۱۱۱ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

گریه‌ی بسیار

سفر می‌کردی و کار تو را دشوار می‌کردم
که چون ابر بهاری گریه‌ی بسیار می‌کردم

همان "آغاز" باید بر حذر می‌بودم از عشقت
همان دیدار "اول" باید استغفار می‌کردم

ملاقات نخستین کاش بار آخرینم بود
تو را دیگر میان خواب‌ها دیدار می‌کردم

«به روی نامه‌هایت قطره‌ی اشک است، غمگینی؟»
تو می‌پرسیدی و با چشم خون انکار می‌کردم

در آن دنیا اگر قدری مجال همنشینی بود
به پای مرگ می‌افتادم و اصرار می‌کردم

خدا عمر غمت را جاودان سازد که این شاعر
غزل در گوش من می‌خواند و من تکرار می‌کردم!

 

« سجاد سامانی »

رونوشت از @AdabSar

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱ آبان ۰۱

    قلب ترک خورده‌ی من

    این قلب ترک خورده‌ی من بند به مو بود
    من عاشق او بودم و او عاشق "او" بود

    باشد که به عشقش برسد هیچ نگفتم
    یک عمر در این سینه غمش راز مگو بود

    من روی خوش زندگی‌ام را که ندیدم
    هر روز دعا کرده‌ام ای کاش دو رو بود

    عمر کم و بی‌همدم و غرق غم و بی تو
    چاقوی نداری همه دم زیر گلو بود

    من زیر سرم سنگ لحد بود و دلم خوش
    او زیر سرش نرم شبیه پر قو بود

     

    « سید تقی سیدی »

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۱ مهر ۰۱

    دل زیبا

    حــال ما با دود و الکـل جا نمی‌آیــد رفیـق
    زنــدگی کردن به عاشق‌ها نمی‌آیـد رفیق

    روحــمان آبستـن یک قرن تنها بودن است
    طفـل حسرت نوش ما دنیا نمی‌آید رفیـق

    دست‌هایت را خودت «هـا» کن اگر یخ کرده‌اند
    از لب معشـوقه‌مان «هـا» نمی‌آید رفیق

    هضـم دلتنگی برای، موج‌ها آسان نبــــود
    آب دریـا بی‌سبب بالا نمی‌آیــد رفیـق

    یا شبیـه این جماعت باش یا تنــها بمـان
    هیچ کس سمتِ دلِ زیبـا نمی‌آید رفیق

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۱ شهریور ۰۱

    هفتاد سال عبادت

    در قیامت، عابدی را دوزخش انداختند
    هرچه فریادش، جوابش را نمی‌پرداختند

    داد می‌زد خوانده‌ام هفتاد سال، هرشب نماز
    پس چه شد اینک ثواب ِآن همه راز و نیاز

    یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه‌ات
    تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه‌ات

    گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی
    ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا ڪن رحمتی

    آن ندا گفتا همان کس که زدی تهمت بر او
    طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۱۵ تیر ۰۱

    بنویس

    بنویس: "آب"، جار بزن: "نان" تمام شد!
    آن واژه‌های تلخ دبستان تمام شد!

    بابا، درخت، داس، ڪبوتر، قفس، سکوت
    آقا اجازه! دیڪته‌هامان تمام شد

    بنویس: گرگ آمد و خط خورد خنده‌ها
    دیگر دروغگویی "چوپان" تمام شد!

    آقا اجازه! خون شهیدان چه می‌شود؟
    آموزگار : هیس! پسر جان! تمام شد...!

    دیروزمان به دغدغه آب و نان گذشت
    امروز هم رسید به پایان، تمام شد

    اما دلم خوش است ڪه تقدیر تلخمان
    با فال‌های قهوه و فنجان تمام شد

    مانند مشق‌های شبم بی‌خیال شعر
    این شعر هم ڪنار خیابان تمام شد....


    « رونوشت از @qazvin_abad »

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۱ آبان ۰۰

    چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت / Nothing Else Matters

     

    So close no matter how far
    خیلی نزدیک، اهمیتی ندارد چقدر

    Couldn’t be much more from the heart
    از قلب‌هایمان که نمی‌تواند نزدیکتر باشد

    Forever trusting who we are
    همیشه به خودمان باور خواهیم داشت که چه کسی هستیم

    And nothing else matters
    و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

     

    Never opened myself this way
    هرگز اینگونه حرف‌های دلم را بیان نکرده بودم

    Life is ours, we live it our way
    زندگی مال ماست، به روش خودمان در آن زندگی می‌کنیم

    All these words I don’t just say
    نمی‌خواهم این‌هایی که می‌گویم فقط حرف باشد

    And nothing else matters
    و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

     

    Trust I seek and I find in you
    آن اعتمادی که به دنبالش بودم را در تو یافتم

    Every day for us something new
    هر روز برایمان چیزهای جدید اتفاق خواهد افتاد

    Open mind for a different view
    ذهنت را بر دیدگاه‌های جدید بگشا
    And nothing else matters

    و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت


    Never cared for what they do
    هرگز به کارهایی که انجام دادند اهمیت نداده‌ام

    Never cared for what they know
    هرگز به چیزهایی که می‌دانستند اهمیت نداده‌ام

    But I know
    اما من می‌دانم

     

    So close no matter how far
    خیلی نزدیک، اهمیتی ندارد چقدر

    Couldn’t be much more from the heart
    از قلب‌هایمان که نمی‌تواند نزدیکتر باشد

    Forever trusting who we are
    همیشه به خودمان باور خواهیم داشت که هستیم

    No nothing else matters
    و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

     

    Never cared for what they do
    هرگز به کارهایی که انجام دادند اهمیت نداده‌ام

    Never cared for what they know
    هرگز به چیزهایی که می‌دانستند اهمیت نداده‌ام

    But I know
    اما من می‌دانم

     

    Never opened myself this way
    هرگز ذهنم را اینطور باز نکرده بودم

    Life is ours, we live it our way
    زندگی مال ماست، به روش خودمان در آن زندگی می‌کنیم

    All these words I don’t just say
    نمی‌خواهم این‌هایی که می‌گویم فقط حرف باشد

    Now nothing else matters
    و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

     

    Trust I seek and I find in you
    آن اعتمادی که به دنبالش بودم را در تو یافتم

    Every day for us something new
    هر روز برایمان چیزهای جدید اتفاق خواهد افتاد

    Open mind for a different view
    ذهنت را بر دیدگاه‌های جدید بگشا

    And nothing else matters
    و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

     

    Never cared for what they say
    هرگز به چیزهایی که می گفتند اهمیت نداده‌ام

    Never cared for games they play
    هرگز به بازی‌هایی که می‌کرده‌اند اهمیت نداده‌ام

    Never cared for what they do
    هرگز به کارهایی که انجام دادند اهمیت نداده‌ام

    Never cared for what they know
    هرگز به چیزهایی که می‌دانستند اهمیت نداده‌ام

    And I know, yeah
    اما من می‌دانم

     

    So close no matter how far
    خیلی نزدیک، اهمیتی ندارد چقدر

    Couldn’t be much more from the heart
    از قلب‌هایمان که نمی‌تواند نزدیک‌تر باشد

    Forever trusting who we are
    همیشه به خودمان باور خواهیم داشت که چه کسی هستیم

    No nothing else matters
    و هیچ چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

    No nothing else matters
    و هیچ چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

     

    متالیکا / Metallica

    مایلی سایرس / Miley Cyrus

     

    متن رونوشت از slac.ir و LyricFind

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱۹ مهر ۰۰

    نفسم باش

    نفسم باش مرا چون تو کسی نیست عزیز
    شهر خالی ست مرا همنفسی نیست عزیز

    حافظ از حال من سوخته آگاه تر است
    زده ام فالی و فریاد رسی نیست عزیز

    نیست حتی پر و بالی که به سویت بپرم
    آسمان بی تو مرا جز قفسی نیست عزیز

    کیمیایی و من خسته مسی ناچیزم
    به سر کوی توام دسترسی نیست عزیز

    قلب بیمار مرا عشق شما درمان است
    غیر آغوش تو دل را هوسی نیست عزیز

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۲۵ دی ۹۹

    چشم هایم را عوض کردم ، نگاهم را... نشد

    چشم هایم را عوض کردم ، نگاهم را... نشد
    باز هم دیروزها رد شد ولی فردا نشد

    می‌فشارم سر به روی شانه‌ی تنهایی‌ام
    هیچ کس مانند من با رفتنت تنها نشد

    شمس را گم کرده‌ام بی‌چشم‌های روشنت
    نیستی و شعرهایم مثل مولانا نشد

    جای خالی تو را حتی غزل هم پر نکرد
    در غزل فریادهایم دردهایم جا نشد

    گرم آغوشت نبوده سرنوشت دست‌هام
    اخم آغوشم بدون خنده‌هایت وا نشد

    بعد تو من ماندم و دنیای سرد سنگ‌ها
    مثل مردابی که هرگز قسمتش دریا نشد

     

    @JanJiyarlr

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۱۰ دی ۹۹

    هم صحبت

    سال‌ها هم‌صحبتم بودی و همرازم نبودی
    با تو عمری هم‌قفس بودم هم‌آوازم نبودی

    باغ بودم بی‌خبر از من گذشتی گل نچیدی
    دل به آواز تو بستم نغمه پردازم نبودی

    بر سر بامت نشستم دانه شوقم ندادی
    خواستم تا پر گشایم بال پروازم نبودی

    رازها در سینه پنهان کردم و با کس نگفتم
    خواستم آن را با تو گویم محرم رازم نبودی

    سوز دل در پرده گفتم ره به آوازم نبودی
    ساز یکرنگی زدم دلدار سازم نبودی

    روز تنهایی به چشمت شعله مِهری ندیدم
    در شبِ ظلمانیِ من پرتو اندازم نبودی

    بود امیدم همدم آغاز و انجامم تو باشی
    فکر انجامم نکردی یار آغازم نبودی

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۷ آذر ۹۹

    عجب دیوانه ای بودم من

     

    عجب دیوانه بودم من که بستم دل به چشم تو
    و کار این دل دیوانه را دشوار کردی تو

    چقدر از التماسم پیش مردم آبرویم رفت
    چقدر این عاشقت را پیش مردم خوار کردی تو

     

    شنیدم بارها با دیگران بودی ولیکن حیف
    شهامت در وجودت کو؟ که بس انکار کردی تو

    تو صدها شعر زیبا را برایم خواندی و گفتی
    که بازی با دل بیمار من بسیار کردی تو

     

    چو آن شب دیدمت در کوچه او را با تو
    و ناچار این خیانت را به من اقرار کردی تو

    نمی‌بخشم تو را هرگز دلم را سخت بشکستی
    خدا هم خود تلافی می‌کند بد کار کردی تو

     

    نمی‌بایست نفرین آخرین پیمان ما می‌شد
    مرا اما به این کار غلط ناچار کردی تو

    ز باغ سینه‌ام گل‌های زرد آرزو کندم
    مرا با بی‌وفایی‌ها ز خود بیزار کردی تو

     

    چه حسنی داشتی در این شکست تلخ! می‌دانی؟
    مرا از خواب عشق و عاشقی بیدار کردی تو.

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۱۶ مهر ۹۹
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه