۱۹۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غمگین» ثبت شده است

چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت / Nothing Else Matters

 

So close no matter how far
خیلی نزدیک، اهمیتی ندارد چقدر

Couldn’t be much more from the heart
از قلب‌هایمان که نمی‌تواند نزدیکتر باشد

Forever trusting who we are
همیشه به خودمان باور خواهیم داشت که چه کسی هستیم

And nothing else matters
و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

 

Never opened myself this way
هرگز اینگونه حرف‌های دلم را بیان نکرده بودم

Life is ours, we live it our way
زندگی مال ماست، به روش خودمان در آن زندگی می‌کنیم

All these words I don’t just say
نمی‌خواهم این‌هایی که می‌گویم فقط حرف باشد

And nothing else matters
و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

 

Trust I seek and I find in you
آن اعتمادی که به دنبالش بودم را در تو یافتم

Every day for us something new
هر روز برایمان چیزهای جدید اتفاق خواهد افتاد

Open mind for a different view
ذهنت را بر دیدگاه‌های جدید بگشا
And nothing else matters

و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت


Never cared for what they do
هرگز به کارهایی که انجام دادند اهمیت نداده‌ام

Never cared for what they know
هرگز به چیزهایی که می‌دانستند اهمیت نداده‌ام

But I know
اما من می‌دانم

 

So close no matter how far
خیلی نزدیک، اهمیتی ندارد چقدر

Couldn’t be much more from the heart
از قلب‌هایمان که نمی‌تواند نزدیکتر باشد

Forever trusting who we are
همیشه به خودمان باور خواهیم داشت که هستیم

No nothing else matters
و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

 

Never cared for what they do
هرگز به کارهایی که انجام دادند اهمیت نداده‌ام

Never cared for what they know
هرگز به چیزهایی که می‌دانستند اهمیت نداده‌ام

But I know
اما من می‌دانم

 

Never opened myself this way
هرگز ذهنم را اینطور باز نکرده بودم

Life is ours, we live it our way
زندگی مال ماست، به روش خودمان در آن زندگی می‌کنیم

All these words I don’t just say
نمی‌خواهم این‌هایی که می‌گویم فقط حرف باشد

Now nothing else matters
و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

 

Trust I seek and I find in you
آن اعتمادی که به دنبالش بودم را در تو یافتم

Every day for us something new
هر روز برایمان چیزهای جدید اتفاق خواهد افتاد

Open mind for a different view
ذهنت را بر دیدگاه‌های جدید بگشا

And nothing else matters
و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

 

Never cared for what they say
هرگز به چیزهایی که می گفتند اهمیت نداده‌ام

Never cared for games they play
هرگز به بازی‌هایی که می‌کرده‌اند اهمیت نداده‌ام

Never cared for what they do
هرگز به کارهایی که انجام دادند اهمیت نداده‌ام

Never cared for what they know
هرگز به چیزهایی که می‌دانستند اهمیت نداده‌ام

And I know, yeah
اما من می‌دانم

 

So close no matter how far
خیلی نزدیک، اهمیتی ندارد چقدر

Couldn’t be much more from the heart
از قلب‌هایمان که نمی‌تواند نزدیک‌تر باشد

Forever trusting who we are
همیشه به خودمان باور خواهیم داشت که چه کسی هستیم

No nothing else matters
و هیچ چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

No nothing else matters
و هیچ چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

 

متالیکا / Metallica

مایلی سایرس / Miley Cyrus

 

متن رونوشت از slac.ir و LyricFind

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱۹ مهر ۰۰

    اندوه عالم

    من غمگین نیستم، من «اندوه عالمم».

    I'm not sad, I'm the 'sorrow of the world'.

    لستُ محزوناً. أنا «حزن العالم».

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۱۰ شهریور ۰۰

    صف مرگ

    هربار خبر فوت کسی رو می‌شنوم، جمله یکی از رفقا میاد تو ذهنم که میگفت:
    "یه نفر تو صف رفتیم جلو..."

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۲۵ مرداد ۰۰

    نیمه راه

    کسى را نیمه راه ترک نکنید،
    شاید این مسیر او نبوده و فقط بخاطر تو آمده بود :)
    « مصطفی محمود »

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۵ مرداد ۰۰

    حواسم نبود، مدام حواسم نیست

    خانم چینی در آسانسور گفت: دستت...
    نگاه کردم و دیدم در دستم خون جاری‌ست... ولی حواسم نبود...
    بعد رفتم چسب زخم بخرم... چسب زخم خریدم و به مغازه‌دار پول دادم و یادم رفت بقیه‌ی پول را بگیرم... حواسم نبود...
    بعد دیدم یادم رفته خون را با دستمال تمیز کنم... لباسم خونی شده و خون‌های روی دست خشک شده‌اند... حواسم نبود...
    رفتم دوباره سوار آسانسور شدم... صبر کردم و دیدم نمی‌رسم... نگاه کردم و دیدم یادم رفته دکمه را بزنم... حواسم نبود...
    حواسم نیست...
    مدام حواسم نیست...
    حواسم به حواسم نیست... حواسم هم حواسش به من نیست...
    دلم می‌خواهد همه چیز را رها کنم و بدوم دنبال حواسم و پیدایش کنم و ببینم مدام بی‌خبر کجا می‌رود... بعد در آغوشش بگیرم و زار زار از سر دلتنگی گریه کنیم

    #کیومرث_مرزبان
    « رونوشت از @jomelat_Nab »

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۳۱ خرداد ۰۰

    پیری

    آدم وقتی جوان است به پیری جور دیگری فکر می‌کند.
    فکر می‌کند پیری یک حالت عجیب و غریبی است که به اندازه صدها کیلومتر و صدها سال از آدم دور است. اما وقتی به آن می‌رسد، می‌بیند هنوز همان دخترک پانزده ساله است که موهایش سفید شده، دور چشم‌هایش چین افتاده، پاهایش ضعف می‌رود و دیگر نمی‌تواند پله‌ها را سه تا یکی کند... و از همه بدتر بار خاطره‌هاست که روی دوش آدم سنگینی می‌کند.

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۲۰ خرداد ۰۰

    18 سال دلتنگی

    امروز دوباره دیدمش...
    بعد از ۱۸ سال!
    تو تاکسی، روی صندلی جلو نشسته بودم.
    تو دنیای خودم بودم که یه صدای خیلی خیلی آشنا گفت: مستقیم...
    فکر کنم قلبم برای چند لحظه از حرکت وایساد!
    راننده چند متر جلوتر توقف کرد.
    در ماشین باز شد و صاحب اون صدای آشنا نشست تو ماشین.
    جرئت این‌که برگردم عقب و نگاهش کنم رو نداشتم.
    از آینه بغل ماشین نگاه کردم.
    خودش بود...
    خشکم زد.
    توی یه لحظه کوتاه تموم بدنم بی‌حس شد.
    داشت به بیرون نگاه می‌کرد.
    یک لحظه سرش رو چرخوند و نگاهمون توی آینه ماشین به هم برخورد کرد.
    به سرعت نگاهش رو ازم گرفت.
    نمی‌دونم اونم من رو شناخت یا نه...
    توی تموم مسیر از توی آینه ماشین داشتم نگاهش می‌کردم.
    مثل همون موقع‌ها بود.
    فقط چنتا خط روی پیشونیش اضافه شده بود...
    کاش هیچ وقت به مقصد نمی‌رسیدیم،
    همون‌طور که ۱۸ سال پیش نرسیدیم...
    اما رسیدیم!
    - آقا، ممنون.
    پیاده میشیم.
    ماشین متوقف شد.
    در ماشین باز شد.
    در حالی که داشت کرایه‌رو به راننده میداد اسمم رو صدا زد!
    تموم بدنم یخ کرد.
    برگشتم.
    می‌خواستم به اندازه ۱۸ سال دلتنگی،
    با تموم وجودم بگم "جانم"...
    اما پسربچه‌ای که از ماشین پیاده شده بود زودتر از من گفت: بله مامان؟!
    لرزش اشک توی چشمام باعث شد تصویر پسرک رو تار ببینم.
    نگاهش کردم و بهش لبخند زدم.
    اونم نگاهم کرد،
    اونم لبخند زد...


    👤 علیرضا نژاد صالحی

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۶ خرداد ۰۰

    سکوت غمگین

    ما از آنان که تسلاشان می‌دادیم غمگین‌تر بودیم...

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۴ خرداد ۰۰

    وقتى صداقت یک روباه زیر سوال می‌رود..!

    ﯾﮑﯽ ﺍﺯ کانال‌های خارجی یک ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻣﺴﺘﻨﺪ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺣﺶ ﺭا ﭘﺨﺶ می‌کرد...
    نشاﻥ مى‌داد یک ﮔﺮﻭﻩ ﻣﺤﻘﻖ تعدادى ﻻﺷﻪ ﻣﺮﻍ ﺭا ﺩﺍﺧﻞ ﺗﻮﺭﯼ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩند ﻭ ﭼﻨﺪ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ‌ﻫﺎﯼ ۱۰-۲۰ ﻣﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺣﻔﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩند،
    ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ یک ﺭﻭﺑﺎﻩ آﻣﺪ ﻭ ﮐﻤﯽ ﺑﻮ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ یک ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﯾﻦ ﻻﺷﻪ‌ﻯ ﻣﺮغ‌ها ﺭا ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ؛ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺱ ﺗﯿﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺍلاﻥ مى‌رود ﻭ ﺑﻘﯿﻪ‌ﻯ ﮔﻠﻪ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎنش را مى‌آورد...

    ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ یک ﺭوﺑﺎﺕ ﺟﺮﺛﻘﯿﻞ، ﺗﻮﺭﯼ ﺭا ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩند ﻭ آﻭﺭﺩند در ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ مخفى‌اش ﮐﺮﺩند ﻭ ﺑﺎ ﻣﺎﯾﻌﯽ خاص ﺍﺳﭙﺮﯼ ﮐﺮﺩﻧﺪ تا ﺍﺛﺮ ﺑﻮ ﺭا ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ببرند...

    ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ همان ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻭ ۷-۸ ﺗﺎ ﺭﻭﺑﺎﻩ دیگر آمدند ﺳﺮ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺍﻭﻝ، ﻫﺮچه ﮔﺸﺘﻨﺪ مرغ‌ها ﺭا ﭘﯿﺪﺍ ﻧﮑﺮﺩند؛ ﻫﺮچه ﺯﻣﯿﻦ ﺭا ﺑﻮ ﮐﺮﺩند ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﺪﺍﺷﺖ؛
    آن ۷-۸ ﺗﺎ ﺭفتند ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺍﻭﻟﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺸﺘﻦ ﮐﺮﺩ...

    ﺟﺎلب ﺍین ﺑﻮﺩ ﮐﻪ مدام ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ می‌گشت و ﺑﻌﺪ ﺳﺮش را ﺑﺎﻻ می‌آورد ﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎنش ﮐﻪ ﺩاشتند ﺩﻭﺭ مى شدند ﻧﮕﺎﻩ می‌کرد ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻮ می‌کشید!!

    محققین ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺳﯿﻢ ﮐﻤﯽ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ ﺭا ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩند ﺗﺎ ﺣﺪﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﺑﺎﻩ مرغ‌ها ﺭا ﺩﻳﺪ.
    ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ؛ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ مرغ‌ها ﺭا ﺑﺎ ﺩﻧﺪاﻥ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﺩ،

    ﺍﯾﻦ ﺗﯿﻢ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺱ آمدند ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ هماﻥ ﮐﺎﺭ ﺭا ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩند ﻭ ﺗﻮﺭﯼ ﺭا ﺑﻪ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺳﻮﻡ ﺑﺮﺩﻧﺪ و بوى مرغ‌ها را با اسپرى پاک کردند؛ ﺭﻭﺑﺎه‌ها ﻭﻗﺘﯽ دوباره ﺭﺳﯿﺪند ﻫﺮچه گودال‌ها ﺭا گشتند ﻭ ﻫﺮچه ﺯﻣﯿﻦ ﺭا ﺑﻮ ﮐﺸﯿﺪند، ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻓﺘﻨﺪ...

    ﺩﻭﺭﺑﻴﻦ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺍﻭﻝ ﺭا نشان ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩیگر ﺟﺴﺖ ﻭ ﺟﻮ ﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ماﻧﺪ. ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪای ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ، ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﭼﮏ ﮐﺮﺩند، ﺩﯾﺪند ﮐﺎﻣﻼً ﻣﺮﺩﻩ...

    ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻻﺷﻪ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺮﮐﺰ ﺩﺍﻣﭙﺰﺷﮑﯽ ﺑﺮﺩند ﻭ ﮐﻠﯽ آﺯﻣﺎﯾﺶ ﮐﺮﺩند؛ ﺩﯾﺪند ﺩﻗﯿﻘﺎً عکس‌ها ﻭ آﺯﻣﺎﯾﺸﺎﺕ نشاﻥ مى‌دهد ﺍﯾﻦ ﺣﯿﻮاﻥ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﯾﮏ ﺷﻮﮎ ﻋﺼﺒﯽ، ﺳﮑﺘﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻩ!

    ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺩ ﻣﮑﺮ ﻭ ﺣﯿﻠﻪﮔﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ است ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ مى‌کند ﺻﺪﺍﻗﺘﺶ ﺑﯿﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎنش ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﻪ، ﺳﮑﺘﻪ می‌زند ﻭ می‌میرد؛ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ می‌میرد...

    💠 ﭼﻘﺪﺭ زیادند کسانی که می‌آیند ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﻪ ﺯباﻥ مى‌آورند، و زمانی که ﺣﺘﯽ ﺩﺭﻭغ‌هایشان آﺷﮑﺎﺭ مى‌شود، ﺭﺍﺳﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﺭﺍﻩ می‌روند ﻭ ﺍﺻﻼً ﺧﻢ ﺑﻪ ابرﻭ نمى‌آورند ﻭ ﺍﺳﻔﻨﺎک‌تر ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ، ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ...

    ﭼﻘﺪﺭ زشت است ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮسد ﮐﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺍﺯ او ﺩﺭ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﺍﺧﻼﻗﯽ ﭘﯿﺸﯽ ﺑﮕﯿﺮند.

    ﺍﯾﻦ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ گرچه بى‌رﺣﻤﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ تکان‌دهنده‌اى ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ انسان‌ها ﺩﺍﺷﺖ...


    رونوشت از Okay

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱۵ فروردين ۰۰

    دریا که بالا آمد

    دریا که بالا آمد

    ماهی‌ها نماز میتم را دست جمعی خواندن

    و مرا در دل کوسه‌ها دفن کردند

    اما من چشم دوختم به تو

    دریا که بالا آمد مست بودم

    نفهمیدم من در دریا فرو رفتم

    یا دریا بالا آمد

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۲۶ بهمن ۹۹
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه