۱۹۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غمگین» ثبت شده است

بهتر است خاطره باشم


تا بیایی دل من آب شده، دیر نکن !

بی‌خودی این ور و آن ور نرو و گیر نکن !!


در مسیرت نکند عاشق هر کس بشوی !!

خلق را با دو سه لبخند نمک گیر نکن !


با تو بودن غم و شادی، خوشی و ناخوشی است،

من جوانم بخدا، زود مرا پیر نکن !


لحظه‌ای عاشقی و لحظه‌ی دیگر فارغ

عشق را ، عاطفه را ، این همه تحقیر نکن !


من که افتاده‌ام از چشم همه، پس تو مرا

مثل بیگانه در این محکمه تکفیر نکن !


ای که زیبایی تو آفت دین و دنیاست

دست و پاهای مرا در غل و زنجیر نکن !


بهتر این است فقط خاطره‌ای باشم و بس

پس تو و خنجر و این سینه ، تأخیر نکن !!!...


«محمد فرخ طلب»


Sina Moradi

  • نظرات [ ۷ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۲۵ آذر ۹۴

    خواب قشنگیست

    چقدر خواب ببینم که مال من شده‌ای؟

    و شاه بیت غزل‌های لال من شده‌ای؟


    چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض

    جواب حسرت این چند سال من شده‌ای؟


    چقدر حافظ یلدا نشین ورق بخورد؟

    تو ناسروده ترین بیت فال من شده‌ای


    چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم؟

    خدا نکرده مگر بی خیال من شده‌ای؟


    هنوز نذر شب جمعه‌های من این است

    که اتفاق بیفتد حلال من شده‌ای


    که اتفاق بیفتد کنار تو هستم

    برای وسعت پرواز بال من شده‌ای


    میان بغض و تبسم میان و حشت و عشق

    تو شاعرانه‌ترین احتمال من شده‌ای


    مرا به دوزخ بیداریم نیازی نیست

    چقدر خواب قشنگیست مال من شده‌ای


    "مهناز فرهودی"


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۲۲ آذر ۹۴

    شرط عشق

    جوانی چند روز قبل از عروسی آبله‌ی سختی گرفت و بستری شد …

    نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبت‌هایش از درد چشم خود می‌نالید

    بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند …

    مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می‌رفت و از درد چشم می‌نالید.

    موعد عروسی فرا رسید زن نگران صورت خود که آبله آن را از شکل انداخته بود و شوهر او هم کور شده بود !

    مردم می‌گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد …

    ۲۰سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود …

    همه تعجب کردند …

    مرد گفت: من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم!


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۲۰ آذر ۹۴

    خودکار قرمز...

    ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﺴﺮﻭ ﭘﺮﻭﯾﺰ

    ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺁﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺗﻮﯼ ﺗﺒﺮﯾﺰ


    ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﻧﻘﺾ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺎﺳﯽ

    ﻭ ﺑﻌﺾ ﮔﻔﺘﻤﺎﻥ‌ﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﺳﯽ


    ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺩﻭﺭ ﺍﻧﺪﯾﺶ، ﺍﺯ ﭘﯿﺶ

    ﻗﺮﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﻧﻬﺎﺩ ﺑﺎ ﺯﻥ ﺧﻮﯾﺶ


    ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﮔﺮ ﺁﻣﺪ ﺯﻣﺎﻧﯽ

    ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﭘﯿﺎﻣﯽ ﯾﺎ ﻧﺸﺎﻧﯽ


    ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺁﺑﯽ ﺑﻮﺩ ﻣﺘﻨﺶ

    ﺑﺪﺍﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ ﺑﯽ ﻏﻞ ﻭ ﻏﺶ


    ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺭﻧﮓ ﻗﺮﻣﺰ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ

    ﺑﺪﺍﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺍﺟﺒﺎﺭ


    ﺗﻤﺎﻣﺶ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﺯﻭﺭ ﺯﻭﺭﯼ‌ﺳﺖ

    ﺳﺮﺍﭘﺎﯾﺶ ﺩﺭﻭﻍ ﻭ ﯾﺎﻭﻩ ﮔﻮﯾﯽ‌ﺳﺖ


    ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻣﺪ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ

    ﮔﺮﻓﺖ ﺁﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﻧﻮﯼ ﭘﺮ ﺩﺭﺩ


    ﮔﺸﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﺪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺁﺑﯽ

    ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﻮﯼ ﺑﺎ ﺧﻂ ﮐﺘﺎﺑﯽ


    ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﻋﺸﻖ ﻣﻦ، ﺣﺎﻟﺖ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﺳﺖ؟

    ﺑﮕﻮ ﺑﯽ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﺣﻮﺍﻟﺖ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﺳﺖ؟


    ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﭙﺮﺳﯽ، ﺧﻮﺏ ﺑﺸﻨﻮ

    ﻣﻼﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﯼ ﺗﻮ


    ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺭﺍﺣﺘﻢ، ﮐﯿﻔﻮﺭ ﮐﯿﻔﻮﺭ

    ﺑﺴﺎﻁ ﻋﯿﺶ ﻭ ﻋﺸﺮﺕ ﺟﻮﺭ ﻭﺍ ﺟﻮﺭ


    ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﻭ ﺑﺎﺷﮕﺎﻩ ﺍﺳﺖ

    ﻏﺬﺍ، ﺁﺟﯿﻞ، ﻣﯿﻮﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﺳﺖ


    ﮐﺘﮏ ﺑﺎ ﭼﻮﺏ ﯾﺎ ﺷﻼﻕ ﻭ ﺑﺎﻃﻮﻡ

    ﺗﻤﺎﻣﺎ ﺷﺎﯾﻌﺎﺗﯽ ﻫﺴﺖ ﻣﻮﻫﻮﻡ


    ﻫﺮ ﺁﻥ ﮐﺲ ﮔﻮﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﭼﻮﺏ ﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ

    ﺑﺪﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺩﺭﻭﻏﯽ ﺷﺎﺧﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ


    ﮐﺠﺎ ﺗﻔﺘﯿﺶ ﻫﺎﯼ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﯼ ﺳﺖ؟

    ﮐﺠﺎ ﺳﻠﻮﻝ ﻫﺎﯼ ﺍﻧﻔﺮﺍﺩﯼ ﺳﺖ؟


    ﺩﺭ اینجا ﺑﺎﺯﺟﻮ ﺍﺻﻼ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ

    ﺷﮑﻨﺠﻪ ﯾﺎ ﮐﺘﮏ ﻋﻤﺮﺍ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ


    ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﺗﻤﺎﻣﺎ ﺑﯿﺴﺖ اینجا

    ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﻗﺮﻣﺰ ﻧﯿﺴﺖ اینجا


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۶ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱۵ آذر ۹۴

    خواب دیدم مرده ام !

    خواب بودم، خواب دیدم مرده ام

    بی نهایت خسته و افسرده ام

    تا میان گور رفتم دل گرفت

    قبر کن سنگ لحد را گل گرفت

    روی من خروارها از خاک بود

    وای، قبر من چه وحشتناک بود!

    بالش زیر سرم از سنگ بود

    غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود

    هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت

    سوره ی حمدی برایم خواند و رفت

    خسته بودم هیچ کس یارم نشد

    زان میان یک تن خریدارم نشد

    نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی

    ترس بود و وحشت و دلواپسی

    ناله می کردم ولیکن بی جواب

    تشنه بودم، در پی یک جرعه آب

    آمدند از راه نزدم دو ملک

    تیره شد در پیش چشمانم فلک

    یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟

    دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟

    گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود

    لرزه بر اندام من افتاده بود

    هر چه کردم سعی تا گویم جواب

    سدّ نطقم شد هراس و اضطراب

    از سکوتم آن دو گشته خشمگین

    رفت بالا گرزهای آتشین

    قبر من پر گشته بود از نار و دود

    بار دیگر با غضب پرسش نمود:

    ای گنه کار سیه دل، بسته پر

    نام اربابان خود یک یک ببر

    گوئیا لب ها به هم چسبیده بود

    گوش گویا نامشان نشنیده بود

    نامهای خوبشان از یاد رفت

    وای، سعی و زحمتم بر باد رفت

    چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد

    بار دیگر بر سرم فریاد کرد:

    در میان عمر خود کن جستجو

    کارهای نیک و زشتت را بگو

    هر چه می کردم به اعمالم نگاه

    کوله بارم بود مملو از گناه

    کارهای زشت من بسیار بود

    بر زبان آوردنش دشوار بود

    چاره ای جز لب فرو بستن نبود

    گرز آتش بر سرم آمد فرود

    عمق جانم از حرارت آب شد

    روحم از فرط الم بی تاب شد

    چون ملائک نا امید از من شدند

    حرف آخر را چنین با من زدند:

    عمر خود را ای جوان کردی تباه

    نامه اعمال تو باشد سیاه

    ما که ماموران حق داوریم

    پس تو را سوی جهنم می بریم

    دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود

    دست و پایم بسته در زنجیر بود

    نا امید از هرکجا و دل فکار

    می کشیدندم به خِفّت سوی نار

    ناگهان الطاف حق آغاز شد

    از جنان درهای رحمت باز شد

    مردی آمد از تبار آسمان

    دیگران چون نجم و او چون کهکشان

    صورتش خورشید بود و غرق نور

    جام چشمانش پر از خمر طهور

    چشمهایش زندگانی می سرود

    درد را از قلب انسان می زدود

    بر سر خود شال سبزی بسته بود

    بر دلم مهرش عجب بنشسته بود

    کِی به زیبائی او گل می رسید

    پیش او یوسف خجالت می کشید

    دو ملک سر را به زیر انداختند

    بال خود را فرش راهش ساختند

    غرق حیرت داشتند این زمزمه

    آمده اینجا حسین فاطمه؟!

    صاحب روز قیامت آمده

    گوئیا بهر شفاعت آمده

    سوی من آمد مرا شرمنده کرد

    مهربانانه به رویم خنده کرد

    گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)

    من کجا و دیدن روی حسین (ع)

    گفت: آزادش کنید این بنده را

    خانه آبادش کنید این بنده را

    اینکه این جا این چنین تنها شده

    کام او با تربت من وا شده

    مادرش او را به عشقم زاده است

    گریه کرده بعد شیرش داده است


    هرچه باشد او برایم بنده است

    او بسوزد، صاحبش شرمنده است

    در مرامم نیست او تنها شود

    باعث خوشحالی اعدا شود

    گرچه در ظاهر گنه کار است و بد

    قلب او بوی محبت میدهد

    سختی جان کندن و هول جواب

    بس بود بهرش به عنوان عقاب

    در قیامت عطر و بویش می دهم

    پیش مردم آبرویش می دهم

    آری آری، هرکه پا بست من است

    نامه ی اعمال او دست من است

    ناگهان بیدار گردیدم زخواب

    از خجالت گشته بودم خیس آب

    دارم اربابی به این خوبی ولی

    می کنم در طاعت او تنبلی؟

    من که قلبم جایگاه عشق اوست

    پس چرا با معصیت گردیده دوست؟

    من که گِریَم بهر او شام و پگاه

    پس به نامحرم چرا کردم نگاه


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۱۱ آذر ۹۴

    دلتنگی بی پایان، شاید روزی بفهمد ...

    شـایــد روزی بـفهمـد ،

    بـه خــاطـرش …

    از چه‌هــا گــذشتــم !

    امّــا ؛

    حــال کـه نـمی‌دانـــد … بگذار نداند !!!

    سهم “من” از “تـــــــــــو”

    عشق نیستــــــــــــــ ، ذوق نیستـــــــــــــــــــــــــــــ ، اشتیاق نیستــــــ

    همان دلتنگی بی‌پایانیست

    که روزهــــــــــــــا دیوانــــــــه‌ام می‌کند شب‌ها حیرانم!


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۴ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۱۰ آذر ۹۴

    همش زود دیر میشه

    صبح از خواب بیدار میشی
    گوشیتو بر میداری می بینی پیام ندادم
    میگیری میخوابی
    ظهر پا میشی
    میبینی تو اینستا پست نذاشتم
    می بینی جواب کامنت های کسی رو ندادم
    و کسی رو لایک نکردم

    اس میدی
    جوابی نمیاد
    عصبی میشی
    بعد نیم ساعت
    دوباره زنگ میزنی
    مشترک مورد نظر خاموش است
    میزنی بیرون
    عصری باز گوشیتو چک میکنی

    خبری نیست
    کفری میشی
    میگی گوره باباش
    شب میخوابی
    ولی هنوز به فکرمی
    صب میای دمه خونمون
    سر کوچه

    صوت قشنگ عبدالباسط
    داربستی که واسه پلاکارد میزنن
    شک میکنی میری جلو
    ما را در غم از دست رفتن فرزندتان شریک بدانید
    ماشینی که پشتش اعلامیه به اسم منه

    پلاکایی که میزنن
    تا خونه میدویی
    اشکاتو پاک میکنی
    میشینی جلو در خونه
    میبندی چشاتو
    خاطرات
    تو کمد دنبال لباس مشکی میگردی

    عصری سره خاک
    تسلیت به مامان بابام
    تاج گل
    لباس های مشکی و خاکی
    قرآنی که میخونن
    صدای بیل و خاک

    آخرین نفری هستی که سره خاکمی
    همش یه روزی دیدی تموم شد
    همش زود دیر میشه


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۵ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱ آذر ۹۴

    دائما در حال تغییرم

    من شبیه کوهم امّا از وسط تا خورده‌ام

    تو تصوّر می‌کنی چوبِ خدا را خورده‌ام


     نه! خیال بد نکن، چوب خدا این‌گونه نیست

    من هر آن‌چه خورده‌ام از دست دنیا خورده‌ام


     ساده از من رد نشو ای سنگدل، قدری بایست

    من همان « فرش ِ گران سنگم » ، فقط پا خورده‌ام


     قطره‌ام امّا هزاران رود ِجاری در من است

    غرق در دلشوره‌ام انگار دریا خورده‌ام


     دائما در حال تغییرم، بپرس از آینه

    بارها از دیدن تصویر خود جا خورده‌ام...!!!


    ستار


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۲۲ آبان ۹۴

    تاوان زخم هایی که خوردم ...

    به تـــاوان تـــمام زخم‌هایی کــه خــوردم،


     زخــمی خــواهم زد کــه شــعله‌اش دنیـــا را فراگیرد


    تــــر و خــشک با هـــم بــــسوزد …


     دیگـــر هــیچ شــــغالی ادعای گـــــرگی نکند،


    و دیگر هیچ شیری در جنگل نماند


    چون این بار در لباس گرگ به جنگل خواهم رفت


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۵ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۱۴ آبان ۹۴

    عشق یعنی...

    گریه دارد رفتنت اما خجالت می‌کشم

                             روز و شب در دفترم طرح خیانت می‌کشم


    با خودم درگیرم و از شعر گفتن خسته‌ام  

                     دارم از تنهایی‌ام سیگار وحشت می‌کشم


    می‌کشم تا خلسه‌های کافه های غرق دود

                   می‌کشم  از حرف‌ها از چشم‌هایت می‌کشم


    مثل یک دیوانه‌ی زنجیری عاقل شده  

                           شعر می‌گویم به جای تیغ حسرت می‌کشم


    نه نشد تا من بمیرم، گریه‌هایت حیف بود   

                     روی سنگ قبر خود احساس غربت می‌کشم


    لعنتی لبخند‌هایت را گرفتی، حیف شد 

                             نخ به نخ انگار دارم حس لعنت می‌کشم


    مثل دوران صمیمی و قشنگ کودکی   

                         روی دستم بعد تو هر روز ساعت می‌کشم


    عشق یعنی من وفادارم ولی دور از لبت  

                        دست از آرامش و یک خواب راحت می‌کشم


    مصطفی علیزاده


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۷ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۸ آبان ۹۴
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه