رقیب ...

گذاشتم بروی تا مرام بگذارم

به دل شکستنِ تو احترام بگذارم


سکوت کردم و چیزی نخواستم از تو

وظیفه بود که سنگِ تمام بگذارم


خودم مسبّبِ هر پر کشیدنت بودم

خودم نخواسته بودم که دام بگذارم


فقط اگر که دلم تنگ شد بهانه گرفت

اجازه هست برایت پیام بگذارم؟


چقدر لحظه‌ی تنهایی‌ام سرِ خود را

به جای شانه‌ی تو روی پام بگذارم؟


به احترامِ غمِ رفتن تو مجبورم

نوار مرثیه‌ای بی کلام بگذارم


مرا ببخش که ترس از رقیب باعث شد

به جای اسم تو در شعر ، لام بگذارم ...

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۲ آذر ۹۵

    سرنوشت جملک ، جملک حذف شد ؟

    این پست صرفا برای اطلاع رسانی خانواده ی بزرگ جملکی هاست ...
    لینک مطلب در وبسایت سامینتک
  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۸ شهریور ۹۵

    برگشت

    مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت

    انگار از عاشق شدن ترسید! برگشت


    خوشبختی‌ام این بار می‌آمد بماند

    یکدفعه از هم زندگی پاشید ، برگشت


    مانند گنجشکی که از آدم بترسد

    تا از کنارم دانه‌ای را چید ، برگشت


    آن روز عزرائیل می‌آمد سراغم

    دست تو را برگردنم تا دید برگشت !


    او هم فریب قاب عکسی کهنه را خورد

    با شک می آمد گر چه بی‌تردید برگشت


    بعد از تو شادی باز هم آمد به خانه

    اما نبودی، از همین رنجید ، برگشت


    مثل فقیر خسته و درمانده‌ای که

    از لطف صاحب خانه ناامید برگشت


    بعد از تو دیگر دشمنانم شاد بودند

    اما غم من تازه از تبعید برگشت


    بعد از تو هردفعه دلم هرجا که پر زد

    مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت!


    « رویا باقری »

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۲ شهریور ۹۵

    گاهی به خدا نفس کشیدن سخت است

    گاهی به خدا نفس کشیدن سخت است

    یعنی نفسی تو را ندیدن سخت است


    با زور مُســـکن قوی خــــوابیدن

    با دلهره از خواب پریدن سخت است


    عاشق نشدی زندگی ات تلخ شود

    تا درک کنی که دل بریدن سخت است


    بعد از تو خدا شبیه تو خلق نکرد

    یعنی که شبیه ات آفریدن سخت است


    هر روز سر کوچه نشستن تا شب

    از فاصله های دور دیدن سخت است


    حقا که تو سهم من نبودی حالا

    فهمیدن این درد شدیدا سخت است


    باشد تو برو زندگی ات شاد ولی

    بی تو به خدا نفس کشیدن سخت است


  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۲۷ مرداد ۹۵

    وقتی که می‌رفتی

    وقتی که می‌رفتی،

    بهار بود


    تابستان که نیامدی،

    پاییز شد


    پاییز که برنگشتی،

    پاییز ماند


    زمستان که نیایی،

    پاییز می‌ماند


    تو را به دل پاییزی‌ات،

    فصل‌ها را به هم نریز!


    « عباس معروفی »

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۲۶ مرداد ۹۵

    هیچی مثل شاد کردن دل بچه نیست !

    اومد چند ضربه به شیشه ماشین زد 

    با دست اشاره کردم بره پی کارش ...

    یک دفعه نگاهم به قیافه اش افتاد 

    پسری با موهایِ فرفری و قیافه ای با مزه !

    نا خود آگاه خنده ام گرفت . 

    گفت : " عمو جون پسر داری ؟ بیا واسش بادکنک بگیر . خیلی خوشحال میشه بخدا . هیچی مثل شاد کردن دل بچه نیست ! "


    اینو با بغض گفت ...


    دو تا خریدم . یکی رو دادم به خودش.

     گفتم :" بیا اینم واسه  خودت. تو هم بازی کن ... "

    گفت : " عمو دستت درد نکنه . بادکنک زیاد دارم . من بابا ندارم ! "


    چراغ سبز شد ...

    در راه بادکنک را باد کردم ... 

    و من ترکیدم ! 


    « شاهین شیخ  الاسلامی »

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۲۳ مرداد ۹۵

    بی ابر باران گرفت

    اگه این شعر رو صدبار هم بخونم برای صدو یکمین بار اشک توی چشمام جمع میشه، شاعرشم نمیدونم کیه


    روز اول بی‌هوا قلب مرا دزدید و رفت

    روز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت


    روز سوم آخ! خالی هم کنار لب گذاشت 

    دانه‌ی دیوانگی را در دلم پاشید و رفت


    روز چهارم دانه‌اش گل داد و او با زیرکی

    آن غزل را از لبم نه از نگاهم چید و رفت


    با لباس قهوه‌ای آن روز فالم را گرفت

    خویش را در چشم‌های بی‌قرارم دید و رفت


    فیل را هم این بلا از پا می‌اندازد خدا !

    هی لب فنجان خود را پیش من بوسید و رفت


    او که طرز خنده‌اش خانه خرابم کرده بود

    با تبسم حال اهل خانه را پرسید و رفت


    تا بچرخانم دلش را نذرها کردم ولی

    جای دل، از بخت بد، دلبر خودش چرخید و رفت


    زیر باران راه رفتن، گفت می‌چسبد چقدر!

    با همین حالش به من حال دعا بخشید و رفت


    استجابت شد چه بارانی گرفت آن‌شب ولی

    بی‌ من او بارانیش را پا شد و پوشید و رفت


    روز آخر بی‌دعا بی‌ابر هم باران گرفت

    دید اشکم را نمی‌دانم چرا خندید و رفت


  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۲۱ مرداد ۹۵

    چند جوک سری ۱ :)

    چند تا جوک کامپیوتری :) هرچند قدیمی ولی قشنگن

    (توشون از ایموجی های اندروید و iOS استفاده شده)


    امروز بعد از مدت‌ها رفتم وایبرمو باز کنم،

    پیغام اومد:

    باز نمیشه...

    گمشو برو پیش تلگرام جونت!!!😂

    جَلّل خالق!!😱

    مگه داریم؟!😂

    مگه میشه؟!😂



    سرعت تلگرامم به فنا رفت... 😠.

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    حالا با چه رویی بریم وایبر؟ 😁 😁



    روش سرچ کردن پسرا تو گوگل:

    آموزش پارتیشن بندی

    حالا دخترا:

    کامپیوترم یدونه درایوه میخوام بشه شیش تا چی کار کنم؟

    گوگل داداش خدا بهت صبر بده



    اگه گفتین پس از مرگ مدیرعامل گوگل به فرزندش چی می‌رسه؟ گوگل ارث!

    (دور از جون)



    مورد داشتیم طرف کنترل جلو چشمش نبوده

    تو گوگل سرچ کرده “کنترل تی وی مون کجاست؟”

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۲۰ مرداد ۹۵

    وصیت نامه وحشی بافقی

    روز مرگم ، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید

    همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــد

    مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید

    مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید


    بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ

    پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ

    جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد

    شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید


    روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد

    اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــد

    روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت

    آن جگر سوخته خسته از این دار برفـت…

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱۸ مرداد ۹۵

    توبه شکستیم ...

    جذامیان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند ...!

    حلاج بر سر سفره آن‌ها نشست و چند لقمه بر دهان برد ...!


    جذامیان گفتند : دیگران بر سر سفره ما نمی‌نشینند و از ما می‌ترسند ...

    حلاج گفت آن‌ها روزه‌اند و برخاست...!!

    غروب ، هنگام افطار حلاج گفت : خدایا روزه مرا قبول بفرما !!!

    شاگردان گفتند : استاد ما دیدیم که روزه شکستی ...

    حلاج گفت : ما مهمان خدا بودیم. روزه شکستیم ولی دل نشکستیم ...


    آنجا که دلی بود به میخانه نشستیم

    آن توبه صد ساله به پیمانه شکستیم

    از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب

    ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم


    مولانا

  • نظرات [ ۵ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۱۵ مرداد ۹۵
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه