۱۹۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غمگین» ثبت شده است

همش زود دیر میشه

صبح از خواب بیدار میشی
گوشیتو بر میداری می بینی پیام ندادم
میگیری میخوابی
ظهر پا میشی
میبینی تو اینستا پست نذاشتم
می بینی جواب کامنت های کسی رو ندادم
و کسی رو لایک نکردم

اس میدی
جوابی نمیاد
عصبی میشی
بعد نیم ساعت
دوباره زنگ میزنی
مشترک مورد نظر خاموش است
میزنی بیرون
عصری باز گوشیتو چک میکنی

خبری نیست
کفری میشی
میگی گوره باباش
شب میخوابی
ولی هنوز به فکرمی
صب میای دمه خونمون
سر کوچه

صوت قشنگ عبدالباسط
داربستی که واسه پلاکارد میزنن
شک میکنی میری جلو
ما را در غم از دست رفتن فرزندتان شریک بدانید
ماشینی که پشتش اعلامیه به اسم منه

پلاکایی که میزنن
تا خونه میدویی
اشکاتو پاک میکنی
میشینی جلو در خونه
میبندی چشاتو
خاطرات
تو کمد دنبال لباس مشکی میگردی

عصری سره خاک
تسلیت به مامان بابام
تاج گل
لباس های مشکی و خاکی
قرآنی که میخونن
صدای بیل و خاک

آخرین نفری هستی که سره خاکمی
همش یه روزی دیدی تموم شد
همش زود دیر میشه


Sina Moradi

  • نظرات [ ۵ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱ آذر ۹۴

    دائما در حال تغییرم

    من شبیه کوهم امّا از وسط تا خورده‌ام

    تو تصوّر می‌کنی چوبِ خدا را خورده‌ام


     نه! خیال بد نکن، چوب خدا این‌گونه نیست

    من هر آن‌چه خورده‌ام از دست دنیا خورده‌ام


     ساده از من رد نشو ای سنگدل، قدری بایست

    من همان « فرش ِ گران سنگم » ، فقط پا خورده‌ام


     قطره‌ام امّا هزاران رود ِجاری در من است

    غرق در دلشوره‌ام انگار دریا خورده‌ام


     دائما در حال تغییرم، بپرس از آینه

    بارها از دیدن تصویر خود جا خورده‌ام...!!!


    ستار


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۲۲ آبان ۹۴

    تاوان زخم هایی که خوردم ...

    به تـــاوان تـــمام زخم‌هایی کــه خــوردم،


     زخــمی خــواهم زد کــه شــعله‌اش دنیـــا را فراگیرد


    تــــر و خــشک با هـــم بــــسوزد …


     دیگـــر هــیچ شــــغالی ادعای گـــــرگی نکند،


    و دیگر هیچ شیری در جنگل نماند


    چون این بار در لباس گرگ به جنگل خواهم رفت


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۵ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۱۴ آبان ۹۴

    عشق یعنی...

    گریه دارد رفتنت اما خجالت می‌کشم

                             روز و شب در دفترم طرح خیانت می‌کشم


    با خودم درگیرم و از شعر گفتن خسته‌ام  

                     دارم از تنهایی‌ام سیگار وحشت می‌کشم


    می‌کشم تا خلسه‌های کافه های غرق دود

                   می‌کشم  از حرف‌ها از چشم‌هایت می‌کشم


    مثل یک دیوانه‌ی زنجیری عاقل شده  

                           شعر می‌گویم به جای تیغ حسرت می‌کشم


    نه نشد تا من بمیرم، گریه‌هایت حیف بود   

                     روی سنگ قبر خود احساس غربت می‌کشم


    لعنتی لبخند‌هایت را گرفتی، حیف شد 

                             نخ به نخ انگار دارم حس لعنت می‌کشم


    مثل دوران صمیمی و قشنگ کودکی   

                         روی دستم بعد تو هر روز ساعت می‌کشم


    عشق یعنی من وفادارم ولی دور از لبت  

                        دست از آرامش و یک خواب راحت می‌کشم


    مصطفی علیزاده


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۷ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۸ آبان ۹۴

    غم جانانه

    سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

    آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت


    تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت

    جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت


    سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع

    دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت


    آشنایی نه غریب است که دلسوز من است

    چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت


    خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد

    خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت


    چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست

    همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت


    ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم

    خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت


    ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی

    که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت


    «حافظ»


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۲۹ مهر ۹۴

    شعری زیبا از شهریار

    ای صبا با تو چه گفتند

    که خاموش شدی ،


    چه شرابی به تو دادند

    که مدهوش شدی ،


    تو که آتشکده عشق و محبت بودی

    چه بلا رفت که

    خاکستر و خاموش شدی ،


    تو به صد نغمه ٬ زبان بودی و

    دل‌ها همه گوش ،

    چه شنفتی که زبان بستی و

    خود گوش شدی ،


    خلق را گرچه وفا نیست

    ولیکن گل من ؛

    نه گمان دار که رفتی و 

    فراموش شدی ...!


    " شهریار "


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۲۷ مهر ۹۴

    به سلامتی اون زندانی که...

    به سلامتی اون زندانی که به مادرش گفت قراره فردا برای چند روز از زندان آزاد بشم. مادر میخوام فرار کنم ازین مملکت ...

    گذشت سال‌ها! نه زنگی زد نه ازش خبری اومد ...!

    مادرش تو دله خودش گفت حیف چند سال زحمتم ببین چند ساله یه خبری از ما نمیگیره ...!!!

    همون روزا که مادر دل تنگ پسرش شده بود رفت پیش رئیس زندان و گفت این مشخصات پسرمه ببین چند سال از زندان رفته یا نه؟!؟!

    رئیس زندان نگاهی به شناسنامش کرد و گفت این زندانی ۷ سال پیش اعدام شده ...!!!

    مادرش بغض کرد و گفت شاید اشتباه میکنید...

    رئیس زندان گفت نه مادر جان، این تنها زندایی که هیچ‌وقت از یادم نمیره. هیچکس نیومد جنازشو تحویل بگیره، مامورای شهرداری خاکش کردن ...!!!


    سلامتی همه کسایی که حاضرن بمیرن اما کسی رو ناراحت نکنن ...!!!


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۹ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۲۳ مهر ۹۴

    گاهی نفسی هست، ولی هم‌نفسی نیست

    گاهی نفسی هست٬ ولی هم‌نفسی نیست

    در هر نفست هم، نفست هیچ کسی نیست

    آنقدر غریبی که در این شهر درندشت

    دنیای تو اندازه‌ی کنج قفسی نیست

    باید که هوایی به سرت داشته باشی

    در قلب زمستانی‌ات امّا هوسی نیست

    تلخ است که راضی شده باشی به دغل‌ها

    شیرین شده باشی و ببینی مگسی نیست ...!

    تنهاییت آنقدر بزرگ است که پیشش

    خوشبختیت اندازه‌ی حجمِ عدسی نیست

    کبریت بکش روی خودت شاعر بدبخت!

    فریاد بزن! داد بزن! دادرسی نیست

    لعنت به توکه هر نفست مژده‌ی درد است

    گاهی نفسی هست٬ ولی هم نفسی نیست ...


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۷ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۲۰ مهر ۹۴

    بعد از این عشق

    بعد از این عشق به هر عشق جهان می‌خندم

    هرکه آرد سخن عشق به میان می‌خندم

    من از آن روز که دلدارم رفت

    به هوس‌بازی این بی‌خبران می‌خندم

    خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است

    کارم از گریه گذشتست به آن می‌خندم


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۴ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱۲ مهر ۹۴

    دلم یک دوست می‌خواهد...

    امیدی بر جماعت نیست می‌خواهم رها باشم

    اگر بی‌انتها هم نیستم بی‌ابتدا باشم ....


    چه می‌شد بینِ مردم رد شوم آرام و نامرعی

    که مدت‌هاست می‌خواهم یک شب خدا باشم ...


    اگر یک بارِ دیگر فرصتی باشد که تا دنیا بیایم

    دوست دارم تا قیامت در کما باشم ...


    خیابان‌ها پر از دلداده و معشوقِ سردرگم

    ولی کو آن‌که پیشش می‌توانم بی‌ریا باشم؟


    کسی باید بیاید مثلِ من باشد، خودم باشد

    که با او جایِ لفظِ مضحکِ من یا تو (ما) باشم ...


    یکی باشد که بعد از سال‌ها نزدیکِ او بودن

    به غافلگیر کردن‌هایِ نابش آشنا باشم ...


    دلم یک دوست می‌خواهد که اوقاتی که دلتنگم

    بگوید:

    خانه را ول کن بگو: من کِی کجا باشم؟؟؟


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۶ مهر ۹۴
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه