۵۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آموزنده» ثبت شده است

تفتیش جیب دانش‌آموزان

در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و‌ گفت: سلام استاد آیا منو می‌شناسید؟

معلم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم فقط می‌دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.

داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید؟!
یادتان هست سال‌ها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را می‌برید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیه‌ی دانش‌آموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سال‌های بعد در اون مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد.

استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانش‌آموزان چشم‌هایم را بسته بودم.

تربیت و حکمت معلمان، دانش‌آموزان را بزرگ می‌نماید!


Okay @ChanneliR

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱۷ دی ۰۲

    دوستانم را خواهید شناخت!

     

    این دختر اسمش هست Lepa Radić، از مبارزان ضد فاشیسم در یوگسلاوی سابق و در زمان جنگ جهانی دوم که در 17 سالگی دستگیر شد و فقط در صورت لو دادن اسامی دوستانش آزاد می‌شد. در جواب گفت:

    دوستانم را وقتی که دارند انتقام مرا می‌گیرند خواهید شناخت.

    او در فوریه 1943 به دار آویخته شد.

    حدود دو سال بعد تک تک افرادی که در قتل او دست داشتند به دست دوستانش، دادگاهی و اعدام شدند.

    « منبع: دانشنامه‌ی آزاد ویکی‌پدیا - توییتر آدلین »

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱۵ مرداد ۰۲

    اثر لنگرگاهی نابخردی‌های پیش‌بینی‌پذیر

    دنیل آریلی در کتاب نابخردی‌های پیش‌بینی‌پذیر میگه اگه برید تو یه مغازه تلوزیون‌فروشی یه تلوزیون باشه ۵۰ دلار یکی باشه ۷۰ دلار تلوزیون ۷۰ دلاری به نظرتون گرون میاد و ممکنه ۵۰ دلاری رو بخرید فروشنده چون ضرر می کنه یه تلوزیون ۹۰ دلاری میذاره که می‌دونه کسی هم نمی‌خره اما این باعث میشه "اثر لنگرگاهی" ایجاد بشه تا در ذهن خریدار ۷۰ دلار دیگه گرون به حساب نیاد.

    قابل تامل...

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱ مرداد ۰۲

    دیگر نمی‌خواهم بجنگم...

    در جنگ جهانی دوم سربازی نامه‌ای با این متن برای فرمانده‌اش نوشت:

    جناب فرمانده اسلحه‌ام را زیر خاک پنهان کردم،
    دیگر نمی‌خواهم بجنگم!
    این تصمیم بخاطر ترس از مرگ یا عشق به همسر و فرزندانم هم نیست... راستش را بخواهی، بعد از آنکه یک سرباز دشمن را کشتم، درون جیب‌هایش را گشتم و چیز عجیبی دیدم.
    روی یک تکه کاغذ آغشته به خون نوشته شده بود:

    پدر از روزی که تنهایم گذاشتی هر صبح تا غروب جلوی در چشم به راه تو ام... پدر جان، بخدا اگر این بار برگردی تو را محکم در آغوش می‌گیرم و اجازه نمی‌دهم دوباره به جنگ برگردی...

    من این کودک را در انتظاری بیهوده گذاشتم.
    او تا چند غروب دیگر چشم انتظار پدر خواهد ماند؟

    « برگرفته از @ChanneliR »

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۱ تیر ۰۲

    همکلاسی جذاب دانشگاه

    ترم اولی که دانشگاه رفتم اولین کلاسمون ساعت 8 روز شنبه بود.
    از اونجایی که همیشه چند دقیقه زودتر تو کلاس حضور پیدا میکنم 20 دقیقه به شروع کلاس رسیدم.
    بعد از پرس‌و‌جو از ترم بالاییا و پیدا کردن کلاس رفتم اون گوشه آخر کلاس نشستم و تو فکر فرو رفتم

    ناراحت بودم که چرا رشته بهتری قبول نشدم‌.
    کلا اون رشته و اون دانشگاه رو زورکی رفتم چون سه بار کنکور داده بودم و دیگه در توانم نبود بمونم.
    هر چند دقیقه یکبار یکی میومد در کلاس رو میزد و از اونجایی که من نزدیک به در ورودی کلاس بودم می‌پرسید کلاس فلان درس اینجاست

    منم یه سری به نشانه تایید تکون می‌دادم و دوباره تو فکر فرو میرفتم که این چه همکلاسیایی هستن که‌ من دارم ای بخشکی شانس! ای کاش بهتر انتخاب رشته می‌کردم‌‌ هم رشته و دانشگاه بهتری می‌رفتم هم همکلاسیای بهتری داشتم احتمالا.

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۱۵ ارديبهشت ۰۲

    مرگ رابطه

    اگه با کسی وارد رابطه شدین: 

    - لطفا تمام سوال‌هایی که تو ذهنتون دارین رو از طرف بپرسین 
    - وقتی احساس خوبی نسبت به جایی که میره یا آدمی که با اون صحبت می‌کنه ندارید بهش بگید و هرگز فکر نکنید باید خودش بفهمه
    - لطفا احساساتتون رو هر روز با هم در میون بزارین
    - همیشه در مورد روزی که داشتین با هم صحبت کنین
    - لطفا در حالی که از هم عصبانی هستین تا قبل از اینکه مشکل حل بشه نخوابین 
    - اعتماد همدیگرو جلب کنین

    + تمام مسائل یک رابطه، با حرف زدن و انتقال افکار و احساسات به درستی قابل حل شدن هستند؛⁣
    هر چه حرف‌ها و افکار خود را بیشتر سرکوب کنید و به اشتراک نگذارید رفته رفته از یکدیگر دورتر خواهید شد و در نهایت مرگ رابطه فرا می‌رسد!⁣

    رونوشت از @iTweeTer

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۲۶ فروردين ۰۲

    جواب ابلهان خاموشی‌ست

    روزی شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و برایش کاه ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد . 
    روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید. از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند.

    شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند. 
    روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد.

    شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستایی  او را کشان کشان نزد قاضی برد. قاضی از حال سوال کرد. شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به روستایی گفت: این مرد لال است؟
    روستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد. پیش از این با من سخن گفته.
    قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟ چه گفت؟

    او جواب داد که: گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند. قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت.
    شیخ پاسخی گفت که زان پس در زبان پارسی مثل گشت: جواب ابلهان خاموشی‌ست.

    #علی_اکبر_دهخدا / امثال و حکم

    @jomelat_Nab

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۱ مرداد ۰۱

    هفتاد سال عبادت

    در قیامت، عابدی را دوزخش انداختند
    هرچه فریادش، جوابش را نمی‌پرداختند

    داد می‌زد خوانده‌ام هفتاد سال، هرشب نماز
    پس چه شد اینک ثواب ِآن همه راز و نیاز

    یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه‌ات
    تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه‌ات

    گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی
    ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا ڪن رحمتی

    آن ندا گفتا همان کس که زدی تهمت بر او
    طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۱۵ تیر ۰۱

    زندگی کاکتوس‌وار

    گفت حواسِت به آدم‌هایی که کاکتوس‌وار زندگی می‌کنن باشه
    گفتم کاکتوس‌وار؟
    منظورت چیه؟!
    «آدم‌هایی که مثل کاکتوس، نیازی نیست دائم حواست بهشون باشه
    نیازی نیست هرروز خاکِشون رو چِک کنی تا مبادا خشک شده باشه
    ترسِ پلاسیده شدنشون رو نداری
    به خیالت خیلی مقاومن...
    اما یه روز که مثل روزای دیگه مشغولِ رسیدن به بقیه گل‌های رنگارنگت هستی
    چشمت به کاکتوست میوفته می‌بینی زردو پلاسیده شده
    و ریشه‌هاش خاکِستر...
    و تو تازه همون روز می‌فهمی
    کاکتوس‌ها هم میمیرن
    اما تدریجی...
    و بی‌خبر...»

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱۵ خرداد ۰۱

    قتل عام موش‌های هانویی

    ماجرای قتل عام موش‌های هانویی از نظر من خیلی آموزنده‌ست. داستان مربوط به اواخر قرن نوزدهمه. شهر هانویی که الان پایتخت ویتنام هست، اون موقع مستعمره‌ی فرانسه بوده، و فرانسوی‌ها قصد داشتن زیرساخت‌های شهر رو ارتقا بدن، طوری که برازنده‌ی یک مستعمره‌ی فرانسه باشه.


    یکی از کارهای مهمی که انجام میشه، احداث شبکه‌ی فاضلاب بوده که به تعدادی از مردم دسترسی به سرویس‌های بهداشتی و توالت خصوصی میداده.

    اینطور بوده که هم اشرافیون در کاخ‌هاشون صاحب توالت شخصی میشن، هم مردم در محله‌های پرجمعیت توالت عمومی داشتن.
    مشکل از اینجا شروع میشه که این شبکه‌ی فاضلاب خیلی سریع محل رشد و تکثیر موش‌های موزی میشه که عامل بیماری هم بودن. بحران انقدر بزرگ میشه که بعد از مدتی، از توالت‌های کاخ‌های اشرافی، موش‌های بزرگ صحرایی بیرون میومدن و ... خوب، دردسر درست میکردن
    خطر بزرگ‌تر هم بیماری طاعون بود که بسیاری از این موش‌ها حامل اون بودن و جان کل مردم شهر رو به خطر می‌نداختن.

    خلاصه باید به حال این موش‌ها یه فکری میشد. راه حل اول استعمارگرا استخدام گروهی از مردم محلی بود که کارشون پیدا کردن و کشتن این موش‌ها بود. این گروه‌ها بابت دستمزدی که میگرفتن، وارد شبکه‌ی فاضلاب می‌شدن و تک تک موش‌ها رو می‌کشتن. در هفته اول، روزی ۱۰۰۰ موش اینطوری کشته میشن.
    بعد از مدتی، ۴۰۰۰ موش در روز. تا جایی که به ۲۰ هزار موش در روز هم میرسه. اما اینها در برابر تعداد بی‌شمار موش‌ها رقم بزرگی نبودن و تاثیر محسوسی رو جمعیت موش‌ها دیده نشد. خلاصه استعمارگرها به فکر راه حل جایگزین می‌افتن و نهایتا تصمیمی میگیرن که به فاجعه منجر میشه.


    تصمیم جدید این بود که به جای اینکه به گروه‌های حرفه‌ای پول بدن تا موش‌ها رو بکشن، بیان برای هم موش مرده، به هر کسی که کشته باشدش، جایزه بدن.

    جایزه برای هر موش مرده، یک سنت اعلام میشه. کافی بوده که دم موش مرده رو ازش جدا کنی تا بابت اون دم، یک سنت پول رو بگیری. ۱۰ دم = ۱۰ سنت

    این تصمیم از هر لحاظ منطقی به نظر میرسیده:

    مشارکت عمومی رو برای حل یک بحران عمومی جلب میکرده.
    هر کس میتونسته در ساعت فراغت کمی پول به جیب بزنه.
    و اینکه روحیه‌ی کارآفرینی رو به جامعه معرفی میکرده.

    این برنامه ابتدا کارساز هم میشه. موش‌ها در مقیاس بی‌شمار کشته می‌شدن و سیلی از دم موش به سمت دفاتر شهری سرازیر میشه.
    خلاصه همه فکر می‌کنن که مسئله دیگه حل شده‌ست و به زودی جمعیت موش‌ها ریشه کن میشه.
    ولی خوب، اینطور نمیشه.
    مدتی که از شروع کشتار میگذره، موش‌هایی تو سطح شهر رصد میشن که دم نداشتن.

    معلوم میشه که مردمی که موش‌ها رو می‌کشتن و دمشون رو تحویل میدادن، الان دیگه اون دم ها محل درآمد و امرار معاش‌شون شده و قصد ندارن منبع درآمدشون رو از دست بدن.
    پس به جای اینکه موش‌ها رو بکشن، فقط دمشون رو جدا میکردن، تا موش زنده بمونه و بتونه باز هم تولید مثل کنه.

    کار به کارآفرینی هم کشیده میشه و مزرعه‌های موشداری در اطراف شهر احداث میشن که کارشون، تکثیر موش و فروختن دم‌شون به استعمار‌گرها بوده :))
    این باعث میشه که جمعیت موش‌ها انقدر زیاد بشه که طاعون هم تو شهر فراگیر بشه و حداقل ۲۵۰ نفر از مردم هم جانشون رو از دست بدن.

    این از معروف ترین مثال‌های پدیده ایه به نام «انگیزه‌ی منحرف»: قانونی گذاشته میشه که هدف خوبی داره، و در نهایت منجر به نتیجه‌ی عکس میشه.

    مثال دیگه‌ش، دیرینه شناسی بود که در قرن نوزده در سفر به چین، به هر کسی که یک تکه فسیل دایناسور براش پیدا کنه، جایزه میداد. مردم هم برای اینکه درآمدشون زیاد بشه، فسیل‌هایی که پیدا می‌کردن رو تکه تکه می‌کردن و بعد تحویل میدادن.

    یا مثلا قرارداد ساخت راه آهنی که شرق و غرب آمریکا رو به هم متصل می‌کرد، بر اساس طول خط آهن بود. پیمانکار هم برای اینکه سودش رو بیشتر کنه، به خط آهن پیچ و خم میداد تا طولش بیشتر بشه.

    مثال امروزی هم زیاد داره. مثلا بیمه‌ی همگانی بزرگسالان آمریکا، بر اساس قیمت داروی تجویز شده به پزشک پول میده. پزشکا هم برای سود بیشتر، داروی گرون تر تجویز میکنن، حتی که ضرورتی نداشته باشه.

    این قانون به «اثر کبرا» هم معروفه. که مربوط به زمانیه که انگلیس‌ها برای کنترل جمعیت کبراهای دهلی برای هر کبرای مرده جایزه تعیین میکنن، و مردم دهلی هم به پرورش کبرا رو میارن 

    وقتی که از اثر کبرا آگاه هستی، مثال زیاد براش پیدا میکنی. از رفتار آدما گرفته تا مشوق‌های اقتصادی. چه تو ایران، چه خارج. شاید مهم ترین اثرش اینه که این توهم که مشکلات رو صرفا با قانون و تهدید و تشویق میشه حل کرد، رو کنار میزاری و به فکر راه‌های اساسی و ریشه‌ای می‌افتی.


    آرینا مینایی
    « رونوشت از SSsting @kafiha »

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۱ بهمن ۰۰
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه