۱۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حقیقت تلخ» ثبت شده است

هیچی

آقاجون که مرد، عزیز سینی شوید رو میذاشت رو ایوون جلوش و پاشو دراز میکرد و سرگرم تمیز کردنش میشد...

اخماش میرفت تو هم...
چندبار صداش میزدی حواسش بهت نبود!
با خودش حرف میزد، متوجه نمیشد اومدی! متوجه نمیشد رفتی...

وقتی میپرسیدی عزیز چی شده؟
میگفت: هیچی ...
عزیز تو باغ هم که بود تو فکر بود،
دست و دلش به کار نبود...
دیگه ایوون رو جارو نمیکشید...
دیگه موهاش رو رنگ نمیذاشت...
دست و پاهاش حنایی نبود...
تو غذا هاش مو پیدا میشد.
امروز که عزیز مرده بود و کنار آقاجون خاکش کردیم ، خیره بودم به قبرش
یک دفعه داداش پرسید : چیه؟ تو فکری؟
گفتم: آره، دارم به این فکر میکنم که عزیزو آوردیم پیش هیچی دفن کردیم.

👤حامد رجب پور
برگرفته از کاف

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۲۳ آذر ۹۸

    مسلمانی به چیست

    میگویند وقتی رضا شاه تصمیم گرفت بانک ملّی را تأسیس کند برای بازاری های تهران و اطراف پیغام فرستاد که از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند. هیچکدام از تجّار بازار حاضر به این کار نشد. وقتی خبر به خانم فخرالدّوله، مالک بسیار ثروتمند، خواهر مظفّر الدین شاه و مادرمرحوم دکتر امینی رسید به رضاشاه پیغام فرستاد که مگر من مرده ام که می خواهی از بازاریان پول قرض کنی ؟ من حاضرم در بانک ملّی سرمایه گذاری کنم. و به این ترتیب بانک ملّی با پول خانم فخرالدّوله تأسیس شد

    یکی از قوانینی که در زمان رضا شاه تصویب شد قانون روزهای تعطیلی مغازه ها و ادارات بود. به این ترتیب هر کس به خواست خود و بدون دلیل موجّهی نمی توانست مغازه اش را ببندد. روزی رضاشاه با اتوموبیلش از خیابانی می گذشت که متوجّه شد مغازه ای بسته است. ناراحت شد و دستور داد که صاحب آن مغازه را پیدا کنند و نزد او بیاورند. کاشف به عمل آمد که صاحب مغازه یک عرق فروش ارمنی است. آن مرد را نزد رضاشاه آوردند. شاه پرسید: پدر سوخته چرا مغازه ات را بسته ای؟ مرد ارمنی جواب داد قربانت گردم،امروز روز قتل(شهادت)حضرت مسلم بن عقیل است و من فکر کردم صلاح نیست دراین روز عرق بفروشم. رضاشاه دستور تحقیق داد و دیدند که حقّ با عرق فروش ارمنی است. آنوقت رضا شاه عرق فروش را مرخص کرد و رو به همراهانش کرد و گفت:
    در این مملکت یک مرد واقعی داریم, آنهم خانم فخر الدوله است و یک مسلمان واقعی داریم آنهم قاراپط ارمنی است...!!!

    سالهای سال بعد شاعره بزرگ ایران خانم پروین اعتصامی در وصف این ماجرا این چنین سرود:

    واعظی پرسید از فرزند خویش
    هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟ 
    صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
    هم عبادت، هم کلید زندگیست 
    گفت: "زین معیار اندر شهر ما،
    یک مسلمان هست آن هم ارمنیست"

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۱۵ آذر ۹۸

    حالم را گرفت

    قیمتِ سیگار؛ حالم را گرفت
    داغیِ سشوار؛ حالم را گرفت

    تنگیِ تیشرت؛ قلبم را شکست
    چسبیِ شلوار؛ حالم را گرفت

    جنگ، بی آبی، تورّم، قطع برق
    مجریِ اخبار حالم را گرفت

    فکر می‌کردم که خیلی خوشگلم!!
    دیدن « گلزار » حالم را گرفت

    آدمِ بی کار؛ وقتم را ربود
    آدمِ پرکار حالم را گرفت

    گرچه بابا داد پولش را ولی
    قیمتِ تالار حالم را گرفت

    هی خدا بخشید جرمم را ولی
    وقتِ استغفار حالم را گرفت!

    زیر میزی، نرخِ دارو، آمبولانس
    غصه‌ی بیمار حالم را گرفت

    گُل مرتّب کرد احوالِ مرا
    در کنارش خار حالم را گرفت

    بارِ دیگر داخلِ سیما « جومونگ »
    می‌شود تکرار، حالم را گرفت

    مطمئن بودم که خیییلی شاعرم!
    خواندنِ عطار حالم را گرفت

  • نظرات [ ۶ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۲۹ آبان ۹۸

    وضع اینترنت

    تقریبا از شنبه دسترسی به اینترنت بین المللی قطع بوده و فقط رسما اینترنت مسخره ملی یا به عبارتی همون اینترانت رو داشتیم.

    من به عنوان یک برنامه نویس با 13 سال تجربه ی برنامه نویسی، شخصی که نه تنها شغل و درامدم از اینترنته بلکه تنها سرگرمیمم هست چندین روزه از دسترسی بهش محرومم. نه به سایتم و نه به کافه (شبکه اجتماعی یی که موسس و برنامه نویسش منم! ) دسترسی ندارم و حتی نمیدونم الان در چه وضعیتیه!

    از خدا نمیترسین؟ خدا لعنت کنه باعث و بانی این محدودیت رو

    یعنی واقعا بستن تلگرام شما رو به هدفتون نرسوند؟ حالا نوبت بستن کل اینترنت شد؟ دفعه بعد چی؟ کر کردن گوش ها و کوری چشمها؟

    1400 سال پیش یزیدیان از زنده بودن قلب ها میترسیدند، آب را قطع کردند. امروز از زنده بودن مغزها ...

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۲۹ آبان ۹۸

    ابهت شاهانه

    "عیدی امسال کارمندان دولت، هشت میلیون و چهارصد و هفتاد و پنج هزار ریال تمام است"


    گویند:

    به فرمان شاه عباس، کاروانسراها ساختند. تعدادشان چون به 999 رسید دستور به توقف داد.

    گفتند: قبله عالم به سلامت باد! رخصت بفرمایید تا هزار دستگاه تکمیل شود.

    گفت: خیر! کافیست؛ حکمتی در آنست که شما قادر به درکش نیستید!

    لفظ "هزار" زود گفته میشود و تمام میگردد و لیکن گفتن عبارت "نهصد و نود و نه کاروانسرا" خود ابهتی شاهانه دارد.


    برگرفته از @ancient ™

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۱۵ آبان ۹۸

    بهت گفته بودم که غمگینم ...

    بهت گفته بودم که غمگینم ...

    I told you I was sad ...

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۸ آبان ۹۸

    از همه رنجیده‌ام

    رک بگویم... از همه رنجیده‌ام 
    از غریب و آشنا ترسیده‌ام

    با مَرام و مَعرفت بیگانه‌اند 
    من به هَر سازی که شُد رقصیده‌ام

    در زمستانِ سکوتم بارها 
    با نگاهِ سردِتان لرزیده‌ام...

    رد پای مهربانی نیست... نیست...
    من تمام کوچه‌ها را دیده‌ام 

    سال‌ها از بس که خوشبین بوده‌ام 
    هر کلاغی را کبوتر دیده‌ام 

    وزنِ احساس شما را بارها 
    با ترازوی خودم سنجیده‌ام...

    بی‌خیالِ سردیِ آغوش‌ها ...
    من به آغوش خودم چسبیده‌ام 

    من شما را بارها و بارها ...
    لا به لای هر دُعا بخشیده‌ام...

    #فریدون_مشیری

     

    برگرفته از:

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎@JanJiyarlr

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۵ مهر ۹۸

    روماتیسم گناه

    اخوندی در اتوبوس نشسته بود که یک نفر که کمی بوی الکل میداد سوار شد و کنار او نشست مرد مست روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از آخوند پرسید: حاج آقا روماتیسم از چی ایجاد میشه؟

    آخوند هم موعظه را شروع کرد و گفت: روماتیسم حاصل مستی و بی بند و باری و روابط نامشروع،حرام خواری،خبث اندیشه،چشم هیز،وگناهان کبیره بسیاری است 

    مرد با حالت منفعل دوباره سرش گرم روزنامه ی خودش شد...

    آخوند از او پرسید چند وقت است رماتیسم داری؟ 
    مرد گفت من روماتیسم ندارم،اینجا نوشته است امام جمعه شهر دچار روماتیسم حاد شده است😑😑

    برگرفته از
    @qazvin_abad

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۱۲ شهریور ۹۸

    خجالت نکشید

    از چپو کردنِ این خانه خجالت نکشید
    از منِ ساکن ویرانه خجالت نکشید

    مملکت را بفروشید به روسیه و چین
    اصلا از مردمِ بی خانه خجالت نکشید

    مرد و زن را به فروشِ بدن انداخته اید
    از فروشِ تنِ ریحانه خجالت نکشید

    خرج نوسازیِ لبنان و یمن را بدهید
    از مریوان و بم و بانه خجالت نکشید

    خاکمان را اگر از بابِ وِتو کردن ها
    باج دادید به بیگانه،خجالت نکشید

    صد برابر شده اجناس،کما فی السابق
    موقع دادن یارانه خجالت نکشید

    نامِ ما را بگذارید نفوذی،خس و خاک
    مثل آن مردک دیوانه خجالت نکشید

    ضربه ای مانده که بر پیکر مردم نزدید؟
    خب اگر هست،صمیمانه خجالت نکشید

     

    برگرفته از
    @Ancient_fact  ™️

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱۰ شهریور ۹۸

    داستانک - چاه آب

    در زمان‌های دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت.

    یک روز سگی به داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر غیر قابل استفاده بود.

    روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چاره کار را به آنان بگوید.

    مرد خردمند به آنان گفت که صد سطل از چاه آب بردارند و دور بریزند تا آب تمیز جای آن را بگیرد.

    روستاییان صد سطل آب برداشتند اما فرقی نکرد و آب کثیف و بدبو بود.

    دوباره پیش خردمند رفتند. او پیشنهاد کرد که صد سطل دیگر هم آب بردارند.

    روستاییان این کار را انجام دادند اما باز هم آب کثیف بود.

    روستاییان بنابر گفته مرد خردمند برای بار سوم هم صد سطل آب از چاه برداشتند اما مشکل حل نشد.

    مرد خردمند گفت: «چطور ممکن است این همه آب از چاه برداشته شود اما آب هنوز آلوده باشد. آیا شما قبل از برداشتن این سیصد سطل آب، لاشه سگ را از چاه خارج کردید؟»

    روستاییان گفتند: نه، تو گفتی فقط آب برداریم نه لاشه سگ را!


    منبع: @jomelat_Nab

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۸ شهریور ۹۷
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه