چه لحظه درد آوریه!
اون لحظه که میپرسه: خوبی؟
بغض تو گلوت میپیچه،
۵ خط تایپ میکنی، ولی به جای ارسال،
همه رو پاک می کنی و می نویسی:
خوبم مرسی تو خوبی؟...!!
چه لحظه درد آوریه!
اون لحظه که میپرسه: خوبی؟
بغض تو گلوت میپیچه،
۵ خط تایپ میکنی، ولی به جای ارسال،
همه رو پاک می کنی و می نویسی:
خوبم مرسی تو خوبی؟...!!
ساعت ۳ نصفه شب بود، صدای تلفن پسری را از خواب بیدار کرد، پشت خط مادرش بود،
پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کرده ای؟
مادر گفت: ۲۵ سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی، فقط خواستم بگویم تولدت مبارک پسرم.
پسر از این که دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد،
صبح سراغ مادر رفت. وقتی داخل خانه شد، مادرش را پشت میز تلفن با شمعی نیمه سوخته یافت، ولی مادر دیگر در این دنیا نبود...
(هرگز دل کسی را نشکن)
همه از مرگ میترسن . . . ! -_-
من از Added you by phone number . . . :|
والاااااااااا
o_O
فامیلن میفهمى فاااامیل! -_-
یه ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﻬﻢ ﺻﺒﺢ ﻣﺴﯿﺞ ﺩﺍﺩﻩ:
ﺟﻼﻡ
ﺗﻮ ﺟﻠﺪ ﺧﻮﮐﺼﻠﯽ ﻓﺪﺍﺕ ﺑﻠﻢ!
ﺟﯽ ﺍﻑ ﻣﯿﻔﺎ ﻧﺪﺍﻟﯽ؟
ﻣﯿﺜﻪ ﺑﻼﺕ ﺩﻭﭺ ﺻﻢ؟
ﺑﻮﭺ ﺑﻮﭺ!!!!
.
.
.
.
.
ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﻭﺯﺍﺭﺕ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﮔﻔﺘﻢ چند ﺗﺎ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺱ ﺭﻣﺰ ﮔﺸﺎﯾﯽ ﺑﻔﺮﺳﺘﻦ
ﻣﻦ که ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺣﻤﻠﻪ ﺗﺮﻭﺭﯾﺴﺘﯽ میدم!
گلوله نمیدانست،
شکارچی نمیدانست؛ تفنگ نمیدانست،
پرنده داشت برای جوجه هایش غذا میبرد..
خدا که میدانست!...
نمیدانـست؟ ...
«حسین پناهی»
در شهری که تاکسی هایش با یک زن تکمیل می شوند ولی با چهار مرد باز منتظر مسافر می ماند، امیدی به پیشرفت نخواهد بود...!!!
«حسین پناهی»
وقتی تو را از این دل تنگم خدا گرفت
با من تمام عالم و آدم عزا گرفت
شب های بی تو ماندن و تکرار این سؤال:
این دلخوشی ِساده ی ما را چرا گرفت؟
درچشم های تیره ی تو درد خانه کرد
در چشم های روشن من غصّه پا گرفت
هی گریه پشت گریه و هی صبر پشت صبر
هر کس شنید قلبش از این ماجرا گرفت
بعد از تو کار هر شب من جز دعا نبود
هی التماس و گریه و هی نذر .... تا گرفت
حالا که آمدی چه قَدَر تلخ و خسته ای
اصلا! خدا دوباره تو را داد؟ یا ... گرفت؟
روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید: چرا مرا دوست داری؟ چرا عاشقم هستی؟
پسر گفت: نمی توانم دلیل خاصی را بگویم، اما از اعماق قلبم دوستت دارم.
دختر گفت: وقتی نمی تونی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی؟؟!!
پسر گفت: واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم.
دختر گفت: اثبات؟؟!! نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم... شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد اما تو نمی توانی این کار را بکنی!!!!
پسر گفت: خب… من تو رو دوست دارم چون زیبا هستی… چون صدای تو گیراست… چون جذاب و دوست داشتنی هستی… چون باملاحظه و بافکر هستی... چون به من توجه و محبت می کنی... تو را به خاطر لبخندت دوست دارم... به خاطر تمامی حرکاتت دوست دارم...
دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد. چند روز بعد دختر تصادف کرد و به کما رفت پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت، نامه بدین شرح بود: عزیز دلم!!! تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم... اکنون دیگر حرف نمی زنی پس نمیتوانم دوستت داشته باشم. دوستت دارم چون به من توجه و محبت میکنی... چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی نمی توانم دوستت داشته باشم. تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم... آیا اکنون می توانی بخندی؟ می توانی هیچ حرکتی بکنی؟ پس دوستت ندارم...
اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد در زمان هایی مثل الان هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم. آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دارد؟
نه... و من
هنوز
دوستت دارم…
عاشقت هستم...
به دوست داشتَنت مشغولم…
همانند سربازی که سالهاست در مقرّی متروکه،
بیخبر از اتمام جنگ،
نگهبانی میدهد…!