سرنوشت ژنرال گیه باک، گیه باک (گی بک) که بود؟

گیه‌باک
هانگول: 계백
هانجا: 階伯
فرزندان: ۲
زادروز: -
درگذشت: ۶۶۰ میلادی
زادگاه: شهر سابی(پایتخت امپراتوری باکجه)
محل فوت: هوانگ‌سان‌بئول
پدر: ژنرال موجین
آرامگاه: ندارد

گیه‌باک یا گی بک (درگذشته در سال ۶۶۰ میلادی) از سپهداران باستانی پادشاهی باکجه در کره بود.

گیه‌باک آخرین ژنرال باکجه و نوه پادشاه بئوپ و فرزند ژنرال موجین بود. نام روش گیه‌باک در ورزش تکواندو برگرفته از نام او است.

پیشینه

ژنرال گیه‌باک در حومه شهر سابی پایتخت باکجه متولد شد، وی در آغاز تولد مادر خود را از دست داد و در سنین نوجوانی فنون شمشیرزنی را از پدرش آموخت. همچنین وی از سرسخت ترین منتقدان پادشاه اویجا بود، هرچند که در گذشته از حامیان و یکی از به قدرت‌رسانان او بود.

دو سال قبل از به تخت رسیدن پادشاه اویجا، ژنرال گیه‌باک به مناطق مرزی اعزام شد و به واسطه پیروزی‌های بسیاری که به دست آورد نزد مردم به چهره‌ای محبوب و مورد اعتماد بدل شد و در سیلا و تانگ کسی نبود که از او نترسد و او را نشناسد، همین امر خشم پادشاه اویجا را نسبت به او برانگیخت و موجب شد که وی در شرایطی که می‌توانست سرزمین سیلا را تصرف نماید از تمام پست‌ها کناره گیری نماید و به مدت دوازده سال خانه نشین شود.

آخرین جنگ

سرانجام باکجه در نتیجه بی کفایتی پادشاه مورد هجوم نیروهای متحد تانگ و سیلا قرار گرفت و کشور در سخت ترین بحران از سال تاسیس خود قرار گرفت. ژنرال گیه‌باک به اصرار درباریان گوش فرا نداد و به همین منظور شخصاً خود اویجا به دیدار او رفت. نتیجه این دیدار اعزام ژنرال به مرز سیلا بود. در ابتدا ژنرال گیه‌باک پیروزی‌های بسیاری به دست آورد که نتیجه جنگ را به کل عوض کرد. به واسطه همین پیروزی‌ها مردم باکجه به او لقب ژنرال مقدس دادند و هچنین سیلا برای جلوگیری از شکست‌های آینده، ژنرال ارشد خود یعنی ژنرال کیم یوشین را به جنگ فرستاد.

این تغییر فرماندهی نیز در نتیجه جنگ تاثیر نداشت و به همین منظور تانگ ۱۴۴٬۰۰۰ سرباز جهت پشتیبانی سیلا به باکجه اعزام نمود. در همان سال گیه‌باک دو دیدار با یونگه سومون ژنرال ارشد گوگوریو کرد و مخفیانه با وی اتحاد نمود اما در جنگی که در حومه شهر سابی به وقوع پیوست به دلیل جاسوسی ملکه باکجه که استراتژی حمله و فرار ژنرال گیه‌باک را به سیلا خبر داد، شهر و ۸٬۰۰۰ سرباز باکجه از دست رفت. گیه‌باک تا کنون در هیچ جنگی شکست نخورده بود.

در نتیجه این جنگ دوران سقوط باکجه سررسید و دیگر کاری از دستان قدرتمند ترین ژنرال شرق آسیا ساخته نبود وی تنها با ۵٬۰۰۰ سرباز در مقابل نیروهای متحد تانگ و سیلا مقامت کرد و پس از کسب پیروزی‌هایی قصد بازگشت به پایتخت را داشت که آنجا تجدید قوا کند و شاید نتیجه جنگ را تغییر دهد غافل از اینکه راه بازگشت توسط نیروهای ۵۰٬۰۰۰ نفری سیلا بسته شده بود.

گیه‌باک سرانجام در نبرد هوانگ‌سان‌بئول با ۲۰۰٬۰۰۰ سرباز متحد تانگ سیلا رو به رو شد و نتیجه این جنگ کشته شدن ۱۱٬۰۰۰ سرباز دشمن و مرگ تمام سربازان باکجه و خود ژنرال گیه‌باک شد. سر بریده ژنرال در پایتخت باکجه به نمایش گذاشته شد و بدن او را مصلح کردند و هر قطعه از آن را به شهرهای بزرگ تانگ و سیلا بردند تا عبرتی برای همگان باشد.

گفته می‌شود که برای بریدن سرژنرال گیه‌باک تا یک روز صبر کرده‌اند زیرا سربازان سیلا و تانگ حتی از جنازه وی وحشت داشتند. در آخر خود «کیم یوشین» سر وی را برید و لباس‌ها و ابزارهای جنگی وی را به عنوان یادگار به غنیمت گرفت.

گیه‌باک تنها ژنرال باکجه ای بود که شهرت او تا امپراطوری روم هم رسیده بود. همچنین وی مدعی حقیقی سلطنت در باکجه بود که هیچوقت به حق خود نرسید یا آن را طلب نکرد همچنین وی در هیچ جنگی به اسیران و زن‌ها و کودکان و افراد ناتوان آسیب نرساند.

منابع ویکی پدیا

  • ۱.سامگوک ساگی
  • ۲.سامگوک یوسا
  • ۳.کتاب ملت پرنده سه‌پا

시나 모라디
  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۱۷ تیر ۹۴

    مراقب چشمان من باش

    دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت.

    نه فقط از خود، بلکه از تمام دنیا تنفر داشت. او از همه نفرت داشت الا دلداده‌اش.

    روزی، دختر به پسر گفت که اگر روزی بتواند دنیا را ببیند، آن روز روز ازدواجشان خواهد بود. تا این که سرانجام شانس به او روی آورد و شخصی حاضر شد تا یک‌جفت چشم به دختر اهدا کند و دختر آسمان را دید و زمین را، رودخانه‌ها و درخت‌ها را، آدمیان و پرنده‌ها را و نفرت از روانش رخت بر بست.

    دلداده‌اش  به دیدنش آمد و شادمانه از دختر پرسید: بیا و با من عروسی کن ببین که سال های سال منتظرت مانده‌ام.

    دختر وقتی که دید پسر نابینا است، شوکه شد! دختر برخود لرزید و به زمزمه با خود گفت: این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند؟ دلداده اش هم نابینا بود. بنابراین در پاسخ گفت: متاسفم، نمی توانم باهات ازدواج کنم، آخه تو نابینایی.

    پسر در حالی که بغض گلویش را گرفته بود، سرش را پایین انداخت و از کنار دختر دور شد، بعد رو به سوی دختر کرد و خداحافظی کرد در حالی که در قلبش زمزمه می کرد: “مراقب چشمان من باش“!


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۱۷ تیر ۹۴

    بیاور قطره ی اخلاص، دریا کردنش با من...

    اونی که باس به ما می‌رسید، رسید… شما ندو… نمیرسی…

    N2Nmrsi

     

    هر ردپای آهویی را که دیدی دنبال نکن...

    این روزها زیادند گرگ هایی که با کفش آهو راه می‌روند!

     

    دروغ بگو تا باورت کنند

    آب زیر کاه باش تا بهت اعتماد کنند

    بی غیرت باش تا آزادی حس کنند

    خیانت هایشان را نادیده بگیر تا آرام باشند

    کذب بگو تا عاشقت شوند

    هرچه نداری بگو دارم هرچه داری بگو بهترینش را دارم

    اگه ساده ای ، اگه راستگویی ، اگه باوفایی ، اگه با غیرتی اگه یکرنگی بدان که همیشه تنهایی رفیق …

     

    مشکل ﺩﻧﯿﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﻓﻬﯿﻢ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﺮﺩﯾﺪﻧﺪ

    اما

    ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﺣﻤﻖ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ !

     

    شاهی برای سرگرمی خود بازی ساخت که همه بر سنگ ترازو روند و هر کس که وزنش کمتر بود کشته شود.

    از بخت بدم منو یارم رو به روی هم افتادیم.

    من برای اینکه یارم زنده بماند ده روز غذا نخوردم.

    روز مسابقه خود را سبک گرفتم،

    غافل از اینکه یارم به پاهایش وزنه وصل کرده بود…

     

    در دنیای ما شغال‌ها وکفتارها توبه کرده اند...

    لاشخورها لاشخوری نمی کنند!

    اما

    امان از آهوهای تازه به دوران رسیده...

     

    ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺷﮏ‌ ﻫﺎﯾﻢ ﻧﺒﺎﺵ!

    ﺍﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ ﺑﺘﺮﺱ ﮐﻪ ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﺷﮏ‌ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺗﻮﺳﺖ

     

    من درگذشته ام در گذشته ام!

     

    خداوندا…!

    قسمتت و حکمتت بماند برای آن‌هایی که درکش می‌کنند!

    برای من نفهم

    فقط معجزه کن...

     

    If you want to make an apple pie from scratch,

    You must first create the universe.

     

    My plan is to forgive and forget:

    Forgive myself from being stupid

    &

    Forget you ever existed...

     


    삼 - 사먄덱 - 시나 모라삼

    Sina Moradi

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۱۶ تیر ۹۴

    انتظار

    چه انتظار تلخ و چه حس بدی

    مترسکی که برای تنها نبودن

    منتظر کلاغ هاست

     

    زندگی غمکده ای بیش نبود

    بهر ماجز غم و تشویش نبود

    به کدام خاطره اش خوش باشیم

    که کدام خاطره اش نیش نبود

     

    چقدر دلم تمام شدن می خواهد

    از آن تمام شدن هایی که بشود نقطه سرِخط و آنگاه دیکته تمام شود

    و

    من دیگر آغاز نشوم!

     

    گفتم غم تو دارم چیزی نگفت و بگذشت

    حافظ خوشا به حالت یارم گذشت و یارت گفتا غمت سرآید...


    (پیشنهاد می کنم آهنگ محسن یگانه با نام انتظار را حتما گوش کنید.)


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۱۶ تیر ۹۴

    من می‌میرم...

    من می‌میرم...

     

    اما مرگ من، مرگ زندگی من نیست...

     

    مرگ من انتقامی است که زندگی من از جعل کننده ی نام خودش می‌گیرد...

     

    من می‌میرم تا زندگی زیر دست و پای مرگ نمیرد...

     

    مرگ من عصیان یک زندگی است که نمی خواهد بمیرد!


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۱۶ تیر ۹۴

    هویت من

    ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻌﺜﯽ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ، ﺟﺴﺪ ﺑﯽ ﺟﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﯿﺮﮎ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻮﯼ ﮐﺎﺭﻭﻥ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ‌ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ!

    ﺗﮑﺎﻭﺭﺍﻥ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﺯﻣﯿﻨﯽ ﺍﺭﺗﺶ ﺑﺎ ﺗﻘﺪﯾﻢ ۳ ﺷﻬﯿﺪ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺁﻥ ﺟﺴﺪ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ!...

     

    ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ "ﺟﺴﺪ" ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ !...

     


     

     

    پیامبر بزرگ ﺍسلام: ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﭘﺎﺭﺱ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺗﺮﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﯼ ﻋﻠﻢ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﺳﯿﺪ.

     

    ﻧﺎﭘﻠﺌﻮﻥ ﺑﻨﺎﭘﺎﺭﺕ: ﺍﮔﺮ ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﻟﺸﮕﺮﯾﺎﻧﻢ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﻓﺘﺢ می‌کردم...

     

    ﺁﺩﻭﻟﻒ ﻫﯿﺘﻠﺮ: ﺍﮔﺮ ﻣﻬﻨﺪﺳﺎﻥ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﺳﺎﺯ ﻣﻦ، ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺗﻮﻟﺪﻡ ﻧﺎﺯﯼ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺑﻤﺐ ﺍﺗﻤﯽ می شد.

     

    چنگیزخان ﻣﻐﻮﻝ: ﺍﮔﺮ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﺮﺩﺍﻧﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﺎ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻋﻬﺪﺷﺎﻥ ﺩﻓﺎع ﮐﻨﻨﺪ، ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﭘﺎﺭﺱ ﺑﻪ ﮐﺎﻭﺵ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯ .

     

    ﺍﺳﮑﻨﺪﺭ: ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﻓﺮﺩﯼ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﺸﻮﺭﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪه ﺗﻤﺎﻡ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﺪ، ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﻫﻞ امپراتوری پارس ﺍﺳﺖ.

     

    ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ ایرانی‌ها

     

    (پیشنهاد می کنم آهنگ یاس و آمین با نام هویت من را حتما گوش کنید.)


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۱۶ تیر ۹۴

    موفقیت برنامه نویس در برنامه نویسی

    برای خیلی‌ها این سوال پیش می‌آید که چرا نمی‌توانند در برنامه نویسی موفق شوند؟

     

    در جواب خیلی ها می‌شنویم که می‌گویند برنامه نویسی به ریاضیات قوی نیاز دارد.

     

    بعضی می‌گویند انگلیسی من ضعیف است یا به هر نحوی برنامه نویسی را به یک موضوع وابسته می‌کنند...

     

    برنامه نویسی به طور مستقیم هیچ ربطی به هیچ یک از موضوعات مطرح شده ندارد. تاکید می کنم به هیچ کدام.

     

    در سامینتک در مورد این موضوع که سر زبان بسیاری از برنامه نویسان مبتدی و دانشجویان است صحبت خواهم کرد. در سامینتک اثبات خواهم کرد که

     

    برنامه نویسی به هیچ یک از موضوعات مطرح‌شده وابسته نیست.

     

    لینک موفقیت برنامه نویس در برنامه نویسی

    لینک موفقیت برنامه نویس در برنامه نویسی ۲

    لینک موفقیت برنامه نویس در برنامه نویسی ۳

    لینک موفقیت در برنامه نویسی ۴


    لطفا نظرات خود را در مورد این مطلب با ما در میان بگذارید.


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۶ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۱۶ تیر ۹۴

    شیطان بازنشست شد

    امروز ظهر شیطان را دیدم!

     

    نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمی‌داشت…

     

    گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده‌ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده‌اند…

     

    شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده‌ام. پیش از موعد!

     

    گفتم:… به راه عدل و انصاف بازگشته‌ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می‌زنی؟

     

    گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسان‌ها، آن‌چه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام می‌دادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام می‌دهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟

     

    شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن،

     

    نمی دانستم که نسل او

    در زشتی و دروغ و خیانت،

    تا کجا می تواند فرا رود،

    و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم

    و

    می گفتم که: همانا تو خود پدر منی...



    Sina Moradi

  • نظرات [ ۴ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۱۶ تیر ۹۴

    سکوت می‌کنم، آرزوی بی‌جایی بود!

    اﺯ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ‌ﺍﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: چه کسی را بیش‌تر ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ؟

    ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: "ﻋﺸﻘﻢ" ﺭﺍ ...

    ﮔﻔﺘﻨﺪ: "ﻋﺸﻘﺖ" ﮐﯿﺴﺖ ؟؟

    ﮔﻔﺖ : "ﻋﺸﻘﯽ" ﻧﺪﺍﺭﻡ !! ...

    ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺑﺮﺍﯼ "ﻋﺸﻘﺖ" ﺣﺎﺿﺮﯼ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﮐﻨﯽ .... ؟

     

    ﮔﻔﺖ :ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﺎﻗﻼﻥ نمی‌شوم،

    ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ نمی‌کنم...،

    ﺧﯿﺎﻧﺖ نمی‌کنم...

    ﺩﻭﺭ نمی‌زنم...

    ﻭﻋﺪﻩ ﺳﺮ ﺧﺮﻣﻦ نمی‌دهم...

    ﺩﺭﻭﻍ نمی‌گویم...

    ﺧﯿﺎﻧﺖ نمی‌کنم...

    ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ،

    ﺗﻨﻬﺎﯾﺶ نمی‌گذارم،

    می‌پرستمش...

    ﺑﯽ ﻭﻓﺎﯾﯽ نمی‌کنم،

    ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ...

    ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ...

    ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ نمی‌کنم...

    ﻏﻤﺨﻮﺍﺭﺵ می‌شوم...

     

    ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻭﻟﯽ ﺍﮔﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ... ، ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻧﺪﺍﺷﺖ... ، ﺍﮔﺮ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﮐﺮﺩ، ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﻭﻓﺎ ﺑﻮﺩ... ﺍﮔﺮ ﺗﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ ﭼﻪ ... ؟

     

    ﺍﺷﮏ ﺑﺮ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ "ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ" نمی شدم...

     

    تاریکی اتاقم شکسته می شود با نوری ضعیف…

    لرزشی روی میز کنار تختم میفتد…

    از این صدا متنفر بودم اما…

    چشم هایم را میمالم…

    New Message...

    تا لود شود آرزو می کنم...

    کاش تو باشی…

    سکوت می کنم، آرزوی بی‌جایی بود!

     

    باشه تو بردی و اینا برات افتخارن

    تو ختم عالمی و منم اند خامم

    فکر نکنی اهل جبران یا انتقامم

    خودم باید دقت می‌کردم تو انتخابم...


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۱۶ تیر ۹۴

    if-then زندگی

    علم روانشناسی میگه:

     

    وقتی یک نفر خیلی میخنده؛ حتی برای چیزای احمقانه و پیش پا افتاده... 👈بدونید او از درون "عمیقا" غمگینه...

    ❤❤❤❤❤

    وقتی یه نفر خیلی میخوابه ... 👈 بدانید "تنهاست"

    ❤❤❤❤❤

    وقتی کسی کم حرف میزنه... (یا سریع حرفشو میزنه و دوباره سکوت میکنه) 👈بدانید "رازی" رو پنهان میکنه.

    ❤❤❤❤❤

    وقتی کسی نمیتونه گریه کنه 👈بدانید "ضعیفه"

    ❤❤❤❤❤

    وقتی کسی غیر عادی و یا تند غذا میخوره 👈بدانید "تنش و استرس" شدید داره

    ❤❤❤❤❤

    وقتی کسی برای چیزای کوچک گریه میکنه... 👈بدانید "معصوم و دل پاکه"

    ❤❤❤❤❤

    اما... وقتی کسی به خاطر چیزهای کوچک "عصبانی" میشه 👈بدانید او درگیر "دوست داشتن" از "ته قلب" است.

    ❤❤❤❤❤


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱۵ تیر ۹۴
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه