نخستین سه امپراتوری

نخستین سه امپراتوری کره، پس از سقوط چوسان قدیم شکل گرفت. این سه امپراتوری، بویو، اوکجه و دونگایی نام داشتند. البته هم زمان با این سه امپراتوری حکومت هایی مانند دانگی، لی لانگ، بایون هان، ماهان، جین هان و قبایل متعددی در کره وجود داشتند. در میان این سه امپراتوری، قدرتمندترین امپراتوری، امپراتوری بویو بود. این سه امپراتوری کم کم ضعیف و ضعیف‌تر شدند تا آن که سه جزو امپراتوری‌های دیگر کره شدند. سرانجام هر سه امپراتوری جزو قلمرو گوگوریو شدند.


Sina Moradi

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱۵ تیر ۹۴

    گوجوسان (جوسان کهن)

    گوجوسان یا گوجوسیون یا گوچوسیون که در سریال افسانه جومونگ از آن با عنوان چوسان قدیم یاد می‌شد، پادشاهی مقتدر کره‌ای که علاوه بر شبه جزیره ی کره، شمال غرب و شمال شرق شبه جزیره چین را تحت سلطه داشت و از سال ۲۳۳۳ قبل از میلاد تا سال ۱۰۸ (پیش از میلاد) بر این مناطق حکمرانی می‌کرد.


    از نام امپراتوران چوسان، چیز زیادی در دست نیست.


    موسس این شاهنشاهی قدرتمند دانگون اول نام داشت که پایتختش وانگئون سئونگ بود. آخرین امپراتور چوسان، اوگو نام داشت.


    از وقایع مهم در اواخر دوران گوچوسان، می‌توان به پیدایش حکومتی به نام جین اشاره کرد. اوگو به دست آدمکشی از یکی از قبایل چوسان کشته شد. حکومت گوجوسان در سال ۱۰۸ قبل از میلاد توسط نیروهای امپراتوری هان مورد حمله قرار گرفت و یک سال در برابر آن‌ها مقاومت کرد و سرانجام سقوط کرد.


    این امپراتوری با کمک ارتش نیرومندش ۲۰۰۰ سال بر شبه جزیره کره، شمال شرق چین و محدوده لیودونگ حکومت کرد.


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱۵ تیر ۹۴

    تاریخ پرنده ی سه پا

    در این وبلاگ می‌خواهم تا حدودی اطلاعاتی در مورد امپراتوری بزرگ کره (از امپراتوری های چوسان قدیم گرفته تا امپراتور جومونگ بزرگ (موسس امپراتوری گوگوریو) و ژنرال گی بک (مشهورترین ژنرال و فرمانده ی جنگ امپراتوری باکجه که شهرتش به امپراتوری روم هم رسیده بود) قرار بدهم. پرنده ی سه پا نماد قدرت امپراتوری قدرتمند گوگوریو است، اما از آن جایی که گوگوریو قدرتمندترین امپراتوری کره در زمان خود بوده است، از تاریخ کره با نام تاریخ پرنده ی سه پا نام می بریم.

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱۵ تیر ۹۴

    در آخرین دیدار چاوشی و مرتضی پاشایی قبل از ممنوع الملاقات شدن چه گذشت؟

    به گزارش سایت "صبحانه آنلاین محسن راضی به عکس گرفتن در شرایط نامساعد مرتضی نیست و اعتقاد دارد شرایط مرتضی در این حال و وضع که سُرم در دستش است باعث ناراحتی بیش‌تر طرفدارانش می‌شود. مرتضی ولی سر شوخی را باز می‌کند و می‌گوید: «طرفدارهای ما عادت دارند» و هر دو با هم می‌خندند، محسن دست مرتضی را می‌گیرد و مرتضی از دوروبری‌هایش می‌خواهد که گوشی موبایلش را به او برسانند. چشم‌های محسن چاوشی از سرخی زیاد به کاسه خونی شباهت دارد که هر لحظه احتمال سر ریز شدن دارد. همه حواسش هست که بغضش نترکد. گوشی را از دست مرتضی می گیرد تا خودش کاری که مرتضی می‌خواست را برایش انجام دهد. بعد از چند ثانیه کلنجار رفتن با موبایل می‌گوید: «مرتضی تا حالا هیچ‌وقت شماره خودم را برای کسی ذخیره نکرده بودم»

    «حضور محسن چاوشی» در یک فضای شلوغ و پر رفت و آمد اتفاقی مهم و عجیب است. رفتارهای این هنرمند معمولا شبیه هیچ‌کس نیست و او همیشه سعی کرده با انتخاب یک شخصیت هنری متفاوت، مهر و امضای خاص خودش را در روند کاری‌اش به ثبت برساند.



    لطفا در ادامه مطلب هم با ما همراه باشید.

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱۴ تیر ۹۴

    مَن هم، مِن بَعد، مَن بَد...

    می‌ترسم از بعضی آدم‌ها

     

    ﺁﺩم‌هایی ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ دارند، ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺗﻮﺿﯿﺤﯽ ﺭﻫﺎﯾﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ

     

    آدم‌هایی ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺎﯼ ﺩﺭﺩ ﺩﻟﺖ ﻣﯽ‌ﻧﺸﯿﻨﻨﺪ، ﻓﺮﺩﺍ بی‌رحمانه ﻗﻀﺎﻭﺗﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ!

     

    آدم‌هایی ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ، ﻓﺮﺩﺍ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻗﻬﺮ و نامهربانیﺷﺎﻥ را!

     

    آدم‌هایی ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻗﺪﺭﺷﻨﺎﺱ ﻣﺤﺒﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﻓﺮﺩﺍ ﻃﻠﺒﮑﺎﺭ ﻣﺤﺒﺘﺖ

     

    آدم‌هایی ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﺗﻌﺮﯾﻒ‌ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﺮﺵ ﻣﯽ‌ﺑﺮﻧﺪ، ﻓﺮﺩﺍ ﺳﺨﺖ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻨﺖ ﻣﯽ‌زنند.

     

     

    تا وقتی بد نشی نمی‌فهمن که چقد خوب بودی...

    پس من هم !!!

    ﻣِـــــــــــــــﻦ ﺑـَـــــــــﻌـــــﺪ...

    ﻣَــــــــــــــــــــﻦ ﺑـَــــــــــــــﺪ...


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱۴ تیر ۹۴

    شاید

    زمان گذشت

     

    بدون توجه به چیزهای کوچکی که کم هم نبودند

    چیزهای کوچکی که حداقل می توانستند تحمل کردن زندگی را آسان تر کنند

     

    گاهی فرصت نبود

    گاهی حوصله

    و

    من خیلی دیر این را فهمیدم

    خیلی دیر

     

    هر چند که شاید هنوز هم پشت این همه سیاهی کسی چیزی پیدا شود که نام من را از یاد نبرده باشد...

     

    (پیشنهاد می کنم آهنگ مجید خراطها با نام شاید را حتما گوش کنید.)


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱۴ تیر ۹۴

    Human Beta Version

    هنگام Delete فولدر خاطراتت، ذهنم Error می دهد!

    گمانم یکی از فایل ها در حال اجراست...!!

     

    خدایا برو تو کنترل پنل زندگی من،

    قسمت لایف ستینگ! گزینه شانس رو اکتیو کن…

    اگه نمی کنی هم کلاً شات داون کن راحت شم.

     

    خدایا

    درسته که من هم یه آدمم

    ولی فک کنم من رو از همون اول بتا خلق کردی


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱۴ تیر ۹۴

    تو فقط یادم باش...

    حضرت آدم وقتی داشت از بهشت بیرون می رفت خدا گفت: نازنینم آدم ،با تو رازی دارم... اندکی پیش‌تر آی....

     

    آدم آرام و نجیب آمد پیش...!!! زیر چشمی به خدا می نگریست... محو لبخند غم آلود خدا، دل انگار گریست...!!

     

    گفت: نازنینم آدم، قطره‌ای اشک ز چشمان خداوند چکید... یاد من باش که بس تنهایم... بغض آدم ترکید... گونه هایش لرزید...

     

    به خدا گفت: من به اندازه ی گل های بهشت... من به اندازه ی عرش... نه... نه... به اندازه ی تنهاییت ای هستی من، دوستت دارم....!!!

     

    آدم کوله اش را برداشت... خسته و سخت قدم برمی‌داشت... راهی ظلمت پرشور زمین.... زیر لب‌های خدا باز شنید...

     

    نازنینم آدم...

    نه به اندازه‌ی تنهایی من...

    نه به اندازه‌ی گل‌های بهشت...

    که به اندازه یک دانه‌ی گندم...

    تو فقط یادم باش...


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱۴ تیر ۹۴

    هفته ی پر بار

    هفته پر بارى پیش رو داریم: 

    شنبه👈 معراج حضرت محمد (ص)

    یکشنبه👈 اولین شب قدر 

    دوشنبه👈 ضربت خوردن حضرت علی علیه السلام 

    سه‌شنبه👈 دومین شب قدر 

    چهار شنبه👈 شهادت حضرت علی (ع)

    پنجشنبه👈 سومین شب قدر.     

    🌺 از تک تک روز و شبهاش استفاده کنید ان شاء الله

    همه گرفتاران، بیماران، بدهکاران و همه کسانی که دردهاى ناگفتنى تو سینه هاشون دارند رو از دعاى خیر فراموش نفرمایید.

    منم تمناى دعا دارم.


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱۴ تیر ۹۴

    وقتی برگ ها می ریزند...

    کودکی مادرش را برد بیمارستان،

    دکتر گفت: مادرت می‌میرد!

    بچه گفت: کِی؟؟

    دکتر گفت: پاییز!!!

    بچه گفت: پاییز کِیه؟؟

    گفت وقتی که برگ ها می‌ریزند...

    بچه آمد خانه، نخ و سوزن برداشت رفت تا تمام برگ‌های شهر را به درختان بدوزد...


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱۴ تیر ۹۴
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه