یه روز بردیمش به پارک و بابامون بهمون هشدار داده بود که سگه خیلی سریعه اما ما نتونستیم خودمون رو کنترل کنیم. خلاصه برادرم افسار رو باز کرد و در همون لحظه سگه یه گربه دید، حدس می زنم گربه شبیه همون یه تیکه حوله بود. سگ دوید، توی عمرم هیچی به زیبایی اون سگ پیر در حال دویدن ندیدم، تا اینکه بالاخره گربه رو گرفت و همون چیزی که می ترسیدیم اتفاق افتاد، اون گربه کوچیک رو کشت...تیکه تیکه کردش و بعدش گیج و حیرون همون جا نشست...
اون سگ تموم عمرش مشغول دویدن دنبال اون چیز بود و وقتی که گرفتش نمی دونست باهاش چی کار کنه...
« جاناتان_نولان »
منبع: ⠀ @jomelat_Nab