۱۹۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غمگین» ثبت شده است

غم جانانه

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت


تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت

جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت


سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع

دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت


آشنایی نه غریب است که دلسوز من است

چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت


خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد

خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت


چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست

همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت


ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم

خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت


ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی

که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت


«حافظ»


Sina Moradi

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۲۹ مهر ۹۴

    شعری زیبا از شهریار

    ای صبا با تو چه گفتند

    که خاموش شدی ،


    چه شرابی به تو دادند

    که مدهوش شدی ،


    تو که آتشکده عشق و محبت بودی

    چه بلا رفت که

    خاکستر و خاموش شدی ،


    تو به صد نغمه ٬ زبان بودی و

    دل‌ها همه گوش ،

    چه شنفتی که زبان بستی و

    خود گوش شدی ،


    خلق را گرچه وفا نیست

    ولیکن گل من ؛

    نه گمان دار که رفتی و 

    فراموش شدی ...!


    " شهریار "


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۲۷ مهر ۹۴

    به سلامتی اون زندانی که...

    به سلامتی اون زندانی که به مادرش گفت قراره فردا برای چند روز از زندان آزاد بشم. مادر میخوام فرار کنم ازین مملکت ...

    گذشت سال‌ها! نه زنگی زد نه ازش خبری اومد ...!

    مادرش تو دله خودش گفت حیف چند سال زحمتم ببین چند ساله یه خبری از ما نمیگیره ...!!!

    همون روزا که مادر دل تنگ پسرش شده بود رفت پیش رئیس زندان و گفت این مشخصات پسرمه ببین چند سال از زندان رفته یا نه؟!؟!

    رئیس زندان نگاهی به شناسنامش کرد و گفت این زندانی ۷ سال پیش اعدام شده ...!!!

    مادرش بغض کرد و گفت شاید اشتباه میکنید...

    رئیس زندان گفت نه مادر جان، این تنها زندایی که هیچ‌وقت از یادم نمیره. هیچکس نیومد جنازشو تحویل بگیره، مامورای شهرداری خاکش کردن ...!!!


    سلامتی همه کسایی که حاضرن بمیرن اما کسی رو ناراحت نکنن ...!!!


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۹ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۲۳ مهر ۹۴

    گاهی نفسی هست، ولی هم‌نفسی نیست

    گاهی نفسی هست٬ ولی هم‌نفسی نیست

    در هر نفست هم، نفست هیچ کسی نیست

    آنقدر غریبی که در این شهر درندشت

    دنیای تو اندازه‌ی کنج قفسی نیست

    باید که هوایی به سرت داشته باشی

    در قلب زمستانی‌ات امّا هوسی نیست

    تلخ است که راضی شده باشی به دغل‌ها

    شیرین شده باشی و ببینی مگسی نیست ...!

    تنهاییت آنقدر بزرگ است که پیشش

    خوشبختیت اندازه‌ی حجمِ عدسی نیست

    کبریت بکش روی خودت شاعر بدبخت!

    فریاد بزن! داد بزن! دادرسی نیست

    لعنت به توکه هر نفست مژده‌ی درد است

    گاهی نفسی هست٬ ولی هم نفسی نیست ...


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۷ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۲۰ مهر ۹۴

    بعد از این عشق

    بعد از این عشق به هر عشق جهان می‌خندم

    هرکه آرد سخن عشق به میان می‌خندم

    من از آن روز که دلدارم رفت

    به هوس‌بازی این بی‌خبران می‌خندم

    خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است

    کارم از گریه گذشتست به آن می‌خندم


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۴ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱۲ مهر ۹۴

    دلم یک دوست می‌خواهد...

    امیدی بر جماعت نیست می‌خواهم رها باشم

    اگر بی‌انتها هم نیستم بی‌ابتدا باشم ....


    چه می‌شد بینِ مردم رد شوم آرام و نامرعی

    که مدت‌هاست می‌خواهم یک شب خدا باشم ...


    اگر یک بارِ دیگر فرصتی باشد که تا دنیا بیایم

    دوست دارم تا قیامت در کما باشم ...


    خیابان‌ها پر از دلداده و معشوقِ سردرگم

    ولی کو آن‌که پیشش می‌توانم بی‌ریا باشم؟


    کسی باید بیاید مثلِ من باشد، خودم باشد

    که با او جایِ لفظِ مضحکِ من یا تو (ما) باشم ...


    یکی باشد که بعد از سال‌ها نزدیکِ او بودن

    به غافلگیر کردن‌هایِ نابش آشنا باشم ...


    دلم یک دوست می‌خواهد که اوقاتی که دلتنگم

    بگوید:

    خانه را ول کن بگو: من کِی کجا باشم؟؟؟


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۶ مهر ۹۴

    دست های خالی

    نصیحت بزرگی خیلی ساله تو ذهنم مونده

    می‌گفت: اگه مهمون خونه‌ای بودین و صاحب خونه براتون چای آورد رد نکنین

    شاید این تنها چیزیه که برای پذیرایی از مهمونش داره و اگه نخورین نمیدونه باید چیکار کنه...

    دوستان حواستون به دستای خالی هم باشه...


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۷ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۱۹ شهریور ۹۴

    خداوندا... ویرانه ام...

    صدای تسلیمم به کوه رسید… کوه ویران شد

    صدای شکستنم به دریا رسید… دریا طوفان شد

    وصال من چه شد؟

    عشق چه شد؟

    نجوای شب… اشک‌های سحر…

    فردای من چه شد؟

    خداوندا…

    ویرانه‌ام… طوفان من چه شد؟


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۸ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱۶ شهریور ۹۴

    خوبم... تو چطوری؟

    چــه لــَحظـه ے دردآوریــه ...


    اون لـَحــظه کـه میپـُرسـه خوبــے ؟


    پـَنـج خـَط تـایپ میکـُنے ولــے بجـاے 

    " Enter "


    هــَمـه روپـاکـــ میکـُنـے ومینـِویسـے خوبـَم ... تـوچــطورے ؟ٔ


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۸ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۶ شهریور ۹۴

    فصل آخر

    این فصل آخر است ببخش عاشقانه نیست

    امشب در این خرابه هوای ترانه نیست


    مردم دوباره پشت سرم حرف می‌زنند

    اما عجیب! لحن تو هم صادقانه نیست


    قلبی که جنس شیشه شد آخر شکستنی ست

     عشقی که گشت یک‌طرفه جاودانه نیست


    گفتم بمان به زخم غرورم نمک نپاش

     گفتی سزای عشق مگر تازیانه نیست


    با این همه اگر چه مرا برده ای ز یاد

    هر چند در وجود تو از من نشانه نیست


    باور نمی‌کنم که تو طردم کنی ولی

    رفتم برای ماندنم آخر بهانه‌ای نیست


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۴ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۳ شهریور ۹۴
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه