پر از گلایه و دردم، پر از پریشانی
پر از نوشتن شعری که تو نمی‌خوانی

دلم گرفته از این غصه‌های از سر هیچ
دلم گرفته از این بغض‌های توفانی
 
دلم گرفته از این حرف‌های تکراری
از این «به‌من‌چه»، «برو بی‌خیال»، «خود دانی»!

از این که می‌رسی از راه و می‌روی ناگاه
فقط به نیت این که مرا برنجانی

از این که آخر هر بار درد‌ِ دل کردن
رسیده‌ام به پریشانی و پشیمانی  

دلم گرفته و امشب دوباره تنهایی 
و باز شعر جدیدی که تو نمی‌خوانی!

« بیتا امیری »

برگرفته از @AdabSar