۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فراموشی» ثبت شده است

لعنت ...

لعنت به من وُ عشق تو وُ وعده ی "ما"یت

لعنت به منِ بی شرفِ مانده به پایت


له کرده غرور و دل و آیینِ شعورم 

بی میلی و سردیِ دل و زنگ صدایت


باید بروم، ماندنم انکارِ شعور است 

نادیده بگیرم همه ی خاطره هایت


هی بغض و نمِ اشک و من و بالشِ خیسم 

تکرار تو وُ خاطره ی مانده به جایت


کافر شدم از بعد تو ، انگار دوباره 

لازم شده پیغمبر و اعجاز خدایت


من میروم آهسته و میپوسم و شاید 

روزی کسی از من غزلی خواند برایت


« لیلا کاظمی »


منبع: @beytpoem

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۲۰ فروردين ۹۷

    شعری زیبا از شهریار

    ای صبا با تو چه گفتند

    که خاموش شدی ،


    چه شرابی به تو دادند

    که مدهوش شدی ،


    تو که آتشکده عشق و محبت بودی

    چه بلا رفت که

    خاکستر و خاموش شدی ،


    تو به صد نغمه ٬ زبان بودی و

    دل‌ها همه گوش ،

    چه شنفتی که زبان بستی و

    خود گوش شدی ،


    خلق را گرچه وفا نیست

    ولیکن گل من ؛

    نه گمان دار که رفتی و 

    فراموش شدی ...!


    " شهریار "


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۲۷ مهر ۹۴

    مراقب باش...

    اگر از خودخواهی کسی به تنگ آمده ای،

    او را خوار مساز؛

    بهترین راه آن است که چند روزی رهایش کنی...

     

    گاهی شاپرکی را از تار عنکبوت می‌گیری تا خیلی آرام رهایش کنی،

    شاپرک میان دستانت له می‌شود...

    نیت تو کجا و سرنوشت کجا...

     

    هنگامی که افسرده ای،

    بدان جایی در اعماق وجودت،

    حضور "خدا" را فراموش کرده ای...

     

    لحظه ها، تنها مهاجرانی هستند که هرگز بر نمی‌گردند هرگز!

     

    ﮔﻼﯾـﻪ ﻫﺎ ﻋﯿﺒﯽ ﻧـﺪﺍﺭد ...

    اما ﮐﻨــــﺎﯾﻪ ﻫــﺎ ﻭﯾـــــﺮﺍﻥ ﻣﯿـکنـد

     

    عاشــق طرز فکر آدم‌هـــا نشویــد

    آدم‌هـــا زیــبا فکـــر می‌کنند

    زیـــبا حرف می‌زنند

    امـــا زیــبا زندگـــی نمی‌کنند... !!

     

    مراقب باش

    بعضی حرف ها فقط قابل بخشش هستند نه فراموش شدن!

     

    آرزوهایت را کنار نگذار

    دنیا بالاخره مجبور می شود با دلت کنار بیاید!

     

    دوستت دارم های دقیقه ای

    همان‌جور که می‌آیند

    همان‌جور هم می‌روند

    زیاد این دقیقه ها را جدی نگیر

    جدیش که بگیری شبیه ساعتی که عقربه اش شکسته و ساکن است...


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۲۰ تیر ۹۴

    ببخشید اشتباه شد...

    ✘یه شب که خیلی دلتنگش بودم بالشمو بغل کرده بودم ✘

    ✘داشتم خاطراتمونو مرور می‌کردم...✘

    ✘با خودم گفتم ✘کجاس؟✘ ✘چی پوشیده؟✘

    ✘به عکساش خیره شدم...✘

    ✘دیدم پیام دارم...✘

    ✘نگاه کردم خواستم نخونده پاک کنم چون حوصله‌ی هیچکی رو نداشتم...✘

    ✘اما تا چشمم به فرستنده خورد درجا خشکم زد...✘

    ✘چند بار اسمشو خوندم...✘

    ✘تمام خاطراتش اومد جلو چشمم...✘

    ✘حتی آخرین حرفش که بهم گفت هری...✘

    ✘خواستم پاک کنم اما چشمم به متنش افتاد...✘

    ✘نوشته بود «دوست دارم دیوونه»...✘

    ✘لحنش مثل همون موقعا بود...✘

    ✘با این حرفش تمام گذشته رو فراموش کردم ...✘

     

    ✘نوشتم «منم دوست دارم عشقم»✘

    ✘با لبخند اومدم دکمه ی ارسال وبزنم...✘

    ✘نوشت☜«ببخشید اشتباه شد»☞✘


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۱۸ تیر ۹۴
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه