۱۰۹ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

باورت شد عشق اینجا ذلت است؟

باورت شد عشق اینجا ذلت است؟

عاشقی سوزاندن حیثیت است؟؟

باورت شد دوستی ها لحظه ایست؟

بی وفایی قسمتی از زندگیست؟؟

من که گفتم حاصلش دل بستگیست!

در نهایت خستگی و خستگیست!

من که گفتم این بهار افسردگیست!

دل نبند این پرستو رفتنیست!

عاقبت دیدی که ماتت کرد و رفت!

خنده‌ای بر خاطراتت کرد و رفت!

 عجب کاری بدستت داد دل!

هم شکست و هم شکستت داد دل!

  • نظرات [ ۶ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۲۴ تیر ۹۵

    ناراضیم ، اما گله ای از تو ندارم ...

    بگذار اگر این‌بار سر از خاک برآرم

    بر شانه‌ی تنهایی خود سر بگذارم


    از حاصل عمر به‌هدر رفته‌ام ای ‌دوست

    ناراضی‌ام، امّا گله‌ای از تو ندارم


    در سینه‌ام آویخته دستی قفسی را

    تا حبس نفس‌های خودم را بشمارم


    از غربت‌ام این‌قدر بگویم که پس‌از تو

    حتّی ننشسته‌ست غباری به مزارم


    ای کشتی جان! حوصله کن می‌رسد آن‌روز

    روزی که تو را نیز به دریا بسپارم


    نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت

    یک‌بار به پیراهن تو بوسه بکارم


    ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار

    تا دست خداحافظی‌اش را بفشارم


    « فاضل نظری »

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۹ تیر ۹۵

    تو نباشی ...

    تو نباشی نَفَسم را به دَرَک خواهم داد

    پاسخِ لطفِ خدا را مَتَلک خواهم داد

     

    دوره گردی اگر از کوچه یِ تقدیر گذشت

    جانِ شیرین و جگر را به نمک خواهم داد


    تو نباشی همه‌یِ ثانیه ها مرگِ من است

    صورت ثانیه را دستِ کُتَک خواهم داد


    گورِ بابایِ شعور و ادب و شخصیّتم

    ناسزاهایِ رکیکی به فلک خواهم داد ...!!!


    به درک رفت اگر وزنِ غزل ... شعر فدای سرِ تو

    تو نباشی همه‌یِ زندگی‌ام را به درک خواهم داد

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۲۶ خرداد ۹۵

    شهریار

    ثریا ابراهیمی (پری) معشوقه معروف استاد شهریار که الان تو آمریکا زندگی میکنه. قسمتی از ادبیات ما مدیون ایشونه وگرنه شهریار بجای شاعر شدن، پزشک میشد و شاید دیگه شاهد شاهکارهای نظیر "آمدی جانم به قربانت..." و امثال اون نبودیم

    استاد شهریار در پی یک شکست عشقی ترم آخر پزشکی دانشگاه را رها میکند و ترک تحصیل مینماید.

    یعنی حدود 6 ماه قبل از اخذ مدرک دکتری از دانشگاه به دلیل شکست عشقی انصراف میدهد.

    او که به خواستگاری دختری از آشنایان میرود چون وضع مالی مناسبی نداشته و در ابتدا مشهور هم نبوده جواب رد میشنود.

    استاد ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺗﺎ 47 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﺠﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ...

    ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﺶ ﺭﻓﺖ، به ﺍﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺩ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﺑﻬﺮﻩ بوﺩ !!!

    ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ در ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺳﯿﺰﺩﻩ به ﺩﺭ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﻭ بچه ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﯾﺪ ، ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﺩ که واقعاً معرکه است :

    لطفا ادامه ی مطلب رو بخونید.

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۲۲ خرداد ۹۵

    زیباترین معشوقه روزی پیر خواهد شد

    گیراتر از چشم تو هم درگیر خواهد شد

    زیباترین معشوقه روزی پیر خواهد شد


    امروز تعبیرم کن اما خاطرت باشد

    خوابی که یوسف دیده هم تعبیر خواهد شد


    مردی که عمری تشنه‌ی جام محبت بود

    یک روز از این نامهربانی سیر خواهد شد


    غره مشو این امپراطوری قدرت‌مند

    با حمله‌ی مشتی مغول تسخیر خواهد شد


    دستی بجنبان تا که امروز تو زیباییست

    دستی بجنبان چون که فردا دیر خواهد شد


    « حسین زحمتکش »

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۱۴ خرداد ۹۵

    سرنوشت رازداری ، دار باشد بهتر است


    رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است

    بین ما این فاصله "بسیار" باشد بهتر است


    من به دنبال کس‍ی بودم که "دلسوزی" کند

    همدمم این روزها سیگار باشد بهتر است


    من نگفتم آنچه حلاج از تو دید و فاش کرد

    سر نوشت "رازداری" ، دار باشد بهتر است !


    خانه‌ی بیچاره‌ای که سرنوشتش زلزله است

    از همان روز نخست آوار باشد بهتر است


    گاه نفرت حاصلش عشق است ، این را درک کن

    گاه اگر از تو دلم بیزار باشد بهتر است


    « حسین زحمتکش »

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۲۵ ارديبهشت ۹۵

    نام پدر

    ﻧﺎﻣــــــــــم ﺯﻥ ﺍﺳــــــــــــــــــــﺖ …

    ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﮔﻮﺭﻡ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ،

    ﮔﺎﻩ ﺳﻨﮕـــــﺴﺎﺭ …

    ﮔﺎﻩ ﻣﺮﺍ ﺿﻌﯿﻔﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯽ …

    ﮔﺎﻩ ﻟﭽﮏ ﺑﻪ ﺳﺮ …

    ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﺮ " ﻣﺮﺩی" ﮐﻪ ﺗﻮﯾﯽ ، 

    ⇦ﻣﺮﺩﺗــــــــــﺮم⇨ 


    ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻋﺮﺑﺪﻩ ﻣﯽ ﮐﺸﯽ ،

    ﻭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺣﮑﻢ ﺁﺑﺮﻭﺩﺍﺭﯼ

    ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪم !


    ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐـــــﺸﻢ ،

    ﻭ ﺗﻮ  ﭘﺪﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ …

    ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ،

    ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ⇦ﻣﺮﺩﺗــــــــــﺮم⇨


    ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺎﮐﺴﯽ ،

    ﺯﺍﻧﻮﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺍﻧﻮﯾﻢ ﻣﯽ ﺳﺎﯾﯽ ،

    ﻭ ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ،

    ﻭ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ : 

    " ﺁﻗﺎﯼ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻟﻄــــــــــﻔﺎ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ !

    ﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ⇦ﻣﺮﺩﺗــــــــــﺮم⇨  


    ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ  ﭘﯿﺶ ﭘﺎﻫﺎﯾﻢ

    ﺗﺮﻣﺰ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ ﭼﻨﺪ ؟ 

    ﻭ ﻣﻦ ﺭﻭﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺍﻧﻢ …

    ﻭ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ

    ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺪ …ﮔﺮﯾﺴﺘﻨﯽ ﺳﺨﺖ، 

    ﺩﻭﺭ ﺍﺯ اندیشه‌ی ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺗﻮ …

    ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ،

    ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ

    ﻣﻦ ﺍﺯ " ﺗﻮ" ⇦ﻣﺮﺩﺗــــــــــــــــــــﺮم⇨


    ﺯﻥ ﻋﺸﻖ ﺯﺍﯾﺪ …

    ﻭ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯾـــــــﺶ ﻧﺎﻡ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !

    ﺍﻭ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﺸﺪ …

    ﻭ ﺗﻮ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ 

    ﺑﭽﻪ ﺩﺧـــــﺘﺮ ﻧﺒﺎﺷﺪ … !!!

    ﺍﻭ بی‌خوابی ﻣﯽ ﮐﺸﺪ …

    ﻭ ﺗﻮ خواب حوریان بهشتی میبینی !!!

    او مادر می‌شود

    وهمه جا می‌پرســـــن : نام پدر ؟ !!!


    « سیمین دانشور »


    شعر پرمعنایی بود، گذاشتم رو وبلاگم ولی من زن نیستم :/

  • نظرات [ ۷ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۱۹ فروردين ۹۵

    او استکان چایی خود را نخورد و رفت

    او استکان چایی خود را نخورد و رفت

    بغض مرا به دست غزل‌ها سپرد و رفت


    گفتم نرو ! بمان ! قسم‌ات می‌دهم ولی

    تنها به روی حرف خودش پا فشرد و رفت


    گفتم که صد شمار بمان تا ببینم‌ات

    یک خنده کرد و تا عدد دَه شمرد و رفت


    گفتم که بی تو هیچم و او گفت بی نه با !

    در بیت آخرین غزلم دست برد و رفت


    یعنی به قدر چای هم ارزش …؟ نه بی‌خیال

    او استکان چایی خود را نخورد و رفت


    « حسین زحمتکش »

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۹ فروردين ۹۵

    آمد قلب مرا دزدید و رفت

    آمد و قلب مرا دزدید و رفت

    بی قراری های من را دید و رفت


    او گمان می کرد من دیوانه ام

    بر من و احساس من خندید و رفت


    غنچه های عشق را از خاک جان

    با تمام بی وفایی چید و رفت


    دل به او بستم ولی افسوس، او

    حال و روزم را کمی فهمید و رفت


    باورم شد رفتنش اما عجیب

    بعد از او ایمان من لرزید و رفت


    خواستم برگردم و عاشق شوم

    عشق هم دیگر زمن ترسید و رفت ...


    « شاعر نامعلوم »

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۵ فروردين ۹۵

    مرا ببخش عزیزم که عاشقت شده‌ام


    مرا ببخش عزیزم که عاشقت شده‌ام

    محل ثانیه‌ها و دقایقت شده‌ام


    گذشته‌های قشنگت دوباره زنده شده

    و در خیال خودم عشق سابقت شده‌ام


    لیاقتیست تو را داشتن - فرشته من -

    دلم خوش است که این بار لایقت شده‌ام


    برای رد شدن از رود تلخ خاطره‌ها

    سوار شو؛ بگذر تا که قایقت شده‌ام


    و باز قایق دل را به سوی عشق بران

    کنون که همدم باد موافقت شده‌ام


    تو یادگار بهاری؛ درون بوم دلم

    تو دشت عاطفه‌ای و شقایقت شده‌ام


    آهای دختر رویا، آهای زندگی‌ام

    ببین که آینه‌ای از علایقت شده‌ام


    برای اینکه مرا حس کنی بصورت اشک

    میان چشم تو؛ همراه هق هقت شده‌ام


    به دل نگیر گناه مرا الهه مهر

    مرا ببخش که بد موقع عاشقت شده‌ام …


    « رضا کیانی »

  • نظرات [ ۵ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۲۳ اسفند ۹۴
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه