۱۹۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غمگین» ثبت شده است

سیب

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

( حمید مصدق )


من به تو خندیدم

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون که نمی خواست به خاطر بسپرد گریه تلخ تو را...

و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

( فروغ فرخزاد )


او به تو خندید و تو نمی‌دانستی
این که او می‌داند
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
از پی‌ات تند دویدم
سیب را دست دخترکم من دیدم
غضب‌آلود نگاهت کردم
بر دلت بغض دوید
بغض ِ چشمت را دید
دل و دستش لرزید
سیب دندان‌زده از دست ِ دل افتاد به خاک
و در آن دم فهمیدم
آنچه تو دزدیدی سیب نبود
دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک
ناگهان رفت و هنوز
سال‌هاست که در چشم من آرام آرام
هجر تلخ دل و دلدار تکرارکنان
می‌دهد آزارم
چهره زرد و حزین ِ دختر ِ من هر دم
می‌دهد دشنامم
کاش آن روز در آن باغ نبودم هرگز
و من اندیشه‌کنان غرق در این پندارم
که خدای عالم
ز چه رو در همه باغچه‌ها سیب نکاشت؟

( مسعود قلیمرادی )


دخترک خندید و
پسرک ماتش برد
که به چه دلهره از باغچه‌ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می‌خواست
حرمت باغچه و دختر کم‌سالش را
از پسر پس گیرد
غضب‌آلود به او غیظی کرد
این وسط من بودم
سیب دندان‌زده‌ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندانِ
تشنه‌ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام
هر دو را بغض ربود
دخترک رفت ولی زیر لب این را می‌گفت
او یقیناً پی معشوق خودش می‌آید
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود
مطمئناً که پشیمان شده بر می‌گردد
سال‌هاست که پوسیده ام آرام آرام
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذراتم
همه اندیشه‌کنان غرق در این پندارند
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

( جواد نوروزی )

  • نظرات [ ۸ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۲ ارديبهشت ۹۹

    سکوت می‌کنم اما...

    سکوت می‌کنم ولی ته دلم غوغاست
    به طعنه فاش بگویم، قیامتی برپاست

    قیامتی که چه سنگ وچه شیشه می‌شکند
    تفاوتی نکند، شعله تند و بی‌پرواست

    میان مهر سکوت و تلاطم دل من
    همیشه هاله‌ای ازعشق؛ انجمن آراست

    همیشه ناب‌ترین نوع عشق ورزیدن
    درون سینه آشفته و پر از نجواست

    سکوت لحظه اقرار حرف‌های دل است
    سکوت می‌کنم اما دلم پر از غوغاست

    شاعر: نجمه مولوی

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۱ فروردين ۹۹

    دگر راه ندارم

    دلشکسته

    در برکه‌ی خاموش دلم‌ ماه ندارم
    جز ترک تو ای عشق دگر راه ندارم

    انگار همه سوی دلم سنگ پراندَند...
    انگار دگر راهی به جز چاه ندارم

    دیوانه مَخوانید منِ سَر به هوا را ...
    من توشه‌ای جز این سرِ گمراه ندارم

    دیروز دلم خرمنی از عشق تو را داشت 
    امروز به غیر از تَلی از کاه ندارم

    هر کس به طریقی به دلم سنگ جفا زَد
    در سینه‌ی خود جز غم جانکاه ندارم

    #آشتیانی
    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌برگرفته از @JanJiyarlr

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۲۶ بهمن ۹۸

    سخنرانی تکان دهنده و شنیدنی دختری از دیکتاتوری کره شمالی

    سخنرانی تکان دهنده و شنیدنی دختری که در ۱۴ سالگی از کره شمالی گریخت و قطعا شنیدن این افشاگری ها نفس شما را در سینه حبس می کند!

    این دختر هم اکنون در آمریکا به سر می برد و با بیان خاطرات فرار خود از کره شمالی و چگونه زندگی کردن در آن کشور، اشک از چشمان تمام آمریکایی های حاضر جاری کرد!

    کره شمالی انگار یک سیاره دیگر است، در آنجا عشق فقط یک مفهوم دارد و آن هم دوست داشتن رهبر کیم است! مردم کره شمالی باور دارند که رهبرشان خدای مطلق قادر است که حتی می تواند افکار ملت را بخواند! ما در کره شمالی حتی از فکر کردن هم می ترسیدیم!

    تا انتها ببینید! کلیپ در ادامه مطلب...

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۲۹ دی ۹۸

    هیچی

    آقاجون که مرد، عزیز سینی شوید رو میذاشت رو ایوون جلوش و پاشو دراز میکرد و سرگرم تمیز کردنش میشد...

    اخماش میرفت تو هم...
    چندبار صداش میزدی حواسش بهت نبود!
    با خودش حرف میزد، متوجه نمیشد اومدی! متوجه نمیشد رفتی...

    وقتی میپرسیدی عزیز چی شده؟
    میگفت: هیچی ...
    عزیز تو باغ هم که بود تو فکر بود،
    دست و دلش به کار نبود...
    دیگه ایوون رو جارو نمیکشید...
    دیگه موهاش رو رنگ نمیذاشت...
    دست و پاهاش حنایی نبود...
    تو غذا هاش مو پیدا میشد.
    امروز که عزیز مرده بود و کنار آقاجون خاکش کردیم ، خیره بودم به قبرش
    یک دفعه داداش پرسید : چیه؟ تو فکری؟
    گفتم: آره، دارم به این فکر میکنم که عزیزو آوردیم پیش هیچی دفن کردیم.

    👤حامد رجب پور
    برگرفته از کاف

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۲۳ آذر ۹۸

    حالم را گرفت

    قیمتِ سیگار؛ حالم را گرفت
    داغیِ سشوار؛ حالم را گرفت

    تنگیِ تیشرت؛ قلبم را شکست
    چسبیِ شلوار؛ حالم را گرفت

    جنگ، بی آبی، تورّم، قطع برق
    مجریِ اخبار حالم را گرفت

    فکر می‌کردم که خیلی خوشگلم!!
    دیدن « گلزار » حالم را گرفت

    آدمِ بی کار؛ وقتم را ربود
    آدمِ پرکار حالم را گرفت

    گرچه بابا داد پولش را ولی
    قیمتِ تالار حالم را گرفت

    هی خدا بخشید جرمم را ولی
    وقتِ استغفار حالم را گرفت!

    زیر میزی، نرخِ دارو، آمبولانس
    غصه‌ی بیمار حالم را گرفت

    گُل مرتّب کرد احوالِ مرا
    در کنارش خار حالم را گرفت

    بارِ دیگر داخلِ سیما « جومونگ »
    می‌شود تکرار، حالم را گرفت

    مطمئن بودم که خیییلی شاعرم!
    خواندنِ عطار حالم را گرفت

  • نظرات [ ۶ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۲۹ آبان ۹۸

    بهت گفته بودم که غمگینم ...

    بهت گفته بودم که غمگینم ...

    I told you I was sad ...

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۸ آبان ۹۸

    آخرین سیب

    بچه که بودم عاشق سیب بودم. هر چی می خوردم سیر نمی شدم. یادمه یه شب توو مهمونی مشغول بازی بودم که چشمم افتاد به آخرین سیب توی ظرف میوه. تا اومدم بِرَم بَرِش دارم یکی دیگه از مهمونا برش داشت! منم اصلا به روی خودم نیاوردم!

     

    چندوقت پیش دلم می خواست کنسرت خواننده ی مورد علاقه مو برم. وقتی رفتم توو سایت فقط یه جای خالی مونده بود. تا اومدم رزروش کنم یکی پیش دستی کرد. منم اصلا به روی خودم نیاوردم!


    حالا اگه می بینی من عجله دارم، اگه می بینی من هولم، اگه می بینی دارم یه جاهایی رو تند میرم تعجب نکن! آخه تو همون آخرین سیبی توو سینی! همون آخرین پیک توو شیشه ی ودکا! همون آخرین بلیط کنسرت! می ترسم باز سر بزنگاه باز یکی سر برسه و آخرین سیب رو برداره! یکی برسه و آخرین پیک رو بره بالا! یکی برسه و آخرین بلیط رو رزرو کنه!


    می ترسم اصلا به روی خودم نیارم!
    خیلی میترسم...!

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۲ آبان ۹۸

    روزی آید که ...

    ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻳﺪ ﮐﻪ ﺩﻟــﻢ ﻫــﻴﭻ ﺗﻤﻨﺎ ﻧﮑﻨﺪ

    ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻡ ﻏﻨﭽﻪ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﮐﺴﯽ ﻭﺍ ﻧﮑﻨﺪ


    ﻳـﺎﺩ ﺁﻏـــﻮﺵ ﮐــﺴﯽ ﺳﻴﻨﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﻣـﺮﺍ

    ﻣﻮﺝ ﺧــﻴﺰ ﻫﻮﺱ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﺷﻴﺪﺍ ﻧﮑﻨﺪ


    ﺩﻳﺪﻩ ﺁﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻓﺮﻭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ

    ﺻﺪ ﭼــﻤﻦ ﻻﻟﻪ ﺩﻣﺪ ﻧﻴﻢ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻧﮑﻨﺪ


    ﻟﻴﮏ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻪ ﺳﺮﻣـﺴﺖ ﻣﯽ زﻧﺪﮔﻴﻢ

    ﺩﻟــﻢ ﺍﺯ ﻋــﺸﻖ ﻧـﻴﺎﺳﺎﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺍ ﻧﮑند


    ﺍﺯ ﻟــﮕﺪ ﮐﻮﺏ ﻫﻮﺱ ﭘﻴﮑﺮ ﺗـﻘﻮﺍ ﻧﺮﻫﺪ

    ﺗﺎ ﻣــﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﺳـﻮﺩﺍ ﺯﺩﻩ ﺭﺳﻮﺍ ﻧﮑﻨﺪ


    #سیمین_بهبهانی



    برگرفته از @jomelat_Nab
  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۱ آبان ۹۸

    از همه رنجیده‌ام

    رک بگویم... از همه رنجیده‌ام 
    از غریب و آشنا ترسیده‌ام

    با مَرام و مَعرفت بیگانه‌اند 
    من به هَر سازی که شُد رقصیده‌ام

    در زمستانِ سکوتم بارها 
    با نگاهِ سردِتان لرزیده‌ام...

    رد پای مهربانی نیست... نیست...
    من تمام کوچه‌ها را دیده‌ام 

    سال‌ها از بس که خوشبین بوده‌ام 
    هر کلاغی را کبوتر دیده‌ام 

    وزنِ احساس شما را بارها 
    با ترازوی خودم سنجیده‌ام...

    بی‌خیالِ سردیِ آغوش‌ها ...
    من به آغوش خودم چسبیده‌ام 

    من شما را بارها و بارها ...
    لا به لای هر دُعا بخشیده‌ام...

    #فریدون_مشیری

     

    برگرفته از:

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎@JanJiyarlr

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۵ مهر ۹۸
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه