۹۰ مطلب با موضوع «شعر :: دیگر شاعران» ثبت شده است

وقتی که می‌رفتی

وقتی که می‌رفتی،

بهار بود


تابستان که نیامدی،

پاییز شد


پاییز که برنگشتی،

پاییز ماند


زمستان که نیایی،

پاییز می‌ماند


تو را به دل پاییزی‌ات،

فصل‌ها را به هم نریز!


« عباس معروفی »

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۲۶ مرداد ۹۵

    بی ابر باران گرفت

    اگه این شعر رو صدبار هم بخونم برای صدو یکمین بار اشک توی چشمام جمع میشه، شاعرشم نمیدونم کیه


    روز اول بی‌هوا قلب مرا دزدید و رفت

    روز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت


    روز سوم آخ! خالی هم کنار لب گذاشت 

    دانه‌ی دیوانگی را در دلم پاشید و رفت


    روز چهارم دانه‌اش گل داد و او با زیرکی

    آن غزل را از لبم نه از نگاهم چید و رفت


    با لباس قهوه‌ای آن روز فالم را گرفت

    خویش را در چشم‌های بی‌قرارم دید و رفت


    فیل را هم این بلا از پا می‌اندازد خدا !

    هی لب فنجان خود را پیش من بوسید و رفت


    او که طرز خنده‌اش خانه خرابم کرده بود

    با تبسم حال اهل خانه را پرسید و رفت


    تا بچرخانم دلش را نذرها کردم ولی

    جای دل، از بخت بد، دلبر خودش چرخید و رفت


    زیر باران راه رفتن، گفت می‌چسبد چقدر!

    با همین حالش به من حال دعا بخشید و رفت


    استجابت شد چه بارانی گرفت آن‌شب ولی

    بی‌ من او بارانیش را پا شد و پوشید و رفت


    روز آخر بی‌دعا بی‌ابر هم باران گرفت

    دید اشکم را نمی‌دانم چرا خندید و رفت


  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۲۱ مرداد ۹۵

    وصیت نامه وحشی بافقی

    روز مرگم ، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید

    همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــد

    مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید

    مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید


    بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ

    پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ

    جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد

    شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید


    روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد

    اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــد

    روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت

    آن جگر سوخته خسته از این دار برفـت…

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱۸ مرداد ۹۵

    ما شکست خوردیم


    ما شکست خوردیم
    در آسانسوری که پایین می رفت

    خوابِ رقصیدن بر بامِ آسمان خراش می دیدیم
    وَ رؤیاهای ما
    با پوکه ی سیگارهایمان
    زیرِ میزهای تحریرلگدمال می شدند.

    آن قدر به جلدِ مفتش خزیدیم
    که چرکنویسِ سروده هامان
    از نسخه ی نهایی شان شاعرانه تر شدند

    وَ ندانستیم که زخم
    با پنهان کردنِ چرک
    درمان نمی شود.


    « یغما گلرویی »

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۱ مرداد ۹۵

    باورت شد عشق اینجا ذلت است؟

    باورت شد عشق اینجا ذلت است؟

    عاشقی سوزاندن حیثیت است؟؟

    باورت شد دوستی ها لحظه ایست؟

    بی وفایی قسمتی از زندگیست؟؟

    من که گفتم حاصلش دل بستگیست!

    در نهایت خستگی و خستگیست!

    من که گفتم این بهار افسردگیست!

    دل نبند این پرستو رفتنیست!

    عاقبت دیدی که ماتت کرد و رفت!

    خنده‌ای بر خاطراتت کرد و رفت!

     عجب کاری بدستت داد دل!

    هم شکست و هم شکستت داد دل!

  • نظرات [ ۶ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۲۴ تیر ۹۵

    ناراضیم ، اما گله ای از تو ندارم ...

    بگذار اگر این‌بار سر از خاک برآرم

    بر شانه‌ی تنهایی خود سر بگذارم


    از حاصل عمر به‌هدر رفته‌ام ای ‌دوست

    ناراضی‌ام، امّا گله‌ای از تو ندارم


    در سینه‌ام آویخته دستی قفسی را

    تا حبس نفس‌های خودم را بشمارم


    از غربت‌ام این‌قدر بگویم که پس‌از تو

    حتّی ننشسته‌ست غباری به مزارم


    ای کشتی جان! حوصله کن می‌رسد آن‌روز

    روزی که تو را نیز به دریا بسپارم


    نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت

    یک‌بار به پیراهن تو بوسه بکارم


    ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار

    تا دست خداحافظی‌اش را بفشارم


    « فاضل نظری »

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۹ تیر ۹۵

    تو نباشی ...

    تو نباشی نَفَسم را به دَرَک خواهم داد

    پاسخِ لطفِ خدا را مَتَلک خواهم داد

     

    دوره گردی اگر از کوچه یِ تقدیر گذشت

    جانِ شیرین و جگر را به نمک خواهم داد


    تو نباشی همه‌یِ ثانیه ها مرگِ من است

    صورت ثانیه را دستِ کُتَک خواهم داد


    گورِ بابایِ شعور و ادب و شخصیّتم

    ناسزاهایِ رکیکی به فلک خواهم داد ...!!!


    به درک رفت اگر وزنِ غزل ... شعر فدای سرِ تو

    تو نباشی همه‌یِ زندگی‌ام را به درک خواهم داد

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۲۶ خرداد ۹۵

    نام پدر

    ﻧﺎﻣــــــــــم ﺯﻥ ﺍﺳــــــــــــــــــــﺖ …

    ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﮔﻮﺭﻡ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ،

    ﮔﺎﻩ ﺳﻨﮕـــــﺴﺎﺭ …

    ﮔﺎﻩ ﻣﺮﺍ ﺿﻌﯿﻔﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯽ …

    ﮔﺎﻩ ﻟﭽﮏ ﺑﻪ ﺳﺮ …

    ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﺮ " ﻣﺮﺩی" ﮐﻪ ﺗﻮﯾﯽ ، 

    ⇦ﻣﺮﺩﺗــــــــــﺮم⇨ 


    ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻋﺮﺑﺪﻩ ﻣﯽ ﮐﺸﯽ ،

    ﻭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺣﮑﻢ ﺁﺑﺮﻭﺩﺍﺭﯼ

    ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪم !


    ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐـــــﺸﻢ ،

    ﻭ ﺗﻮ  ﭘﺪﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ …

    ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ،

    ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ⇦ﻣﺮﺩﺗــــــــــﺮم⇨


    ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺎﮐﺴﯽ ،

    ﺯﺍﻧﻮﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺍﻧﻮﯾﻢ ﻣﯽ ﺳﺎﯾﯽ ،

    ﻭ ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ،

    ﻭ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ : 

    " ﺁﻗﺎﯼ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻟﻄــــــــــﻔﺎ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ !

    ﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ⇦ﻣﺮﺩﺗــــــــــﺮم⇨  


    ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ  ﭘﯿﺶ ﭘﺎﻫﺎﯾﻢ

    ﺗﺮﻣﺰ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ ﭼﻨﺪ ؟ 

    ﻭ ﻣﻦ ﺭﻭﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺍﻧﻢ …

    ﻭ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ

    ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺪ …ﮔﺮﯾﺴﺘﻨﯽ ﺳﺨﺖ، 

    ﺩﻭﺭ ﺍﺯ اندیشه‌ی ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺗﻮ …

    ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ،

    ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ

    ﻣﻦ ﺍﺯ " ﺗﻮ" ⇦ﻣﺮﺩﺗــــــــــــــــــــﺮم⇨


    ﺯﻥ ﻋﺸﻖ ﺯﺍﯾﺪ …

    ﻭ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯾـــــــﺶ ﻧﺎﻡ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !

    ﺍﻭ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﺸﺪ …

    ﻭ ﺗﻮ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ 

    ﺑﭽﻪ ﺩﺧـــــﺘﺮ ﻧﺒﺎﺷﺪ … !!!

    ﺍﻭ بی‌خوابی ﻣﯽ ﮐﺸﺪ …

    ﻭ ﺗﻮ خواب حوریان بهشتی میبینی !!!

    او مادر می‌شود

    وهمه جا می‌پرســـــن : نام پدر ؟ !!!


    « سیمین دانشور »


    شعر پرمعنایی بود، گذاشتم رو وبلاگم ولی من زن نیستم :/

  • نظرات [ ۷ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۱۹ فروردين ۹۵

    آمد قلب مرا دزدید و رفت

    آمد و قلب مرا دزدید و رفت

    بی قراری های من را دید و رفت


    او گمان می کرد من دیوانه ام

    بر من و احساس من خندید و رفت


    غنچه های عشق را از خاک جان

    با تمام بی وفایی چید و رفت


    دل به او بستم ولی افسوس، او

    حال و روزم را کمی فهمید و رفت


    باورم شد رفتنش اما عجیب

    بعد از او ایمان من لرزید و رفت


    خواستم برگردم و عاشق شوم

    عشق هم دیگر زمن ترسید و رفت ...


    « شاعر نامعلوم »

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۵ فروردين ۹۵

    مرا ببخش عزیزم که عاشقت شده‌ام


    مرا ببخش عزیزم که عاشقت شده‌ام

    محل ثانیه‌ها و دقایقت شده‌ام


    گذشته‌های قشنگت دوباره زنده شده

    و در خیال خودم عشق سابقت شده‌ام


    لیاقتیست تو را داشتن - فرشته من -

    دلم خوش است که این بار لایقت شده‌ام


    برای رد شدن از رود تلخ خاطره‌ها

    سوار شو؛ بگذر تا که قایقت شده‌ام


    و باز قایق دل را به سوی عشق بران

    کنون که همدم باد موافقت شده‌ام


    تو یادگار بهاری؛ درون بوم دلم

    تو دشت عاطفه‌ای و شقایقت شده‌ام


    آهای دختر رویا، آهای زندگی‌ام

    ببین که آینه‌ای از علایقت شده‌ام


    برای اینکه مرا حس کنی بصورت اشک

    میان چشم تو؛ همراه هق هقت شده‌ام


    به دل نگیر گناه مرا الهه مهر

    مرا ببخش که بد موقع عاشقت شده‌ام …


    « رضا کیانی »

  • نظرات [ ۵ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۲۳ اسفند ۹۴
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه