۱۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

جوک تکنولوژی ۲

به Google Translate دستور یه کیک پزی دادیم برامون ترجمه کنه،

یه جاش میگه: تخم‌مرغ‌ها رو با ضرب و شتم وارد آرد کنید! :|



دوس دخترم گفت حوصلم سر رفته گفتم تلگرام نصب کن

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

الان دو روزه ازش خبر ندارم!!! برادرای گلم مال مردم خوردن نداره بیارید بذارید سرجاش!!!



داشتم با اینترنت کار می‌کردم

که یه دفعه وای فای قطع شد؟!

.

.

.

.

.

.

.

.

.

تحقیق کردم دیدم همسایه قبض تلفن رو پرداخت نکرده!

مردم چقدر بی مسئولیت شدن تازگیا



ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮﻡ ﺑﻪ ﺩﺭﺟﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﮐُﻨﺪﯼ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺑﻞ ﮐﻠﯿﮏ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﺭﻭ ﻣﺎﯼ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮ

ﺑﻌﺪ ۵ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﭘﯿﻐﺎﻡ ﻣﯿﺪﻩ: ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﺠﺎ رو ﮐﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ !؟



ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻓﻠﺶ ﻣﻤﻮﺭﯼﻫﺎ ﮐﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ کوچک‌تر ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻇﺮﻓﯿﺖﺗﺮ

ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ بزرگ‌تر ﻣﯽﺷﻦ ﻭ ...

ﺑﯽﻇﺮﻓﯿﺖﺗﺮ ...

ﺍﺣﻤﻖﺗﺮ ...

ﺑﯽﺷﻌﻮﺭﺗﺮ …

ﻧﻔﻬﻢﺗﺮ …

ﺍﻻﻍﺗﺮ ... 😡

ﻧﻪ ﯾﻪ ﺩﻗﻪ ﻭﻟﻢ ﮐﻦ ﺣﺎﻟﯿﺶ ﮐﻨﻢ ﺑﺎ ﮐﯽ ﻃﺮﻓﻪ !! 😡



کلی پول نرم‌افزاری میدی بعد قبل از نصب نرم‌افزار میپرسه آیا قوانین ما رو قبول داری؟

خب مثلا فرض کن قبول نداشته باشم چه غلطی میتونم بکنم؟



دیشب خواب دیدم هفت تا اینترنت اکسپلورره لاغر هفت تا فایرفاکس ِچاق رو خوردن...

فکر کنم تعبیرش اینه که اینترنتم داره ملی میشه ^_^


Sina Moradi

  • نظرات [ ۶ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۲۸ شهریور ۹۴

    باز من تنها شدم...

    شهر را آدم به آدم در پى‌ات جویا شدم

    تا که یک شب دیدمت، دل باختم، رسوا شدم


    با نگاهى ساده قلبم را گرفتى، خوب من!

    فکر مى‌کردم که من عاشق نمى... اما شدم!


    مثل یک پروانه در شمع نگاهت سال‌ها

    سوختم، اما عزیزم! با نگاه تو من معنا شدم!


    گفته بودى در کنارت تا ابد هستم اى خوب من!

    باز رفتى، باز ماندم، باز من تنها شدم!


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۴ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۲۴ شهریور ۹۴

    دست های خالی

    نصیحت بزرگی خیلی ساله تو ذهنم مونده

    می‌گفت: اگه مهمون خونه‌ای بودین و صاحب خونه براتون چای آورد رد نکنین

    شاید این تنها چیزیه که برای پذیرایی از مهمونش داره و اگه نخورین نمیدونه باید چیکار کنه...

    دوستان حواستون به دستای خالی هم باشه...


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۷ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۱۹ شهریور ۹۴

    خداوندا... ویرانه ام...

    صدای تسلیمم به کوه رسید… کوه ویران شد

    صدای شکستنم به دریا رسید… دریا طوفان شد

    وصال من چه شد؟

    عشق چه شد؟

    نجوای شب… اشک‌های سحر…

    فردای من چه شد؟

    خداوندا…

    ویرانه‌ام… طوفان من چه شد؟


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۸ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱۶ شهریور ۹۴

    جوک تکنولوژی ۱

    مبانی کامپیوتر: آن بخش از یک سیستم را که می‌توان با چکش خرد کرد، سخت‌افزار و آن قسمت را که فقط می‌توان به آن فحش داد، نرم‌افزار می‌گویند!



    داشتم با کامپیوتر کار می‌کردم، یهو یکی از تو مانیتور دراومد و گفت: امروز اول فوریه س، ماهیانه ی ما رو بده!!!

     مسئول سطل آشغالی ویندوز بود!



    دسته بیل رو بده به من!!

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    پدره بیل گیتس خطاب به مادره بیل گیتس در حاله عبور از خیابان😃



    سوال تاریخ ۲۰ سال دیگر

    آل تلگرام به چه قبیله‌ای می‌گفتند و آن‌ها کجا را فتح کردند؟

    آل تلگرام قبیله‌ای بیکار و صحرا نشین بودند که توانستند بیعت وایبریان را بگیرند و قلمرو واتساپیان را فتح کنند.

    مدیر آن‌ها در تلاش فتح اینستاگرامیان بود ک مرد 😆


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۴ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۱۳ شهریور ۹۴

    پست برگزیده از PersiaBoy

    بدی آدم نمک نشناس اینه که وقتی یاد کارایی که براش کردی میوفتی به خودت بیشتر فحش میدی تا اون !

    #PersiaBoy

    #حقیقت_تلخ

    #موقت

    PersiaBoy

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۱۲ شهریور ۹۴

    یک جمله با زبان برنامه نویسی

    یک جمله با زبان برنامه نویسی ویژوال بیسیک:

    If Live = True Then

            StartActivity(Life)

    End If


    یک جمله با زبان برنامه نویسی جاوا:

    if (live == true) {

            StartActivity(Life);

    }


     در یک کلام

    تا زنده ای زندگی رو شروع کن (زندگی کن)


    سینا مرادی (سام برنامه نویس)

  • نظرات [ ۷ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۱۲ شهریور ۹۴

    سکوت...

    پرسیدند: چگونه می‌توان به میزان عقل کسی پی‌برد؟

    جواب داد: از حرفی که می‌زند.

    دوباره پرسیدند: اگر چیزی نگفت چه؟

    جواب داد: هیچ کس آن قدر عاقل نیست که همیشه سکوت کند!


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۴ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۱۰ شهریور ۹۴

    حکایت - گره گشا

    گویند:

    دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. پیرمرد خوش‌حال شد و گوشه‌های دامن را گره زد و رفت!

    در راه با پروردگار سخن می‌گفت:

    ( ای گشاینده گره‌های ناگشوده، عنایتی فرما و گره‌ای از گره‌های زندگی ما بگشای )

    در همین حال ناگهان گره‌ای از گره‌هایش باز شد و گندم‌ها به زمین ریخت!

    او با ناراحتی گفت:

    من تو را کی گفتم ای یار عزیز

    کاین گره بگشای و گندم را بریز!

    آن گره را چون نیارستی گشود

    این گره بگشودنت دیگر چه بود؟

    نشست تا گندم‌ها را از زمین جمع کند، در کمال ناباوری دید دانه‌ها روی ظرفی از طلا ریخته‌اند!

    ندا آمد که:

    تو مبین اندر درختی یا به چاه

    تو مرا بین که منم مفتاح راه

    "مولانا"


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۴ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۸ شهریور ۹۴

    خوبم... تو چطوری؟

    چــه لــَحظـه ے دردآوریــه ...


    اون لـَحــظه کـه میپـُرسـه خوبــے ؟


    پـَنـج خـَط تـایپ میکـُنے ولــے بجـاے 

    " Enter "


    هــَمـه روپـاکـــ میکـُنـے ومینـِویسـے خوبـَم ... تـوچــطورے ؟ٔ


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۸ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۶ شهریور ۹۴
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه