رخش

 

صدای ناله‌های ما به آسمان نمی‌رسد
به گوش یک فرشته هم صدایمان نمی‌رسد

کنار شعرهایمان اگر که جان دهیم هم
کسی به داد شعرهای نیمه‌جان نمی‌رسد

 

اگرچه زندگی امید... اگرچه مرگ چاره ساز...
ولی به داد درد من نه این نه آن ... نمی‌رسد!

بتاز رخش نازنین به دست رستمی دگر
که این دوپای خسته‌ام به هفت خان نمی‌رسد

 

مرا به سیب قرمز بهشت خود محک نزن
که روسیاهی دلم به امتحان نمی‌رسد

تو می‌روی و قصه هم به آخرش رسیده که
دگر زمان به گفتنِ گلم بمان نمی‌رسد

 

تمام سرنوشت من شده همین که دیده‌ای:
کسی که هرچه می‌دود به کاروان نمی‌رسد

دلم گرفته از خودم از این منِ بدون تو
و ناجی همیشگی که ناگهان... نمی‌رسد

 

گلایه نیست خوب من، ولی بگو که تا به کی
کلاغ قصه‌های ما به آشیان نمی‌رسد

 

« رویا باقری »

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۲۴ شهریور ۹۹

    اطلاعیه در مورد قطعی موقتی کافه

    • بابت قطعی کافه عذرخواهی می‌کنیم.
    • در تلاشیم مشکلات سرعت و اختلالات که در یک ماه اخیر بیشتر شده بود رو به طور کامل حل کنیم. به همین دلیل احتمالا بین ۳-۵ روز آینده همچنان دسترسی به کافه برقرار نشه. (البته به صورت تستی و کوتاه مدت ممکنه برای چند لحظه دسترسی فعال بشه)
    • اما بعد از ارتقاء سرور سرعت کافه به طور چشمگیری بهبود یافته و به امید خدا دیگه اختلال یا قطعی نخواهیم داشت.
    • لطفا به دوستانتون این موضوع رو اطلاع بدین و اون‌ها رو به کانال رسمی کافه در تلگرام @cafejomle دعوت کنین تا اطلاعیه‌های مرتبط رو با سرعت بیشتری دریافت کنن.

    کافه با قدرتی بیشتر از همیشه برگشته و در حال حاضر فعاله

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱۶ شهریور ۹۹

    فوتبال در مه

    در سال ۱۹۳۷ در انگلستان یک مسابقه فوتبال بین تیم‌های چلسی و چارلتون بعلت مِه غلیظ در دقیقه 60 متوقف شد. اما «سام‌ بارترام» دروازبان چارلتون 15 دقیقه پس از توقف بازی همچنان درون دروازه بود!
    زیرا بعلت شلوغی پشت دروازه اش سوت داور را نشنیده بود. او با دست هایی گشاده و با حواس جمع در دروازه می ماند و با دقت به جلو  نگاه می کند تا به گمان‌خودش در برابر شوت های حریف غافلگیر نشود. وقتی پانزده دقیقه بعد پلیس ورزشگاه به او نزدیک شد و خبر لغو مسابقه را به او داد سام بارترام با اندوهی عمیق گفت: چه غم انگیز است که دوستانم مرا فراموش کردند در حالی که من داشتم از دروازه آنها حراست می کردم.
    در طول این مدت فکر می کردم که تیم ما در حال حمله است و به تیم رقیب مجال نزدیک شدن به دروازه ی ما را نداده است. 

    در میدان زندگی چه بسیار بازیکنانی هستند که از دروازه آنها با غیرت و حمیت حراست کردیم اما با مه آلود شدن شرایط در همان لحظه اول میدان را خالی کرده و ما را تنها گذاشته اند.

    حواسمان به دروازه بانهای زندگیمون باشه

    اکنون پزشکان,پرستاران و تکنسینهای فوریت پزشکی دروازه بانهای مقابله با کرونا هستند.

    🆔 @bahsedagh 🔥💯‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۱۵ مرداد ۹۹

    پشیمانم

    حواس خدا نیست تو جای خود
    پشیمانم از حس بیجای خود..

    رفاقت برای من آمد نداشت
    منِ بی سر و پایِ رسوای خود

    همه عمر در بازیِ زندگی
    دویدم به همراه پاهای خود

    شبیه کسی نیست تنهایی‌ام
    خزیدم به زِهدان فردای خود..

    شکایت ندارم فقط خسته‌ام ،
    چو ذهنی که‌ از حجم سودای خود

    غزل حرف دارد ولی من سکوت
    مُصرّیم هر دو به دعوای خود..!!

    کپی شده از پست کاربر کافه‌ای #پرک

  • نظرات [ ۲ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۱ مرداد ۹۹

    دزد حقیقی

    وقتی قطار که از فرانسه به انگلیس می‌رفت، خانمی کنار یک مرد انگلیسی نشست. خانم فرانسوی خیلی نگران و پریشان بود. مرد انگلیسی پرسید چرا نگرانید؟ مشکلی هست؟
    وی گفت من با خودم 1000 یورو دارم که بیش از مقدار مجاز برای یک خارجی است.
    مرد انگلیسی گفت خب بیا نصفشان کنیم.
    اگر پلیس شما را گرفت، اقلا نصفشان حفظ شود. 
    آدرستان در انگلیس را به من بدهید تا به شما برگردانم.
    همین کار را کردند.

    در بازرسی مرزی خانم فرانسوی جلوی مرد انگلیسی بود و چمدانش را نگشتند. 
    نوبت مرد انگلیسی شد. 
    مرد انگلیسی شروع به داد و قال کرد و گفت سرکار! این خانم هزار یورو با خودش دارد. نصفش را داده به من تا رد کنم!
    نصف دیگرش با خودش است. بگیریدش. من به وطنم خیانت نمی کنم. من با شما همکاری کردم تا ثابت کنم چقدر بریتانیای کبیر را دوست دارم.

    زن را دوباره بازرسی کردند و پول را گرفتند. 
    افسر پلیس از میهن دوستی سخن گفت و اینکه چقدر یک قاچاق ساده به اقتصاد کشور ضرر می زند. و از مرد انگلیسی تقدیر کرد. قطار به راهش ادامه داد و به انگلیس رفت. 

    زن فرانسوی بعد از دو روز دید مرد انگلیسی جلوی منزلش است.
     با عصبانیت گفت آدم پر رو چی می‌خواهی از جان من؟

    مرد انگلیسی پاکتی حاوی 15000 یورو به وی داد و گفت این پول شما و این هم جایزه شما
    تعجب نکنید. من می‌خواستم حواس آنها از کیف من که حاوی 3 میلیون یورو پول بود پرت شود! مجبور شدم همچین حیله‌ای به کار ببرم!

    نتیجه: ممکن است کسی که ادعای دوستی می‌کند، دزد حقیقی باشد.


    @AjibJaleb_tn

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۱۵ تیر ۹۹

    دکلمه عشق تلخ

    ماهی زیبای مرده

     

    نیمه شب آواره و بی‌حس و حال
    در سرم سودای جامی بی‌زوال
    پرسه‌ای آغاز کردیم در خیال
    دل به یاد آورد ایام وصال...


    از جدایی یک، دو سالی می‌گذشت
    یک، دو سال از عمر رفت و برنگشت


    دل به یاد آورد اول بار را
    خاطرات اولین دیدار را
    آن نظر بازی، آن اسرار را
    آن دو چشم مست آهو وار را


    همچو رازی مبهم و سربسته بود
    چون من از تکرار، او هم خسته بود

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۳۰ خرداد ۹۹

    دروغ فاحش

     

    بس شنیدم داستان بی‌کسی
    بـس شنیدم قصه دلواپسی
    قصه عشـق از زبان هر کسی
    گفته‌اند از نی حکایت‌ها بسی


    حال بشنو از من این افسانه را
    داسـتان این دل دیوانـه را


    چشم‌هایش بویی از نیرنگ داشت
    دل دریغا ! سینه‌ای از سنگ داشت
    با دلـم انگار قـصد جنگ داشت
    گویـی از با من نشستن ننگ داشت


    عاشقم من، قصد هیچ انکار نیست
    لیک با عاشق نشستن عار نیست

     

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۲۱ خرداد ۹۹

    مقدس اردبیلی رفت حمام!!

    دید حمامی دارد در خلوت خود می‌گوید: خدایا شکرت که شاه نشدیم،  خدایا شکرت که وزیر نشدیم،  خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدیم.
    مقدس اردبیلی پرسید: آقا خُب شاه و وزیر ظلم می‌کنند، شکر کردی که در آن جایگاه نبودی، چرا گفتی خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدی؟
    گفت : او هم بالاخره اخلاص ندارد ! شما شنیدی میگویند مقدس اردبیلی، نیمه‌شب دلو انداخت آب از چاه بکشه دید طلا بالا آمد ، دوباره انداخت دید طلا بالا آمد، به خدا گفت: خدایا من فقط یک مقدار آب می‌خواهم برای نماز شب، کمک کن!
     مقدس گفت: بله شنیدم ...
    حمامی گفت : اونجا ، نصفه‌شب ، کسی بوده با مقدس؟
     مقدس گفت: نه ظاهراً نبوده ...
     حمامی گفت: پس چطور همه خبردار شدند؟ پس معلوم می‌شود خالص خالص نیست !
    و مقدس اردبیلی می‌گوید یک‌ دفعه به خودم آمدم و به عمق این روایت پی بردم که:  ریا، پنهان‌تر از جنبیدن و حرکت مورچه بر روی سنگ سیاه در شب تاریک است.
    سعی کن آن باشیم که  خدا میخواهد نه آن باشیم که خود میخواهیم و  مغرور  نشویم که شنا گران را هم آب میبرد!!!
    حالا هرکی بسته غذایی به کسی داد،
    درخونه ای یا کوچه ای یاقبرستونی ضدعفونی کرد،
    ودهها کاردیگه هی عکس بگیرین،
    تا اول دوربین آماده نباشه پا از پا جلوتر نمیگذاره و دهها عکس گرفته میشه درحالت های گوناگون
    خدا تو این همه نعمت وکرامت به بندگانت میدی تا حالا کسی ندیدتت، اما بندگان تو  یه قرص نون میدن به یک نیازمند دهها عکس میگیرند و ده نفر همراهشون میبرن و همه جا رو پر میکنند که مبادا کسی نمونده باشه که نبینه عکس اینها رو!!
    خدایا شکرت
    خدایی حق خودت است و بس🙏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • شنبه ۳ خرداد ۹۹

    امیدی به اصلاح نیست

    طرف به دلیل چت غیراخلاقی تمام اکانت‌هاش تو برنامه مسدود میشه، با ایمیل اون یکی اکانتش با لحن مظلومانه!! به پشتیبانی پیام میده چرا مسدود شدم من که کاری نکنم. نمیدونه ما تمام متخلفین رو با جزئیات زیر نظر داریم و ادعای دروغ اونها برای ما کاملا روشنه.

     

    مورد داریم اکانتش مسدود شده، یه اکانت ناشناس دوم از قبل داشته و ما هم میدونستیم، اما از اونجایی که تخلفش در حدی نبوده که تمام اکانت‌هاش مسدود بشه دیگه پیگیری نکردیم. حالا اسمشو به یه غریبه آشنا تغییر داده و فاز جوکر گرفته و فکر میکنه ما اون اکانتش رو پیدا نکردیم که مسدود کنیم و الان بزرگترین مجرم تحت تعقیب دنیاست و به دیگران میگه اگه اسممو بگم مسدودم میکنن و با هم میشینن صاحب برنامه و ناظران رو مسخره میکنن! مژده! اینبار واقعا تحت تعقیب قانونی قرار گرفتی!

     

    مورد داریم چند ماه پیش به دلیل مشکل شدید اخلاقی به طور دائم اکانتهاش مسدود شده و روزی ده بار سعی میکنه به طور غیر قانونی وارد بشه، وقتی موفق میشه به دوستانش میگه تازه از «خارج» برگشتم، کافه خارج کشور کار نمیکنه حالا که برگشتم رمز اکانتم یادم رفته و یه اکانت جدید درست کردم
    آخه ابله! سرور برنامه اصلا ایران نیست! پس توی کره مریخ هم اگه نت وجود داشته باشه کار میکنه. مگه کدوم خارجی بودی که کلا اینترنت نداشته؟ قبل از بافتن دروغ حداقل فکر کن! درد اینه ملت حرف این زباله‌ها رو باور میکنن و فکر میکنن ما  الکی کاربرها رو مسدود میکنیم. درد اینه متخلفین و سودجوها و .... تا زمانی که پول یا فالوور بالا داشته باشن محبوبن!

    با این شرایط باید به ملتی که حتی برای پراید ۹۰ میلیونی صف میکشن و مسئولینی که اگه دزد سر گردنه نبودن قانون رو به درستی اجرا و متخلفین رو مجازات میکردن پاسخ‌گو باشیم.

     

    امیدی به اصلاح نیست، مردم ساده و زودباور، متخلفین ریاکار و آزاد و محبوب، مسئولین فاسد و دزد، نتیجه ترکیبی خطرناک و غیر قابل اصلاح... امیدی به اصلاح نیست.

  • نظرات [ ۶ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۱۷ ارديبهشت ۹۹

    کلاوس در برابر جکسون

    [ The Originals ]
    Jackson Kenner: Klaus, if you want to fight me, come on.
    Klaus Mikaelson: You mistake my intentions. I haven't come here to fight you. Not at all. This is to be an execution. Tell me, how exactly would you like to die?

     

    [ اصیل‌ها ]
    جکسون کنر: کلاوس، میخوای با من مبارزه کنی؟ زود باش.
    کلاوس مایکلسون: تو قصد منو اشتباه متوجه شدی. من نیومدم با تو مبارزه کنم. به هیچ وجه! این قراره یه اعدام باشه. به من بگو، دوس دارس دقیقا چطور بمیری؟

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱۵ ارديبهشت ۹۹
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه