۹۰ مطلب با موضوع «شعر :: دیگر شاعران» ثبت شده است

وضع اسف‌بار

وضعمان خیلی اسف‌بار است باور می‌کنید؟
بچه ‌ام در خانه بیکار است باور می‌کنید؟

در تریبون آنچه می گویند مسئولین به هم
اکثرا از نوع لیچار است باور می‌کنید؟
 
اینکه جایی قحطی وفقر است جایی زلزله
شیخ گفته کار کفّار است باور می‌کنید؟

یک نفر را توی جنگل‌‌ها به دام انداختند
بعد میگویند زمین‌خوار است باور میکنید؟
 
اکثر آنها که ما را منع قلیان می‌کنند
کارشان قاچاق سیگار است باور می‌کنید؟
 
ما همین که زنده‌ایم و زندگی را میکنیم
کارمان مصداق ایثار است باور می‌کنید؟
 
بنده از شرم همین شعری که الان گفته‌ام
واقعا رویم به دیوار است باور می‌کنید؟

برگرفته از @qazvin_abad

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۲۶ ارديبهشت ۹۸

    بگذریم ...

    دانبو


    در شهر عشق رسم وفا نیست، بگذریم
    یارای گفتن گله‌ها نیست، بگذریم
     
    دردیست در دلم که دوایش نگاه توست
    دردا که درد هست و دوا نیست، بگذریم
     
    گفتی رقیب با من تنها مگر کجاست؟
    گفتم رقیب با تو کجا نیست؟ بگذریم...
     
    ابری که می‌گذشت به آهنگ گریه گفت:
    دنیا مکان «ماندن» ما نیست، «بگذریم»
     
    هرچند دشمنم شده‌ای دوست دارمت
    بر دوستان گلایه روا نیست، بگذریم


    برگرفته از @JanJiyarlr

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱۳ اسفند ۹۷

    خبر مرگم

    پـشـت دیــــــــوار هـمـــین
     کــــــوچــه بـــه دارم بــزنـیـــد

    مــــــن کـــــــه رفـتــــم بنشـینـید
    و ... هـــــوارم بــزنـیــــد

    بـــــاد هـــــم آگـهـــی مـــــــرگ
     مـــــرا خـــواهـــد بـــــــــرد

    بنـویسـیـد کـــــه: "بـــــــد
    بــــــــودم" و جـــــــارم بـــزنـیــد

    مـــــن از آییـــن شــمـا سیـــــر
     شــــــدم ... سیـــر شــــــدم

    پـنـجـــه در هــــر چــــه کــــه
     مــــن واهـمــه دارم بـــزنـیــد

    دســـت هــــایــــم چقــــدر بــــــود
     و بــــه دریــــا نــرسیــد؟!

    خبـــــر مــــــــرگ مـــــــرا طعنــــه
     بــــــه یــــــارم بـــــزنـیــد

    آی! آنـهـا! کــــه بــــه بــــی
     بــــرگـــی مــــن مـــی خـنـــدیـد!

    مــــرد بـــاشیـــد و ... بیـــاییـــد
     ... و کنــــارم بــــزنـیـــد

    برگرفته از : قزوین آباد

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۱ اسفند ۹۷

    دلتنگ توئم

    دلتنگ توئمو دیدار تو درمان من است
    بی رنگ رخت زمانه زندان من است

    بر من در وصل بسته میدارد دوست
    دل را بعنا شکسته میدارد دوست

    زین پس من و دلشکستگی بر در او
    چون دوست دل شکسته میدارد دوست


    «شهرام ناظری - یادگار دوست»
  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱۵ بهمن ۹۷

    رفیقِ نارفیق

    مهربان بودیم ولی خنجر زدند بر پشت ما
    داس نامردی زدند بر دست و بر انگشت ما

    برده‌اند ما را به چشمه و ندادند آب خوش
    تیشه قهر است هنوز بر ریشه و بر خشت ما

    تشنه لب هستیم کنار ساحل و دریای آب
    وای، خشکانیده شد سبزه، چمن بر دشت ما

    دانه بسیار است ولی دانه درشت بسیارتر
    آتش و داغ رفیق مانده هنوز بر شصت ما

    بند کیفم را بدست دارد رفیق نارفیق
    عاشق انگشتری گردید، برید انگشت ما

    ناله #آرام تا عرش و سما گویا رسید
    کی پریشانی و فقر پر میکشد از مشت ما


    #حمید_آرامیان

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۱۵ دی ۹۷

    من هم بهاری داشتم

    این خزانم را نبین من هم بهاری داشتم
    با تمام بی‌کسی‌هایم تباری داشتم

    دست شب تاراج زد بر پیکر خورشید من
    ورنه با آن صبح امیدم قراری داشتم

    بر دلم هر لحظه می‌رویید شوق عاشقی
    در کنار سادگی‌ها روزگاری داشتم

    دیر فهمیدم تفاوت را میان اشک‌ها
    کز تمام نارفیقان چشم یاری داشتم

    سینه می‌سوزد ز فریادی غریب و آشنا
    من وداعی تلخ از یادِ نگاری داشتم

    می‌کشد هر دم به سخره اشک‌هایم را فلک
    خوب می‌داند چه قلب بردباری داشتم

    دیده می‌بندم که حسرت بر دلم بسیار شد
    ای دریغا من در این ویرانه داری داشتم...

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۱ آذر ۹۷

    لعنت ...

    لعنت به من وُ عشق تو وُ وعده ی "ما"یت

    لعنت به منِ بی شرفِ مانده به پایت


    له کرده غرور و دل و آیینِ شعورم 

    بی میلی و سردیِ دل و زنگ صدایت


    باید بروم، ماندنم انکارِ شعور است 

    نادیده بگیرم همه ی خاطره هایت


    هی بغض و نمِ اشک و من و بالشِ خیسم 

    تکرار تو وُ خاطره ی مانده به جایت


    کافر شدم از بعد تو ، انگار دوباره 

    لازم شده پیغمبر و اعجاز خدایت


    من میروم آهسته و میپوسم و شاید 

    روزی کسی از من غزلی خواند برایت


    « لیلا کاظمی »


    منبع: @beytpoem

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۲۰ فروردين ۹۷

    گاهی دلم برای خودم تنگ می شود...

    سال نو ... عید امسال ... سال به سال غمگین تر ...

    با من مرور کن تلخ بودن سرنوشت را !!



    گاهی میان دیده و دل جنگ می شود

    گاهی غزل، برای تو دلتنگ می شود


    گاهی دو کوچه فاصله ی خانه های ماست

    اما همین دو کوچه، دو فرسنگ می شود


    گاهی برای رفتن تو، گریه می کنم

    هق هق، ترانه و...نفس، آهنگ می شود


    گاهی تمام هر چه که اسمش غرور بود 

    می ریزد و نتیجه ی آن، ننگ می شود


    گاهی میان خلوت افکار خسته ام

    شیطان به دست تیره ی تو رنگ می شود


    از اینکه عاشقانه تو را می پرستم و...

    از اینکه ظالمانه، دلت سنگ می شود


    از اینکه باز هم دل من را ربوده ای 

    گاهی دلم برای خودم تنگ می شود...


    #محمدعلی_بهمنی


    منبع: @beytpoem

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۱ فروردين ۹۷

    عذر ما را خواستن کار تو نیست


    سازگاری با رفیقان ظاهراً کار تو نیست

    از وفا و مهربانی دم زدن کار تو نیست

    تو شریک دزد بودی و رفیق قافله

    غارتم کردی ولی گفتی به من کار تو نیست


    پیش از آنی که بخواهی از کنارت می‌روم

    تا بدانی عذر ما را خواستن کار تو نیست

    ناز کم کن ، عشوه بس کن ، اشتباهی آمدی

    دلبری از ما جوانان پیرزن! کار تو نیست


    لایق تو خسرو بود و مایه‌دارانی چو او

    شرط‌بندی با کسی چون کوهکن کار تو نیست

    شیر کی دیدی که با کفتارها دمخور شود ؟!

    دور شو از من، نبرد تن به تن کار تو نیست


    لب مطلب: « کار هر بز نیست خرمن کوفتن

    گاو نر می‌خواهد و مرد کهن » کار تو نیست


    شاعر : کاظم بهمنی

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۱۰ اسفند ۹۶

    تو همانی که ...

    دانبوی غمگین

    فک کنم امروز میشه بیست و دومین سالی که از عمرم گذشته ...



    تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

    او که هرگز نتوان یافت همانندش را


    منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد

    غزل و عاطفه و روح هنرمندش را


    از رقیبان کمین کرده عقب می ماند

    هر که تبلیغ کند خوبیِ دلبندش را


    مثل آن خواب، بعید است ببیند دیگر

    هر که تعریف کند خواب خوشایندش را


    مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد

    مادرم تاب ندارد غم فرزندش را


    عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو

    به تو اصرار نکرده است فرآیندش را


    قلبِ من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

    مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را


    حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

    بفرستند رفیقان به تو این بندش را :


     « منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر

    لای موهای تو گم کرد خداوندش را »


    « کاظم بهمنی »


    منبع: @Beytpoem 💕

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۲۶ بهمن ۹۶
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه