اﺯ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪﺍﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: چه کسی را بیشتر ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ؟
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: "ﻋﺸﻘﻢ" ﺭﺍ ...
ﮔﻔﺘﻨﺪ: "ﻋﺸﻘﺖ" ﮐﯿﺴﺖ ؟؟
ﮔﻔﺖ : "ﻋﺸﻘﯽ" ﻧﺪﺍﺭﻡ !! ...
ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺑﺮﺍﯼ "ﻋﺸﻘﺖ" ﺣﺎﺿﺮﯼ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﮐﻨﯽ .... ؟
ﮔﻔﺖ :ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﺎﻗﻼﻥ نمیشوم،
ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ نمیکنم...،
ﺧﯿﺎﻧﺖ نمیکنم...
ﺩﻭﺭ نمیزنم...
ﻭﻋﺪﻩ ﺳﺮ ﺧﺮﻣﻦ نمیدهم...
ﺩﺭﻭﻍ نمیگویم...
ﺧﯿﺎﻧﺖ نمیکنم...
ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ،
ﺗﻨﻬﺎﯾﺶ نمیگذارم،
میپرستمش...
ﺑﯽ ﻭﻓﺎﯾﯽ نمیکنم،
ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ...
ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ...
ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ نمیکنم...
ﻏﻤﺨﻮﺍﺭﺵ میشوم...
ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻭﻟﯽ ﺍﮔﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ... ، ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻧﺪﺍﺷﺖ... ، ﺍﮔﺮ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﮐﺮﺩ، ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﻭﻓﺎ ﺑﻮﺩ... ﺍﮔﺮ ﺗﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ ﭼﻪ ... ؟
ﺍﺷﮏ ﺑﺮ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ "ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ" نمی شدم...
تاریکی اتاقم شکسته می شود با نوری ضعیف…
لرزشی روی میز کنار تختم میفتد…
از این صدا متنفر بودم اما…
چشم هایم را میمالم…
New Message...
تا لود شود آرزو می کنم...
کاش تو باشی…
سکوت می کنم، آرزوی بیجایی بود!
باشه تو بردی و اینا برات افتخارن
تو ختم عالمی و منم اند خامم
فکر نکنی اهل جبران یا انتقامم
خودم باید دقت میکردم تو انتخابم...